سرویس تاریخ جوان آنلاین: ۹۸ سال پیش در چنین روزهایی، سیدضیاءالدین طباطبایی پس از ۱۰۰ روز صدارت در پی کودتایی که خود از بانیان آن بود، از کار برکنار شد و چندی بعد ایران را ترک گفت. عمده تحلیلگران و تاریخنگاران، نخستوزیری سیدضیا را نوعی محلل و زمینهساز برای وقایع بعدی میانگاشتند. در واقع او نخست آمد تا پس از او بعدیها و به خصوص رضاخان بیایند. در مقالی که هماینک پیش روی شماست، ابعاد این موضوع با استناد به اظهارات سیدضیا بیشتر روشن شده است. امید آنکه تاریخپژوهان و علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
سیاستمداری با برچسب «آنگلوفیل»
در میان تاریخنگاران معاصر، گرایش سیدضیاءالدین طباطبایی به انگلستان و نیز تمایل انگلیسیها به او، تقریباً امری اجماعی است. او در ادوار گوناگون حیات خویش، از حامیان جدی رویکردهای بریتانیا در ایران بود و منحنی سیاستورزی وی در ادوار گوناگون، شاهدی بر آن است. یکی از تاریخپژوهان در این باب به نکات جالبی اشاره کرده است: «سیدضیاءالدین طباطبایی از جمله مهمترین انگلوفیلهای تاریخ معاصر ایران است و به جز مرحله اول زندگی سیاسی خود- که توأم با روزنامهنگاری حرفهای بود- در بقیه عمر خود به عنوان طرفدار سیاست انگلستان در ایران شناخته میشد. سیدضیاءالدین طباطبایی در مراحل اولیه عمر سیاسی خود و در زمانی که تنها از طریق روزنامهنگاری با عرصه سیاسی مرتبط بود، بیشتر گرایشات مذهبی داشت و به هیچ کشور خارجی وابسته نبود، اما به تدریج رویکرد و نگاه وی تغییر کرد و به طرفداری از انگلستان در سپهر سیاسی ایران پرداخت و توانست به مقامات عالیه سیاسی از قبیل: رئیسالوزرایی دولت کودتای ۱۲۹۹ نائل شود. پس از این دوران، مدتی را در خارج از ایران گذراند و پس از آن نیز به کشور بازگشت و فعالیتهای شدید سیاسی خود را آغاز کرد، اما هیچ وقت نتوانست قدرت و توان سیاسی سابق خود را بازیابد. وی نهایتاً در سال ۱۳۴۸ خورشیدی از دنیا رفت. برخی اسناد به وضوح نشان میدهد که سیدضیا طرفدار انگلستان بود و عوامل انگلستان در ایران سعی میکردند از نفوذ وی در حوزههای مختلف استفاده کنند؛ مثلاً وزیر مختار این کشور طی گزارشی به بولارد- همتای خود در ایران- میگوید:SOE (سازمان عملیات ویژه انگلستان) مایل است تا از خدمات طباطبایی به عنوان یک رهبر و عامل تشکیلاتی استفاده کند، همچنین ممکن است او بتواند فعالیتهای خود را از فلسطین هدایت کند و نیز ما هم میتوانیم در صورتی که آلمانیها موفق به اشغال ایران شدند از او به عنوان رهبر جنبش ایران آزاد استفاده کنیم... سیدضیاءالدین طباطبایی در وقایع مهمی نظیر کودتای ۱۲۹۹، جنگ جهانی اول، مسائل ملی شدن نفت و... جانبدار سیاست و منافع انگلستان در ایران بود. حتی بازگشت وی از تبعید ۲۲ ساله نیز، توسط انگلستان انجام شد. همچنین اسناد و مدارک موجود از قبیل: نامه بولارد به آنتونی ایدن- وزیر خارجه انگلستان- نیز نشان میدهد این کشور مایل بود تا سیدضیا را دوباره به ایران بازگرداند و به وی کمک کند تا نخستوزیری را به دست آورد. در بخشهایی از این نامه آمده است: در صورت سقوط کابینه فعلی ایران، ضیا میتواند کاندیدای رضایتبخشی برای نخستوزیری ایران باشد، اما با وجود این شواهد و قرائن، برخی افراد در انگلوفیل بودن سیدضیاء تشکیک کردهاند. آنها برای اثبات مدعای خود به سندی که توسط ژرژ آلفرد ژان دوکرو وابسته نظامی فرانسه در ایران آن زمان نوشته شده است و در حال حاضر در بایگانی وزارت جنگ فرانسه نگهداری میشود و در آن بر اقدامات انقلابی سیدضیاءالدین طباطبایی پس از کودتای ۱۲۹۹ شمسی در ایران اشاره دارد، استناد میکنند و اینگونه نتیجه میگیرند که: سیدضیا مهره انگلستان نبوده، بلکه شخصیت باهوشی بوده که از نفوذ انگلستان در ایران استفاده کرده و با کسب کرسی نخستوزیری، به دنبال اجرای اصلاحات اجتماعی و سیاسی در ایران بوده است. آنها به اقداماتی نظیر مقابله با نفوذ اشرافزادهها و سیاسیونی که بسیاری از آنها طرفداران انگلستان بودند، اشاره میکنند و این مسائل را دال بر این میدانند که وی نه تنها شخصیتی انگلوفیل نبوده، بلکه حتی در برهههایی نیز سیاستهایی را در پیش گرفته که در تضاد با منافع انگلستان بوده و همین مسئله باعث شده وی را از قدرت کنار زنند و به خارج از کشور تبعید کنند. اما واقعیت این است که تحلیلگران و ایرانشناسان- هم در زمان زیست سیاسی سیدضیا و هم پس از آن- همواره از وی به عنوان یکی از معروفترین، پرنفوذترین و تأثیرگذارترین شخصیتهای انگلوفیل تاریخ معاصر ایران یاد کردهاند. چه بسا بازیهایی که سیدضیا در مقابله با انگلیس به راه میانداخت خود ایدهای برای گم کردن رد حضور وی در صف انگلوفیلها بوده باشد».
با طیب خاطر ایران را ترک کردم!

بیتردید مناظره محمد مصدق با سیدضیاءالدین طباطبایی به گاه طرح استوارنامه وی در مجلس چهاردهم، در زمره اسناد مهم زندگی وی به شمار میرود. سید در مقام دفاعی مطول از خویش، گاه به تناقضگویی میافتاد و سخنان پیشین خود را خنثی میکرد. از جمله نکات جالبی که وی در دفاع از خود بدان اشاره کرد، ترک نخستوزیری ۱۰۰ روزه با میل شخصی بوده است! او مدعی شد که با طیب خاطر استعفا داده و ایران را ترک کرده است: «تا بودم به آقای سردار سپه وزیر جنگ وقت، با کمال وداد با هم کار میکردیم و من شخصاً از ایشان گلههای شخصی ندارم. اگر اختلافاتی هست، در نظریات سیاسی است. من پس از آنکه از ایران حرکت کردم... یک مقتضیاتی پیش آمد که آنهم از اسرار کودتا است که من بودن خود را در ایران برای مصالح ایران مقتضی ندیدم. با طیب خاطر ایران را ترک کردم. کسی مرا بیرون نکرد. اگر اطلاعی ندارید به شما میگویم روزی که من از طهران حرکت کردم، ۶ هزار ژاندارم در تحت امر من بود. در طهران قوة قزاق نبود. قزاقها را به قزوین و منجیل مراجعت داده بودیم. در تحت امر سردار سپه، هزار و ۸۰۰ یا ۲ هزار نفر افراد مرکزی بودند. در همان موقع من قادر بودم هر چه میخواستم بکنم. کسی مرا بیرون نکرد و طرد نکرد و این هم یک اسراری است که من فقط میدانم و مجبور هم نیستم به شما توضیح بدهم. من از ایران رفتم، ولی اقدامات سه ماهة من، روحی در ایران دمید که تا ۱۰ سال بعد از من، ایران در عداد ملل زندة دنیا به شمار آمد. هر چه در ایران امروزه دیده میشود، مولود کودتا است. اگر در طرح اساسی کودتا من بانی بودم، اما در وقایع ناگوار نه حاضر و نه شرکت داشتم. در انتخابات دورة پنجم اهالی طهران مرا به وکالت انتخاب کردند، رأی دادند. پس از اینکه دیدند من وکیل میشوم، همین آرای حومه که امروز جنابعالی (دکتر مصدق) را به اینجا آورد، آوردند، در آرای انتخابیه و نگذاشت من اکثریتی حاصل کنم».
سیدضیا، اما در جای دیگری از همان نطق اظهار میدارد که تداوم نخستوزیری وی به «خرابی ایران» و «محو ملت» منتهی میشده است. از همین سربند معلوم میشود که ترک نخستوزیری توسط وی، محصول یک بیم بزرگ بوده و او چندان نیز این کار را با طیب خاطر انجام نداده است: «در ۲۳ سال قبل که رئیسالوزرا و فعال مایشاء ایران بودم، اگر میخواستم اگر مایل بودم، این درجه فهم و ادراک در من بود که با این و آن بسازم و در همان مسند باقی باشم، ولی من نخواستم به قیمت خرابی ایران به قیمت محو یک ملتی، زمامدار شماها باشم این بود که طالب نبودم و ترک کردم و رفتم».
در باب برکناری سیدضیا توسط رضاخان و البته نهایتاً با اراده سیاست انگلستان، مدارک فراوانی در دست است. پیش پا افتادهترین آنها، اظهارات محمدرضا پهلوی است که در «مأموریت برای وطنم» عزل سیدضیا را محصول اراده پدرش میداند.
از سنه ۱۰ به بعد، دیکتاتوری در ایران تشکیل شد!
بیتردید سیدضیا در مقام دفاع از خود در مجلس چهاردهم، به شرایط پس از شهریور ۲۰ و نفرت عمومی از رضاخان توجه دارد، بنابراین سعی میکند که نه او را به طور کامل تخطئه کند چه اینکه خود نیز به عنوان آورنده وی، زیر سؤال قرار میگیرد و نه وی را به طور کامل تأیید که در این صورت نخواهد توانست اختناق و دیکتاتوری وی را توجیه نماید. هم از این روی در تحلیل شرایط دوران ۲۰ ساله حاکمیت رضاخان، حد وسط را میگیرد: «تا چهار، پنج سال بعد از کودتا، تمام جراید، مجلس شورای ملی و جوانها، پیرها، روشنفکرها، تاریکفکرها، همه از اوضاع راضی بودند. شکایتی نبود. پیشامد کودتا، سبب خوشبختی و اصلاحاتی که در مملکت شده بود، مایه امیدواری آتیه بود. من در مملکت خارجه بودم جز ایرانیانی که به اروپا برای تحصیل یا گردش میآمدند، کسی را نمیدیدم. همه اظهار مسرت از پیشآمدها میکردند و بعضی هم یا راست یا دروغ، اظهار تأسف میکردند که دست شما از بازیگری در بازیهای ایران کوتاه شد! این احساسات مردم و ملت بود. این ترتیب باقی بود تا زمان رژیم تغییر سلطنت. تا آن تاریخ دلیل نداشت که من که در ممالک خارجه بوده، از وطن خودم و اوضاع خارجه حرفی بزنم. از ۳۰۵ تا ۳۱۰ باز آثار ظاهریه خوب بود و اگر در معنی و باطن بعضیها ناراضی بودند، لکن به طور کلی طبقات هیئت اجتماعیه راضی بودند و مخصوصاً سالی در حدود ۲۰۰ نفر محصل و جوانها به اروپا میآمدند. آمدن این جوانها نتیجه ثمره نخلی بود که من کاشته بودم. میدیدم خیلی خوب هر سال جوانها میآیند تحصیل میکنند. هر سال چند صد نفر جوان میآیند چه میکنند! پس دلیل نداشت تا سنه ۱۰ شکایتی بشود. اما از سنه ۱۰ به بعد که دیکتاتوری در ایران تشکیل شد، وضع مملکت به جایی رسیده بود که اگر در پاریس، یک روزنامه فرانسوی دو سطر بر ضد شهریار ایران مینوشت، فردا دولت مناسبات خود را با ملت فرانسه قطع میکرد. سفارت ایران را از پاریس احضار میکرد و سفارت فرانسه را از ایران بیرون میکرد. آن رعبی که طهران را گرفته بود، در نتیجه یک وضعیاتی که حالا نمیخواهم بگویم دیگران را هم فراگرفته بود. در یک همچو موقع، من کجا میتوانستم چیزی بگویم؟ یا صدای خود را دربیاورم یا بنویسم و وقتی که نوشتم به چه وسیلهای به ایران بفرستم و یا وقتی که فرستادم چند صد نفر که کاغذهای من میرسد به آنها، به محبس نیفتند؟ پس من اگر این کارها را نکردم خدمتی کردهام به ایران».
هر کس را که خودتان تصور میکنید، بگیرید و یک عده را خودتان آزاد کنید!
سیدضیا در پاسخ به دکتر مصدق، سکوت او در قبال رفتارهای داماد خود در دوران نخستوزیری وی را، مستمسکی در حمله به او قرار میدهد. با این همه، همین اشارات نیز باور وی درباره اختناق و دیکتاتوری رضاخانی را بیشتر آشکار میسازد. سیدضیا در مقایسه میان محدودیتهای دوران صدارت خود با دوران سلطنت رضاخان میگوید: «در مملکت ایران رجال باشرف، حقیقت و خدمتگزاری بودند که دارای لقب ملک، دوله و سلطنه بودند. مثل مرحوم ناصرالملک، مرحوم مستوفیالممالک، مرحوم مشیرالدوله و آقای مؤتمنالملک، آقای ضیاءالملک که از دیروز سر ملک به بنده با نظر بیلطفی نگاه میکند. بنده ایشان را از اشخاص شریف میدانم و با اینکه ضیاءالملک هستند، ایشان را شخص شریفی میدانستم و قصدم توهین نبود و بین محبوسین هم، آنهایی که محبوس بودند، عرض نکردم که خائن بودند، عرض نکردم بیشرف بودند، عرض نکردم بد بودند، عرض نکردم خوب بودند. بنده آنها را محاکمه نکرده بودم و کسی را که محاکمه نکرده بودم، نمیتوانم دربارهشان قضاوت کنم و فقط عرض کردم که یک نفر رئیسالوزرا در ۱۲۹۹ که قانون مجازات عمومی در این مملکت وضع نشده بود و حبس کردن مردم این مملکت برای وزیر و کدخدا و حاکم یک امر عادی بود، بنده نظر به مسئولیت خودم مقتضی دیدم که یک عده را که کارهای مملکت را فلج میکردند تحت نظر قرار بدهم. ولی البته بنده روزی که آنها را تحت نظر قرار دادم، عدهای را اینطور کردم و اقرار هم میکنم، پیش از اینکه رئیسالوزرا بشوم، این کار را کردم. با اینکه اعلیحضرت پهلوی سردار سپه اینجا نیست، از جوانمردی من دور است که او را متهم کنم و بگویم او کرد. خیر بنده کردم. یک عده را من اسم بردم و یک عده را گفتم: هر کس را که خودتان تصور میکنید بگیرید و یک عده را خودتان آزاد بکنید، از جمله مرحوم سردار معظم که یک ماه و نیم بعد از کودتا بدون اطلاع من ایشان را در تحت نظر قرار دادند. پس از آن بنده مقتضی دانستم که ایشان را بگویم به قم تشریف ببرند برای زیارت (دکتر مصدق- مدرس) همان مدرس مرحوم، به قزوین تشریف بردند و در قزوین آزاد بودند. از اهالی قزوین تحقیق کنید، با کمال آزادی آنجا بودند. بنده کسی را حبس نکردم، ولی همان مدرس را کشتند و شما حرف نزدید، دیگران را کشتند شما استیضاح نکردید. باز تکرار میکنم داماد و برادرزاده شما اساس عدلیه ایران را بر هم زد. داماد شما مجرمترین رئیسالوزرای ایران بود. ۵۳ نفر آزادیطلب ایران را به محبس انداخت و کشت. شما حرفی نزدید، شما استیضاحی نکردید، شما سؤالی نکردید و نرفتید بگویید داماد من نکن، ول کن، خودت را بکش و مردم را نکش. من حبس کردم به قول شما، به اسم خودم تحت نظر قرار دادم، رئیسالوزرای مسئول بودم و سرنوشت ایران در دستم بود. من اگر برای نجات مملکتی عمداً یا سهواً تشخیص بدهم که یک عده از رجال مملکت تحت نظر قرار بگیرند، ولی کسی را نگفتم اذیت کنند، کسی را نگفتم بکشند و برای غرض شخصی تحت نظر قرار ندادم و این برای من جرمی نیست».
اگر رضاخان خوب بود، من هم خوب هستم!
طباطبایی در بخش دوم پاسخ خود به انتقادات مصدق در مجلس چهاردهم، صریحتر سخن میگوید. او خود را آورنده رضاخان میخواند و بر آن است که با گفتن این سخن، از حمایت نمایندگان حامی دربار و نیز کسانی که هنوز جرأت انتقاد علنی از رضاخان را نیافتهاند، استفاده نماید. غافل از آنکه با این سخن خویش، درباره ظهور رضاخان و نقش انگلستان در آن، به تاریخ برهان قاطع میدهد: «اما راجع به آقای سردار سپه. راجع به سردار سپه میفرمایید، اما رضاخان پهلوی که من به ایشان عقیدهمندم، ارادتمندم، ایشان از وقت زمامداری خودشان یک خدماتی به امنیت مملکت کردهاند و به این ملاحظه بنده مایل به ایشان هستم. شما به چه دلیل متمایل به ایشان هستید؟ برای حفظ خودم برای حفظ کسب خودم و خویشاوندان خودم موافق بودم با زمامداری ایشان؟ برای چه؟ برای اینکه من چه میخواهم؟ آسایش میخواهم، امنیت میخواهم، مجلس میخواهم و در حقیقت از پرتو وجود ایشان، تمام این چیزها را در این دو ساله اخیر داشتهایم و مشغول کارهای اساسی بودهایم. این سردار سپهی که به شما امنیت داد، آسایش داد، شما را در کسب و کار خودتان آزاد گذاشت، کی به شما داد جز سیدضیاءالدین؟ اگر او بد است سیدضیاءالدین هم البته بد است. اگر او خوب است چرا سیدضیاءالدین بد است؟ پس چرا او خوب است و سیدضیاءالدین بد است؟ اگر غرض شخصی نباشد، دلیلش چیست؟ شما که رضاخان را نمیشناختید. این یک سربازی بود مانند هزاران سرباز بدبخت دیگر. همین رضاخان بود که در جنگهای گیلانات برادرزنش کشته شد. همین رضاخان بود که با ۴ هزار نفر قزاق در قزوین افتاده بود و پس وامانده نان و گوشت قشون هندی را چهارماه به او میدادند. کجا بودید آنجا؟ سیدضیاءالدین او را آورد، به شما معرفی کرد. چه شد که او خوب بود و سیدضیاءالدین بد بود؟ اگر او خوب بود که من هم باید خوب باشم. تا وقتی که او بود منهم خوب بودم. خدمت هم میکرد، امنیت هم که داد، پایتخت شما هم از خطر مصون ماند. حالا در مقابل خدماتی که کردیم، در مقابل خطراتی که از زن و بچه و مال شما به دور کردیم، پاداش نمیخواهیم، تقدیر نمیخواهیم، اینجا شما فرمودید از خدمتگزاران مملکت باید تقدیر کرد، چرا از من تقدیر نمیکنید؟ چرا فحشم میدهید؟ چرا ناسزا میگویید؟ یک بام و دو هوا که نمیشود».