سرویس حوادث جوان آنلاین: هنوز صورتش از ضربه سیلی که از همسرش خورده بود میسوخت... هر چند دقیقه یکبار صدای قطاری که از راه میرسید و از مسافر خالی و دوباره پر میشد مریم را به خود میآورد و باز با سکوت سکوی مترو غرق اندیشیدن به رنجهای زندگی مشترکش میشد. زندگی مشترکی که هر چند وقت یکبار به بحث و مجادله میکشید، بحثهایی که به دعوا و دعوایی که به ضرب و شتم و کتک و بیرون کردن از خانه منتهی میشد و دور باطلی از رنج و تحقیر که سراسر زندگیاش را در این سالها فرا گرفته بود. امروز هم مثل خیلی از روزهای گذشته چند ساعتی بود که تنها توی ایستگاه نشسته بود و هر چند دقیقه یکبار با مرور مشکلاتش بغض میکرد، میگریست و باز در سکوت رفت و آمد مسافران را تماشا میکرد بیآنکه بداند این بار خودش چند ساعتی است که زیر نظر چشمهای دیگری است که متوجه اندوه و تنهایی و سردرگمیاش شدهاند. مرد جوان مدت طولانی بود که مریم را زیر نظر گرفته بود و بالاخره برای پایان دادن به کنجکاویاش به وی نزدیک شد و از حالش پرسید و اینکه چرا سوار هیچ قطاری نمیشود. زن آنقدر تشنه همصحبتی و درد دل کردن بود که بدون توجه به اینکه حرف زدن از مشکلات شخصی و زندگی مشترکش چه ارتباطی به یک غریبه دارد شروع کرد و از تمام مشکلاتش حرف زد و در حالی که میگریست از رفتار غیرانسانی همسرش با وی گفت. حرفهای تلخ زن خیلی زود مرد جوان را تحت تأثیر قرار داد و ملاقات اتفاقی آن روزشان را تبدیل به قرارهایی از پیش تعیین شده کرد. ارتباطی که قرار بود با وجود فاصله سنی زیاد بین مریم و مرد جوان جلسات درد دل کردن و تخلیه هیجانی مریم باشد، اما کم کم دو طرف متوجه شکل گرفتن احساسی ورای ارتباط سالم انسانی شدند. آنقدر قوی و پر رنگ که خیلی ساده و سریع حس وفاداری نسبت به زندگی مشترک در ذهن مریم رنگ باخت و علاقه به مرد جوان که از لحاظ سنی میتوانست پسر او محسوب شود جای همه چیز را گرفت. به طوری که به خود اجازه داد تا تمام پایبندیهای شرعی، اخلاقی و انسانی را برای بودن در کنار عشق خود زیر پا بگذارد. حالا به درجهای از کشش برای رسیدن به یکدیگر رسیده بودند که حاضر بودند هر مانعی را از سر راه بردارند؛ و تنها مانع برای رسیدن به یکدیگر را شوهر مریم میدیدند و اینجا بود که عشقش پیشنهاد قتل رقیب را مطرح کرد و گفت: حاضر است شوهر او را بکشد. کم کم این پیشنهاد به عنوان نقشهای جدی در ذهن آنان شکل گرفت و به برنامهریزی برای نحوه به اجرا درآوردنش پرداختند و سرانجام به بهای وصال دستهایشان به خون انسانی دیگر آلوده شد. قرار بود مریم گزارش فقدانی همسرش را به آگاهی بدهد تا وقتی که جسد همسرش که در قعر درهای در اطراف تهران رها شده بود پیدا شود و بالاخره آبها که از آسیاب افتاد و بیوه عزادار از عزا درآمد عاشق دلسوخته در نقش خواستگار از راه برسد و او را از خانوادهاش خواستگاری کند. اما با هوشیاری کارآگاهان پایتخت تمام شکها با بررسی روابط شخصی مریم متوجه او شد و خیلی زود ماجرای ارتباط پنهانی وی با قاتل لو رفته و مریم مجبور به اعتراف و معرفی قاتل شد و به دنبال آن قاتل قبل از آنکه بتواند لباس دامادی بپوشد و زندگی مشترک خود را بر ویرانههای زندگی مشترکی دیگر بنا کند دستگیر شد. تصمیمی اشتباه مریم را به ایستگاه آخر زندگیاش رساند و به جای گشودن مسیری نو در پیش روی او و رسیدن به آرامش و خوشبختی به ایستگاهی بیبرگشت و بن بستی همیشگی رساند.
کارشناس اجتماعی پلیس آگاهی پایتخت