
پيرزن از ۷۰ سال داشتههايش ميگفت: «من تنها خدا رو دارم و از لطفش شاكرم». ولي آنقدر خستگي بر چهره روزهدارش نمايان بود كه ناخواسته دل را ميسوزاند. از دليل روزه گرفتنش پرسيدم، گفت:«من روزه ميگيرم جوونها رو دعا كنم تا زندگيشون خوب بشه!»
سخت است فهميدن اينكه در ذهن اين بانوي روزهدار و سختي كشيده، «خوب» به چه معناست؛ از توان زميني ما خارج است كه حدس بزنيم وقتي او ميگويد روزه ميگيرد تا براي «خوب» شدن زندگي جوانها دعا كند، اين خوب شدن را در چه ميبيند؛ ماشين مدل بالا؟ خانه بزرگ و لوكس، يك آپارتمان نقلي يا اينكه ۵۰ هزار تومان پول؟!
بله! ۵۰ هزار تومان پول! پيرزن تعريف ميكرد كه يك روز در كنار خيابان جواني آمده و يك تراول ۵۰ هزار توماني به او داده و گفته است:«مادر! منو دعا كن. » پيرزن ميگفت:«منم اون تراول رو بردم براي اجاره خانه دادم. نميدوني كه چقدر اين ۵۰ هزار تومان زندگيام را جلو انداخت!»
با چادر ژوليده و سياهش هر روز صبح، كنار خيابان به دنبال لقمهنان حلالي ميگردد. او براي خودش شغلي دست و پا كرده است؛ پيرزن كبريت ميفروشد!
پيرزن شهر ما با داستان «دختر كبريت فروش» كمي فرق دارد؛ دخترك از سرما تاب و توانش را از دست داده بود و كبريت آتش ميزد و به زندگياش گرما ميبخشيد ولي پيرزن كبريت فروش ما در گرماي تابستان كه تاب و توان انسان را ميگيرد حتي جرعهاي آب نمينوشد تا روزهاش باطل نشود.
كنجكاو شدم و از خورد و خوراكش پرسيدم:«مادر جان! سحري چي خوردي؟!» گفت:« فقط يه ليوان آب و يه تيكه نون. . . حتي چايي هم نداشتم كه بخورم!»
با وجود آنكه صدايش غم عجيبي داشت اما راضي بود به رضاي خدا. پرسيدم كه كس و كاري دارد يا نه! گفت يك پسر دارد كه چند سال پيش بر اثر فرو رفتن خودكار در چشمش نابينا شده است و الان كاري ندارد و زندگي را با سه فرزند به سختي سپري ميكند!
از وضعيت زندگياش پرسيدم. او هم در جواب دعوت كرد از خانه و كاشانهاش ديدن كنم. به منزلش رفتم. يك زندگي بسيار محقرانه و ابتدايي! دلش خوش بود به يك تلويزيون ۱۴ اينچ داغان و خراب كه يك نفر به او هديه داده بود؛ آنقدر دعايش ميكرد كه گويي زندگي به او بخشيده است!
با آنكه كاري برايش نكرده بودم اما مرا هم خيلي دعا كرد. زندگي محقرانه او را كه ديده بودم از خودم ميپرسيدم كه چقدر ما ناشكريم! زندگي فقيرانه او اين سؤال در ذهنم نقش بسته بود كه چطور ميخواهيم جوابگو باشيم؟! ما سير و همسايه گرسنه؟!
كاش خيلي از ما و خيلي از مسئولان ما به اين باور ميرسيدند كه براي بعضيها يك زندگي «خوب» يعني همان ۵۰ هزار تومان!
آدرس و شماره تلفن پيرزن كبريت فروش در دفتر
روزنامه جوان موجود است.