
اين كتاب را حسين كاظمزاده ايرانشهر در برلين در سال ۱۳۰۴ هجري شمسي، يعني حدود پنج سال پس از شهادت خياباني منتشر كرد. وي در بخشي از مقدمه كتاب مينويسد:
من شيخمحمد خياباني را از نوادر رجال عهد اخير ميشمارم و از اين نقطه نظر يك قيمت اجتماعي به مجاهدات او ميدهم، بنابراين تذكير و تخليد نام او را از فرايض خود شمردم و طبع شرح حال آن رادمرد آزادانديش و با فكر و اراده را براي راهنمايي جوانان ايران لازم دانستم.
اغلب ايرانيان و بهخصوص اهالي ايالات دوردست ايران در موضوع شخص خياباني و اقدامات و مقاصد سياسي او كه در پررنجترين موقع خطرناك سياسي ايران، امور آذربايجان را به دست گرفت و از ورطه پريشاني نجات داد، بهكلي بيخبرند. اين رساله هويت و شخصيت او را بهخوبي معرفي و بيخبران را از افكار و آمال و خدمات آن مرحوم آگاه خواهد ساخت و نشان خواهد داد كه آن نادره زمان مردي با فضل و كمال و صاحب متانت و شور و حرارت و فكر و اراده بود و در راه نجات ايران با سر خود بازي كرد.
زندگينامه
از كساني كه درباره زندگي و اقدامها و افكار و آرمانهاي خياباني پژوهشي دامنهدار را به سامان رسانيده است، سيدعلي آذري نويسنده كتاب «قيام شيخمحمد خياباني» است. كتاب وي شامل نطقهاي خياباني و يكي از خدمات ارزنده فرهنگي و ملي و ديني اين روزگار است. در اين كتاب، چهره يك مصلح درگير، يك روحاني واقعي، يك آزاديخواه روشنگر و يك بيداريآفرين فداكار ترسيم شده است. در مقدمه كتاب آمده است:
شيخمحمد خياباني، فرزند حاجي عبدالحميد خامنهاي، درسال ۱۲۹۷ هجري قمري، در همان قصبه خامنه ـكه يكي از قصبات مهم ارونق، توابع تبريز به شمار ميرودـ پا به عرصه وجود گذاشت. حاجي عبدالحميد پدر شيخ در روسيه تجارت ميكرد و حدود ۳۰ سال در «پطروفسكي» (نام باستاني اين شهر «مخاچكالا» است كه پايتخت داغستان بود)، اقامت داشت و به كار تجارت مشغول بود. شيخمحمد خياباني در طفوليت، در همان خامنه به مكتب سپرده شد. مقدمات دروس معموله آن زمان را تمام و براي اولينبار به روسيه مسافرت كرد و مدتي در تجارتخانه پدرش به آموزش رموز اقتصاد زمان مشغول [بود] و پس از چندي به تبريز بازگشت.
در حوزه روحانيت
فقه و اصول را نزد مرحوم حجتالاسلام آقاي حاج ميرزا ابوالحسن آقا انگجيِ مجتهد فرا گرفت. محمدعلي بادامچي، يكي از رفقاي صميمي مرحوم شيخ ميگويد كه او در دو رشته فقه و اصول از مبرزترين متعلمين حوزه درس انگجي بود و در اندك مدتي از جودت فكر و حدت ذهن و كثرت ممارست قريب به اجتهاد بود. علم هيئت و نجوم و حساب را از مرحوم ميرزا عبدالعلي منجم معروف آموخت و در آن گوي سبقت را از همه ربود. مسائل غامضه هيئت را استخراج ميكرد و تقويمهاي رقومي مينوشت. در علم حكمت و كلام و ادبيات نيز مهارت داشت.
زهد
مرحوم خياباني، علاوه بر فضايل و كمالات علمي اخلاقاً نيز مقام ارجمندي داشت. بيانش به زبان مادري و لسان پارسي بسيار رسا و شيرين و در عين حال، برّان و در زهد و تقوا و پرهيزكاري نيز مشهور و معروف همگان بود.
امام جماعت
قبل از انقلاب مشروطيت كه در عنفوان جواني بود، قريب يكي دو سال ظهرها در مسجد جامع و شبها در مسجد كريمخان، واقع در محله خيابان تبريز امامت كرد و بيش از هزار مأموم داشت. در زمان خود اَوْرَع و ازهد و نسبتاً افقهِ همقطاران خود از ائمه جماعت بود.
سالها پيش از آنكه داغستان به دست رژيم كمونيستي شوروي به خاك و خون كشيده شود، شيخمحمد خياباني، در اين سرزمين در حجره پدر خويش مدتي كار كرد، سپس روانه تبريز شد و به تحصيل علوم روحاني اسلام پرداخت.
در داغستان هنوز هم مسلمانان وفادار به عقايد و احكام اسلامي بسيار پيدا ميشوند كه با انواع گرفتاريها دين حق اسلام را براي خود حفظ كردهاند و با پرداخت هزينههايي چند به نشر معارف و ادامه تحصيل علوم اسلامي كمك ميكنند.
استقلال مواضع
چنانكه آگاهان و مطلعان به اين امر تصريح كردهاند، شيخمحمد خياباني به عنوان يك عالم اسلامي و مصلح ديني، همواره مواضع مستقلي داشت. او در سراسر زندگي سياسي خود بههيچ وجه آلوده نشد و نه تنها پيوستگي به سياست بيگانهاي نداشت و جز عشق به ديار و سرزمين ايران چيزي محرك و پشتيبان او نبود، بلكه جاهطلبيها و خودخواهيها و رياستجوييهايي كه در ديگران، آفات بسيار برانگيخت و ماجراها و رسواييهاي زيادي را فراهم كرد، در او نبود. بالاتر از همه اينكه ابداً توقع مادي از كسي نداشت و هرگز زندگي خود را به پستيها و كوتهنظريهايي كه يگانه محرك ديگران بود نيالود.
او چندين سال، يكي از مؤثرترين مردان سياست ايران بود، چه در تهران و چه در تبريز وجود او در روي دادن حوادث و در جريان وقايع بسيار مؤثر بود و بهآساني ميتوانست از نفوذ خود براي به دست آوردن هرچه ميخواست بهرهمند شود. با اين همه در زندگي ساده نزديك به تهيدستي زيست و روزي كه از جهان رفت، اندوخته محقر ديگران را هم نداشت.
شهامت روحي
شيخمحمد خياباني نمونهاي از عالمان آگاه و شجاع اسلام است. دوست و همرزمش درباره وي چنين مينويسد:
فراموش نميكنم شهامت و متانت فقيد شهيد خياباني مرحوم را كه روز اول دستگيري تصميم گرفت ابداً ولو يك حرف هم باشد به صاحبمنصبان عثماني نگويد و اعتنا نكند و حتي با رفقا قرار گذاشته بود كه در موقع استنطاق ابداً به سؤالاتشان جواب ندهد و تنها بگويد: شما حق نداريد ما را استنطاق كنيد و در اين رأي راسخ بود و اعتنايي به تهديدات عثمانيها نكرد و ابداً جوابي به آنها نداد.
سيماي يك مصلح
با قدمهاي بلند پيش ميآيد، نزديك ميشود، گره بر ابروانش ميزند و ناظران را به طرف خود دعوت و معني شرافت را براي آنها بيان ميكند. پارچه سفيدي مانند هاله نور بر اطراف سرش پيچيده است و چشمان جذاب او از زير عينك سفيدش برق ميزند. سيماي دلچسب، چهرهاي بشاش، ارادهاي آهنين و لايَتَزَلْزَل، روحي پاك و فداكار و قلبي سرشار در عشق شرافت و اصلاح و عظمت دارد.
آخرين كلماتش را با جمله: «مرگ شرافتمندانه بهتر از حيات بيشرفانه است»، خاتمه ميدهد: جوانان! اميدهاي آتيه وطن! بدانيد كه همواره افتخارات حقيقي در ميانه جانفشانيهاست. شرافت واقعي نصيب كسي است كه براي راحتي ديگران جاننثاري ميكند و در ميدان مبارزه حيات اجتماعي، پشت به حملات روزگار نشان نداد و مغلوب مصائب طاقتفرسا نشد.
قيام تبريز و نهضت جنگل
به علت تشابه تام آرماني و ديني ميان اين دو حركت، يعني حركت خياباني در تبريز و حركت ميرزاكوچكخان در گيلان بود كه اين دو جناح درصدد اتحاد با يكديگر برآمدند.
ميرزاكوچكخان جنگلي، مسلمان آگاه و مجاهدي بود كه با سابقه تحصيلي طلبگي و شناخت اسلام به فكر تحصيل قدرت و تشكيل سازماني برآمد تا نفوذ بيگانگان را از كشور اسلامي ايران قطع كند.
ميان اين مجاهد پرورده دامان دين و روحانيت متعهد و آگاه، ميرزاكوچكخان و فرزند رشيد اسلام و منادي آزادي و روحاني و مجاهد و روشنگر و شجاع، شيخ محمدخياباني، آن چنان وحدت هدف و نزديكي انديشهاي بود كه در گيراگير قيامهاي خويش به فكر ايجاد و پيوستن به يكديگر افتادند.
افكار و تعاليم
افكار اصلاحي و آرمانهاي انساني شيخمحمد خياباني كه بيشتر از راه سخنرانيها و نطقهاي عمومي او القا شده، سرشار از روشنگري، آزاديخواهي، بيگانهراني، حريتآموزي، فلاح گستري، تباهيستيزي، مليتپروري و ديانتشعاري است.
برخي از آگاهان معتقدند كه هنوز سالها زود است تا جامعه افكار خياباني را بفهمد و هضم كند. آنچه مسلم است اين است كه مجموعه آرماني اين مصلح اسلامي نشان ميدهد كه عقل بيدار و خون جوشان اين فرزند آگاه دين، هيچ خواري، فساد، وطنفروشي، فرودستي، فقر، نابساماني و بيعدالتي و جهل و جنايت را نميپذيرفته است و پايه مبارزه با اين همه را روي داشتن قدرت و دادن آگاهي استوار ميداشته است.
روشن است كه سطر نخست دفتر اصلاح و آزادگي، آگاهي است. نهايتاً، در موارد بسيار، قدرتها با نشر آگاهي درست در ميافتند. اينجاست كه فرزانگان و حكيمان نيز به مسئله ديگري توجه مييابند؛ حل مشكل قدرت.
حسين كاظمزاده ايرانشهر در رساله ياد شده كه درباره زندگاني و افكار خياباني انتشار داده است، «قسمتهايي از نطقهاي خياباني» را به «اقتباس از جريده تجدد، منطبعه تبريز» در آن رساله آورده است. از صفحه ۵۰ تا ۵۷. سپس زير عنوان «صد كلام از افكار فلسفي شيخمحمد خياباني»، صد سخن از گفتار خياباني آورده است. خود در مقدمه رساله در اين باره چنين ميگويد:
من نيز... پس از مطالعه نمرات جريده «تجدد» كه در زمان شيخ در تبريز چاپ ميشد و جزئيات اوضاع آذربايجان و مخصوصاً خلاصه نطقهاي روزانه شيخ را درج ميكرد. صد كلام حكمت نثار از ميان نطقهاي شيخ استخراج و آنها را به چند موضوع تقسيم و با چند صفحه از خود نطقها بدين رساله علاوه كردم، تا از يك طرف كلمات خود شيخ مقاصد و افكار و مقام او را معرفي كند و از طرف ديگر بدين رساله، علاوه بر اهميت تاريخي و اجتماعي آن، يك جنبه فكري و علمي و اخلاقي بدهد و آن را براي مطالعه و استفاده جوانان و شاگردان مدارس ايران مفيدتر و شايستهتر سازد.
كلماتي را كه ايرانشهر از گفتار خياباني آورده زير اين پنج عنوان قرار داده است:
۱ـ در آزادي و استقلال
۲ـ در تجدد و ترقي
۳ـ در فلسفه اجتماعي
۴ـ در شرايط موفقيت
۵ ـ در اخلاق
من بررسي افكار و تحليل آرمانها و تعاليم سياسي و اجتماعي خياباني را به دست طلاب جوان و ديگر جوانان و آگاهيطلبان ميسپارم و از آنان ميخواهم كه به «روزنامه تجدد» و ديگر منابع و نوشتهها در اين باره رجوع كنند و آنها را عميق بخوانند و به شناخت افكار و اهداف خياباني بپردازند و از خواستههاي او، در رده «مصلحان بزرگ اجتماعيـ ديني»، دم زنند و آن همه را زنده كنند. در اينجا براي نشان دادن نمونهاي از تعاليم اين نابغه اجتماعي و مصلح اسلامي، چند بخش از يكي از نطقهاي او را ميآورم.
آگاهي سياسي
آنان كه قدري با سياسيات مشغول ميشوند، ميدانند كه دولتها در ميان خودشان شرايط و قراردادهايي مينويسند كه مناسبات آنان را در ايام صلح تعيين ميكند. در موقع تدوين و تحرير اين شرايط هيچ دولتي به دولت ديگر نميگويد كه او را فريب خواهد داد و از سادهلوحي او استفاده خواهد كرد و تمامي شرايط و مقررات، ظاهراً با ملاحظه صلاح طرفين معين ميشود، ولي دول عظيمه ديپلماتهاي ماهر و زبردستي دارند كه مواد معاهدات را با اسلوب مخصوصي ترتيب ميدهند و در الفاظ و عبارات آن مضاميني را ميگنجانند كه منافع و منظورات دولت متبوعه خودشان را تأمين ميكند و در موقع عمل مواد معاهده را موافق صلاح خود تأويل و تفسير ميكنند و منفعت ميبرند. ظاهراً كسي نميتواند بگويد كه «در اين معامله اعمال زور شده است». اين سلاح كه ديپلماسي نام دارد، از توپ و تفنگ و تمامي اسلحه متداوله مهمتر و مؤثرتر است.
در شرايط و مقرراتي نيز كه ميان دولت و ملت منعقد شده و مناسبات هر دو را تنظيم ميكنند، بايد اين نكته را در نظر داشت تا باب مداخله به حِيَل و دسايس ديپلماتي گشوده نشود. اغلب ديده شده است كه دول مستبده در مقابل نهضت و شورشهاي ملت تسليم شده و براي اجراي اصلاحات مطلوبه حاضر شدهاند، ولي اين تسليميت خود را براي تسكين ملت به كار بردند. در مشروطيتي كه با ملت عقد و قوانين اساسيهاي كه وضع كردهاند، توانستهاند مواد موافق صلاح و منفعت خود را بگنجانند و در موقع عمل مجدداً به گردن ملت سوار شوند.
آرمان قيام
قيام ما ميخواهد در ايران يك وضعيت ثابت و پايداري را برقرار كند كه وجود و استقرار آن بسته به هيئتها و اشخاص مخصوص نباشد و هرگز كسي نتواند به تغيير و تخريب آن موفقيت يابد. ما اين وضعيت ثابت و تزلزلناپذير را در شكل يك حكومت دموكراتيك تصور ميكنيم.
شناخت حقوق و اهميت آن
امري كه هرگز نميتوان به سهلانگاري گذراند و منصرف از آن شد عبارت از مدافعه حقوق است. هرگاه ببينيد يك ملت، يك قوم يا يك شخصي از حقوق خود دفاع نميكند، بدانيد كه آن ملت، قوم يا شخص مطلع بر حقوق خود نيست و آن چيزي را كه از آن دفاع نميكند حقوق خود نميداند. اقوام وحشيه و ملل ابتدايي از حقوق مدنيه و بشريه خود بيخبر هستند، بنابراين هرگز در مقام مدافعه از آن برنميآيند. عدم مدافعه آنان ناشي از عدم اطلاع آنان است. ملتهايي كه داخل طريق تمدن شدهاند، به قدر درجه تكامل خود، قدر و قيمت حقوق خود را دانسته و در موقع لزوم به محافظه آن ميپردازند.
مقاصد دخمهبانان
تغييراتي كه در وضع زندگاني اجتماعي يك جماعت به ظهور ميرسد، ممكن نيست موافق آمال و تمنيات عموم باشد، مخصوصاً در مملكتي كه امتيازات و تشخصات، هزاران سال رايج و حكمفرما بودهاند. بنابراين در ميان هر جماعتي، محافظهكاران پيدا ميشوند و اين محافظهكاران ساعياند كه اوضاعي را كه بر ضد منافع آنان پيش آمده است بر هم زنند يا عقب برانند. ما كه به طرف تجدد ميرويم و ميخواهيم يك شكلي پيش بياوريم كه استقلال مملكت و زندگاني آزاد اهالي آن را تأمين كند، حتماً بايد با اشكالات و موانع زيادي مصادف شويم. يك هيئتي كه ميخواهد يك قوم را هدايت كند، بايد اين نكته را خوب ملتفت شود و بداند كه پس از قيام «اكثريت»، براي تأمين آسايش و آزادي خود، اقليت ابداً راحت نخواهد نشست و متوسل به پارهاي اقدامات مخالفتآميز خواهد شد. اكثريتي كه قيام كرده است به شخصه واقف بر حقوق خود نيستند، ولي اقليتي كه خود را در معرض هلاكت ميبينند، پي به ضياع حقوق خود ميبرند و با جديتي شديدتر به مدافعه ميپردازند. رؤساي قوم بايد اين نكته را نيز از نظر دور ندارند و بدانند اكثريتي كه به همراهي آنان قيام كرده است، هنوز تحت تأثير عادات و تعاملات قديمي خودش است. عوالم آزادي و حاكميت را نديده است و نميداند. چيزي كه تحصيل ميكند يا براي تحصيل آن قيام كرده است هنوز از نظر او بهخوبي مجسم و معين نيست، ولي برعكس، طرف مقابل كه اختيارات غيرمحدوده، امتيازات و تشخصات خويش را از دست ميدهد، با كمال وضوح و بهطور آشكار ضايعات خود را حساب ميكند. بنابراين با نهايت جديت در مقام دفاع برميآيد.
اتحاد و نقش آن
ظلم را پذيرفتن خود يك خيانت است و در مقابل ظلمي كه به همنوع ميشود ساكت نشستن نيز خيانت است. آمال خودتان را ممكن بدانيد. نبايد قوت قلبي را كه براي ما لازم است در افراد جستوجو كنيم، ملت است كه بايد آن را داشته باشد. تا روزي كه مانند شير و شكر آميزش نكرده و يكوجود نشدهايد، حق نداريد زبان به تنقيد ديگران بگشاييد. وقتي كه متحد شديد، قلب متين و شجاع خواهيد داشت. همينكه مقصود در نظر شما مشخص شد مانند مرغ سريعالطير به طرف آن خواهيد شتافت.
قابليت
قابليت يك ملت، به حاكميت ملِّيَّه(۱۳)، بسته به حيازت شرايطي است. از احكام طبيعت است كه هر وجودي در نسبت قابليت خود، به يك نعمت مافوق نائل ميشود. هر ملتي كه ذليل و زبون شده علتش اين است كه قابليت نداشته است.
مشكل طبقه ضعيف
بعضي از اهل بازار، از اخبار شايعه استفاده كرده بر قيمت پارهاي مأكولات افزودهاند. اين اشخاص يا بايد بهزودي دست از اينگونه كارها بردارند يا از هيئت اجتماعيه خارج شوند. به بهانه اينكه راه مسدود شده، قيمت برنج و نفت تفاوت كلي پيدا كرده است، ولي ملت مخصوصاً طبقه ضعيفه ملت ـكه نظر ما هميشه معطوف به جانب آنهاستـ نميتواند متحمل اين تغييرات بشود... هر كه به قيمت عالي بفروشد، مال او مصادره خواهد شد و جريمه از او خواهند گرفت. مبالغ حاصله از اين ممر، به احتياج ملت صرف خواهد شد.
تعليمات ابتدايي
آزادي و استقلال يك ملت منوط بر اين است كه در كودكي، معني عزت و ذلت، شرافت و دنائت را به او ياد داده باشند. ملتي كه تفاوت اين حيثيات را نداند، ممكن نيست زنده نيكنام باشد...
شيخمحمد خياباني، حدود ۷۰ ـ۶۰ سال پيش اين سخنان را گفته است. آنچه از وي بيان كرديم قابل دقت و بسيار قابل تطبيق است. سخنان و نطقهاي خياباني بسيار است. در اينجا نمونهاي بس اندك آورده شد. تأمل در گفتههاي اين مصلح اسلامي، انسان را به ياد پيشوايان دين و رهبران راستين مياندازد، يعني آنان كه جزئيات و كليات امور جامعه و كوچك و بزرگ گرفتاريهاي مردم، همه و همه برايشان مطرح بوده و مسئله به حساب ميآمده است و همواره به آنها توجه داشتهاند و براي حل آنها ميكوشيدهاند. اين نمونه تعهد اسلامي و عالم متعهد اسلام است.
شهادت
پس از اينكه قيام تبريز، به رهبري خياباني، ساماني مييابد و نفوذ ملي را بسط ميدهد دولت وقت در صدد از ميان بردن اين قيام برميآيد. نخست ايادي خائن به ملت و دژخيمان دشمنِ مردم را به آذربايجان گسيل ميدارد تا از هر گونه اقدام درباره سركوب كردن قيام مردم خودداري نكنند. بدينگونه كار منتهي به پراكنده شدن آزاديخواهان و اختفاي خياباني در منزل يكي از عالمان ديني تبريز، حاجشيخ حسنعلي ميانجي ميشود.
شرح اين پيشامد و واقعه شهادت خياباني را هم حاجمحمدعلي بادامچي و هم سيدعلي آذري مرقوم داشتهاند. مؤلف اخيرالذكر اين واقعه را از قول نوه حاجشيخ حسنعلي ميانجي كه خود شاهد واقعه بوده، آورده و تفصيل آن را ثبت كرده است:
پس از تزويري كه مخبرالسلطنه هدايت به كار برد و با رئيس قزاقخانه... براي امحاي قيام و قياميها تباني كرد... روز مناسبي را براي حمله انتخاب كرده بودند، زيرا در آن روزها قواي ملي اكثراً در قرجهداغ با امير ارشد در جنگ بودند و قواي بسيار كمي در شهر تبريز وجود داشت. علت غلبه قزاقان، بهواسطه فقدان قواي كافي و تباني رؤساي ژاندارمري بود و الا ممكن نبود قيام به اين زودي از پا درآيد.
مرحوم خياباني، بهواسطه تسخير عاليقاپو [ستاد دموكراتها] و فقدان قواي ملي ناگزير از پنهان شدن شد. پيش از آنكه به خانه ما بيايد، يكي از دوستان خيلي نزديك او كه عضو هيئت مديره قيام نيز بود، چهار ساعت او را به انتظار خود گذاشت و وقت بسيار گرانبهايش را عبث و بيهوده ساخت.
هنگامي كه به خانه ما آمد و جريان را به پدربزرگم گفت، ايشان با كمال محبت و شجاعت او را پذيرفت.
پدربزرگم طرز فرار او را از خانهاش پرسيد، خياباني چنين گفت: «چند دقيقه پيش كه قزاقان به در خانهام هجوم آوردند، من چاره را در اين ديدم كه به پشتبام بروم و خود را به كوچه شما بيندازم و همين كار را كردم. پس از فرود آمدن از پشتبام، تفنگ و قطار فشنگم را زنم از بالاي بام انداخت. برداشتم و مستقيماً آمدم اينجا».
آن شب ما ابداً به خواب نرفتيم. به نوبت كشيك ميداديم. من و مادربزرگم مأمور پذيرايي خياباني شديم. روز بعد از اختفا، پدربزرگم به خياباني پيشنهاد كرد كه هر گاه موافقت فرماييد نزد مخبرالسلطنه ميروم و براي شما تأمين ميگيرم. خياباني چنين پاسخ داد: «شما شخصيت بزرگي هستيد، او كوچكتر از آن است كه شما نزد او برويد.»
بعد از ظهر روز دوم اختفا، وقتي كه اسماعيل قزاق و همراهانش وارد خانه ما شدند و به طرف زيرزمين [محل اختفاي خياباني] روانه شدند، خياباني او را از پنجره زيرزمين ديد و امكان داشت قبل از شليك اسماعيل، او را از پا درآورد، ولي به احترام قولي كه داده بود ابداً تير خالي نكرد. اسماعيل قزاق بلادرنگ چندين تير از پنجره زيرزمين به طرف شيخ كه با پيراهن و زيرشلواري بود، خالي كرد... شيون و غوغاي عجيبي در خانه ما به راه افتاده بود... اسماعيل و همراهانش وارد زيرزمين شدند، پس از لحظهاي جسد خونآلود شيخ را از زيرزمين خارج كردند و به ميان كوچه بردند.
جسد را در كوچه روي نردبان كوچكي انداختند و به مقر فرمانفرمايي مخبرالسلطنه بردند...
بدينگونه يكي ديگر از شهيدان بزرگ اسلام، سربلند و سرخكفن، به صف ديگر مجاهدان پيوست و آزاده مردي با ترجيح دادن مرگ بر تسليم، ورقي تابناك بر تاريخ شهيدان فضيلت بيفزود. شهادت خياباني در روز بيست و نهم ماه ذيحجه سال ۱۳۳۸ هجري قمري اتفاق افتاد.
من در نوشتن اين شرح حال، در صدد بحث و تحقيقي موسع نبودم، فقط خواستم چهرهاي از اين عالم آگاه و متعهد و آزاديخواه شجاع بنگارم و ياد او را نو كنم و طلاب جوان و ديگر جوانان را به شناخت بيشتر اين نابغه اجتماعي و ديني فراخوانم. چه خوب شد كه ذكري نيز از «ميرزاكوچكخان جنگلي» به ميان آمد كه خود نيز از ميان طلاب و روحانيت شيعه برخاست و انقلاب هفت ساله جنگل را براي آزادي ملت مسلمان ايران، با رعايت اصول اسلامي اداره كرد. آري خياباني، در راه نجات امت مسلمان ايران شهيد شد، ولي دريغ كه او نيز، آخرين شهيد اين راه نبود، چنانكه سقراط، در «خطابه دفاعيه» خود گفته است:
اميدواري نيست كه من آخرين مظلوم جنايت اشقيا باشم.