متن زیر سه خاطره از سه شهید دوران دفاعمقدس از لشکر خطشکن ۳۱ عاشوراست که با یاری کنگره ۱۰ هزار شهید استان آذربایجان شرقی تهیه شده است.
سردار شهید حاجیوسف نساجی متین
راوی: مادر شهید
در کنکور سراسری در رشته الکترونیک دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شده بود و گفت میخواهم به جبهه بروم.
قید تحصیل را زد
راهی جبهه شد تا به فرمان امام لبیک گوید... برای چند روز به مرخصی آمده بود که پدرش سکته کرد و در بستر بیماری افتاد. پزشک معالجش گفت او بیشتر از ۱۰ روز زنده نمیماند. یوسف در تمام این مدت هم و غمش شده بود مراقبت از پدر؛ به قول خودش میخواست اندکی از زحمات او را جبران کرده باشد. پدر درگذشت و مراسم پایان پذیرفت. روزی یوسف آمد و گفت میخواهد به جبهه برگردد. از او خواستم بماند و در این شرایط تنهایم نگذارد، اما او تصمیمش را گرفته بود و اصرارش برای رفتن مرا هم راضی کرد. گفت: «اگر زنده باشم برای مراسم چهلم خودم را میرسانم، اگر نه که هیچ» موقع خداحافظی وقتی از من دور میشد حس کردم برای آخرین بار است که میبینمش. همین هم طور شد، او رفت و مراسم سومش مصادف شد با چهلم پدر.
سردار شهید نورالدین مقدم
راوی: سردار احمد جهانسری
قرار بود عملیاتی در هور انجام شود. تمام نیروها و امکانات برای رسیدن به منطقه عملیاتی باید از آب میگذشتند. ما جز قایقهای موتوری کوچک چیزی نداشتیم و هرگز به ذهنمان خطور نمیکرد که خشایارهای غنیمتی پوسیده را میتوان به کار گرفت، اما نورالدین روز و شب روی خشایارها کار میکرد. شب و روز در آب بود و آنها را تعمیر میکرد. هیچ وقت هم خسته نمیشد، عملیات آغاز شد. انتقال مهمات با قایق به کندی پیش میرفت. با هر قایق فقط ۲۰ تا ۳۰ گلوله خمپاره را میشد به معرکه رساند، اما وقتی خشایارها وارد عمل شدند کارها سرعت گرفت. همان خشایارهای پوسیده غنیمتی انبوه موشکهای کاتیوشا را به جلو برد. نورالدین در تلاش و تکاپو کار میکرد و فرمان میداد. اینجا فهمیدیم که آقا مهدی باکری برای چه نورالدین را به فرماندهی زرهی انتخاب کرده است. اینجا بود که فهمیدیم چرا حمید باکری میگفت اگر در لشکر افرادی مثل نورالدین مقدم داشته باشیم، این لشکر از لحاظ نگهداری اموال نمونه میشوند.
سردار شهید کریم عارفی
راوی: حاج علی جهانگیری
در عملیات خیبر حدود ۹ کیلومتر عقبه منطقه نبرد ما را آب پوشانده بود. حجم آتش دشمن بسیار زیاد بود و باید با چنگ و دندان جزایر را نگه میداشتیم یا باید تسلیم میشدیم یا اینکه عقب نشینی میکردیم که در این صورت در نیزارها غرق میشدیم. حاج همت فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) و آقا مهدی باکری و چند از فرماندهان در جزایر مجنون حضور داشتند. در آن اوضاع و احوال جنگ و آتش و خون، کریم گفت: سیلبندی هست که اگر آن را منفجر کنیم، آب تمام سطح آنجا را میگیرد و موجب میشود تانکهای عراقی زمینگیر شوند. گفتم به فرماندهان بگو ببین چه نظری دارند. کریم گفت با موتور رفتم شناسایی کردم، اگر به آنها بگوییم هر کدام حرفی میزنند و زمان تلف میشود. او رفت و با دو نفر دیگر برگشت و گفت ما کار را تمام کردیم. پرسیدم آب آمد؟ گفت آب آمد و فردا صدایش در میآید. کریم همانطور که پیشبینی کرده بود با انفجار آن سیلبند آب تمام منطقه را احاطه کرد و عراقیها از پیشروی ناامید شدند.