
بازکاوی مبانی اندیشگی فقیه نواندیش معاصر، شهید آیتالله صدر، در سه دهه اخیر هماره مطمح نظر شاگردان ارجمند و فرزانه وی بوده است. آنان بر این باورند که این مبانی در مقطع کنونی نیز میتوانند به نیکی نیازهای نظری جامعه را پاسخ گویند و گذشته از این برتری مکتب اسلام را در عرصه اداره زندگی اجتماعی انسان به منصه ظهور رسانند. در گفتوگوی حاضر اندیشمند گرانمایه آیتالله سیدکمال حیدری از فضلا و مدرسین حوزههای قم و نجف و نیز از شاگردان شهید صدر در این باب به تفصیل سخن گفتهاند. با سپاس از ایشان که ساعتی با ما به گفتوگو نشستند.
اگر اجازه بدهید گفتوگو را با این سؤال آغاز کنیم که با شهید صدر چگونه آشنا شدید؟بسماللهالرحمنالرحیم. خداوند بزرگ را شاکرم که به من توفیق داد تا در خدمت شما، قسمتی از حقوقی را که استاد شهید صدر بر ما دارد، ادا کنیم.آشنایی من با شهید صدر از طریق یکی از شاگردان خوب ایشان بود. بنده پس از اتمام درسهای مقدماتی، به نجف آمدم و برای استمرار درس، وارد دانشکده فقه شدم. آنجا دانشکدهای بود به نام «کلیهالفقه». در این دانشکده، استادی داشتیم به نام آقای شیخ یوسف فقیه. او یکی از شاگردان خوب شهید آیتالله العظمی صدر بود و در همان دانشکده به ما درس فقه میداد. بر اساس رابطه استاد و شاگردی که بین ما به وجود آمده بود، من از ایشان اطلاعاتی کسب میکردم که حالا اگر آمدیم نجف، درس کدامیک از اساتید را انتخاب کنم. آقای شیخ یوسف از شهید صدر خیلی تعریف میکردند. خاطرم میآید یک روز از آقای شیخ یوسف سؤال کردم: «شما که میگویید ما به درس آقای صدر برویم، آیا ایشان مجتهد هستند یا خیر؟!»
چه سالی بود؟سال 1976 میلادی بود. سؤال من برای ایشان خیلی عجیب مینمود. گفت: «قبل از اینکه به شما پاسخ بدهم، اول قضیهای را برای شما نقل میکنم.» آقای شیخ یوسف چندی قبل در لبنان فوت کردند، خداوند ایشان را مشمول رحمت خویش قرار دهد. گفت: «زمانیکه آقای حکیم در نجف مرجع بودند، یک کسی که نمیشناخت ایشان را، آمد و پرسید که آیا آقای حکیم مجتهد هستند یا خیر؟ ایشان پاسخ داد که آقای حکیم خدای دوم است. این پاسخ برای سؤالکننده خیلی عجیب بود. پرسید، این چه جوابی است که به من میدهی؟ ایشان هم گفته بود، وقتی شما از اجتهاد یک مرجع سؤال میکنید، باید انتظار چنین جوابی را هم داشته باشید.» بعد آقای فقیه به من گفت: «یعنی چه که ایشان مجتهد است یا خیر؟ الان مجتهدانی زیردست آقای صدر هستند و شاگردهایی که هرکدام برای خود مجتهدی هستند.» به این ترتیب، تصمیمم را گرفتم و هنگامیکه سطح را به پایان رساندم، اولین درسی که حاضر شدم، درس شهید صدر بود. این درس من تا هنگام حصر و شهادت ایشان ادامه یافت، یعنی حدوداًپنج سال در خدمت شهید صدر بودم. من در این مدت، هم در درس فقه و هم در درس اصول ایشان شرکت میکردم. در اصول، از اواخر بحث مطلق و مقید دوره دوم ایشان وارد بحث شدم. این درس تا اواسط بحثهای تنبیهات اشتغال ادامه داشت که این بحث در همینجا قطع شد و دیگر ادامه پیدا نکرد. در فقه هم یادم هست در بحث طهارت و وضو و مسائل مربوط به آن بودیم.
اگر ممکن است مقداری درباره مبانی اندیشهای شهید صدر صحبت کنید.مرحوم آیتالله شهید صدر واقعاً یک موسوعه و یک دائرهالمعارف است. ایشان در هر موضوعی که قلم به دست میگرفت و قرار بود که بحثی بکنند، بحثهای بکری میکردند. روش شهید صدر در فقه، اصول، مبانی منطق، مبانی معرفتشناسی و مبانی اقتصاد با دیگران بسیار متفاوت است. وقتی میگویم دیگران، نمیخواهم بگویم اساساً این روش وجود نداشته است، نه، اگر بخواهیم یک تقسیمبندی کلی کنیم، باید بگوییم که روشهای بحثی دو نوع است؛ یک نوعش این است که بحث تجزئی باشد، یعنی ما یک مسئله را موشکافی و روی آن فکر کنیم و دقت به خرج دهیم، ولی اینکه این مسئله در این منظومه فکری جایگاهش کجاست، چه اثری بر مسائل دیگر دارد، خودش چقدر از مسائل دیگر اثر میپذیرد، به این مسائل کاری نداشته باشیم. این یک روش برای بحث است. روش دیگر این است که بیاییم بهطور سیستماتیک بحث کنیم، یعنی اینکه یک سیستم فکری داشته باشیم و همه مسائل را در یک منظومه فکری با هم ببینیم. اینها حلقهوار بههم پیوسته باشند و رابطه داشته باشند. برای تقریب به ذهن میتوانم مثالی بزنم. یک بار انسان وارد شهری میشود، نام میدان ورودی شهر را میپرسد، بعد وارد خیابانی میشود و بعد کوچهها و بنبستهای آن کوچه را جستوجو میکند، اما از سایر خیابانها و میادین شهر و همینطور مؤسسات و مراکز مهم شهر، هیچ اطلاعی ندارد. اطلاعات زیادی دارد، ولی فقط منحصر در همان یک میدان و یک خیابان است. این یک روش است، اما یک بار هم ممکن است وقتی از یک شهری سؤال کنی، شما را سوار یک هلیکوپتر کنند و از بالا تمام میادین و خیابانهای اصلی و فرعی و نیز مراکز و مؤسسات شهر را به شما نشان بدهند. حالا ممکن است که اطلاعاتش در مورد یک نقطه شهر کمتر باشد، ولی اطلاعات کلی او بههم پیوسته و در یک منظومه قرار دارد. مثلاً مبانی ملاصدرا در فلسفه محدود است، ولی وی با همین چند مبنا، یک منظومه فلسفی و کلامی و تفسیری به وجود آورده است که الان 400 سال است که علما را با خود یدک میکشد، البته این به آسانی و به دست هر کسی حاصل نمیشود، زیرا اگر احاطه کامل به مبانی علم نداشته باشید، امکان ندارد بتوانید بهطور سیستماتیک فکر کنید و یک منظومه فکری بههم پیوسته داشته باشید که تمام مبانی فلسفه یا تمام مبانی فقه، کلام یا اقتصاد دستتان باشد. در این صورت، یک عقیده و نظری را که ابراز میکنید تا آخر حفظش میکنید و آثارش را هم برای دیگران بیان میکنید. بسیاری از حرفهایی که شهید صدر زده است، در کلمات دیگران هم وجود دارد. من اصلاً قبول ندارم که آدم بتواند بیاید از صفر شروع کند. اگر کسی چنین حرفی را بزند، معنایش این است که نمیداند علم چیست. علم از صفر شروع نمیشود.دیگران هم آمدهاند مطالبی را به علم افزودهاند و ممکن است شما هم یک درصد یا دو درصد، کمتر یا بیشتر تأثیر بگذارید و چیزی اضافه کنید. مهم این است که شما مطالب دیگران را در منظومه فکری خود حل و با پوشش دیگری عرضه کنید. درست است که مطلب فرق میکند، ولی مبانی همان مبانی است.خدا رحمت کند شهید صدر را، در این مسئله خیلی قوی بودند. من الان که یک مقدار اصول و مبانی ایشان را در حوزهها تقریر میکنم، خیلی از حرفهای ایشان را صریحاً به شاگردها میگویم که آقا! این حرف برای فلان حکیم یا فلان فیلسوف و مفسّر است. این چیز مهمی نیست، آنچه مهم است، این است که همین حرف، وقتی به سیستم و منظومه فکری شهید صدر وارد میشود، بهگونهای پردازش میشود که اصلاً مطلب تازه و نویی میشود.
میتوانید در این باره مثالی بیاورید؟همین نظریه حقالطاعه شهید صدر را ببینید. این نظریه، یکی از مبانی اساسی علم اصول است که تقریباً نیمی از علم اصول را زیر و رو میکند، این چه مبنایی دارد؟ این یک مبنای کلامی دارد که اساساً ما باید ببینیم حق مولای حقیقی بر بندگانش چه حقی است؟ شهید صدر میگوید: «حق مطلق است، حق مقیّدی نیست.» اگر از شهید صدر سؤال شود که شما بر چه اساسی میگویید این حق مطلق است و مقید نیست، میگوید: «پاسخ من دو کلمه است. خداوند تعالی چون خالق است، مالک است و اگر مالک شد، مملوک در همه مواردی که احتمال بدهد مالک حقی دارد، باید اطاعت کند.» شهید صدر، نظریه شکر منعم را که آقایان بر اساس آن، نظریه قبح عقاب بلابیان را درست کردند، قبول ندارد و میگوید:«اساساً ملاک مولویت شکر منعم نیست. ملاک مولویت همان خالقیّت و مالکیّت است.» من وقتی که تحقیق کردم دیدم علامه طباطبایی هم همین عبارت را در جلد سوم المیزان آورده است که اساساً حق، حق مالکیت و خالقیّت است. شهید صدر از این عبارت توانسته است نظریه حقالطاعهای را درست کند که کل اصول را زیر و رو میکند. پس اگر اینطور فکر کنید که آقای صدر هر حرف و سخنی که گفته و هر اندیشهای که داشته، از صفر شروع کرده است، من این را قبول ندارم. بنده معتقدم که بسیاری از حرفهای دیگران هم در مبانی فلسفی و غیرفلسفی ایشان وجود دارد، اما این حرفها در منظومه فکری عمیق ایشان، اساساً وجهه و پوشش دیگری پیدا کرده است. این یک مسئله اساسی است در فکر شهید صدر، بنابراین دیگر نمیتوانیم با مبانی شهید صدر برخورد تجزیهای کنیم. این خیلی غلط است، زیرا در این صورت، به جاهایی میرسیم که امکان دارد نتوانیم بفهمیم که شهید صدر چرا این حرف را اینجا زده است. اگر میخواهیم شهید صدر را بفهمیم، باید او را در همین منظومه درک کنیم.
مبانی اندیشهای شهید صدر چه خصوصیاتی دارد؟من معتقدم عموماً مبانی اندیشه شهید صدر سه چهار خصوصیت دارد. نمیخواهم بگویم فقط اصول، فقه یا فلسفه یا کلامش بلکه میخواهم بگویم، کل منظومه فکری ایشان دارای چند خصوصیت است.اولین خصوصیت، مبانی معرفتشناسی شهید صدر است. اساساً ما باید ببینیم که منهج و مبانی معرفتشناسیمان چیست؟ شما میدانید که روشهای متعددی برای تحقیق وجود دارد. روش یا عقلانی محض است یا منطق ارسطویی یا روش تجربی یا روش نقلی. روشهای متعددی وجود دارد. اولین مسئلهای که شهید صدر به ریشهیابی آن پرداخته است، مسئله شناخت است. حالا فرقی نمیکند که این مسئله اعتقادی باشد یا تاریخی، اصولی باشد یا کلامی یا فقهی. باید ببینیم که چه روشی را میخواهیم در تحقیق در پیش بگیریم. متأسفانه بهخوبی روی این مسئله در حوزههای علمیه در مکاتب اصولی و فقهی و اعتقادی کار زیادی انجام نگرفته است. هر چند در مکاتب فلسفی و کلامی ما یک مقداری آمده است، چون میدانید اینها از مطالبی است که غربیها آن را مطرح کردند والّا در فلسفه اسلامی ما بهطور مفصل چیزی درخصوص مسئله شناخت نیامده است، البته در لابهلای بحثهای وجود ذهنی و برخی بحثهای دیگر آمده است، لکن به عنوان شناخت چیزی نداریم. شهید صدر این مطلب را باز کرده و در «الاُسسالمنطقیه»، اساساً در باره روش استنباط مسائل بحث کرده است. به عبارت دیگر، تا قبل از شهید صدر، تنها یک روش قیاسی برهانی برای رسیدن به نتیجه وجود داشته است. به غیر از این روش، روش دیگری هم مورد قبول نبوده و کسی روش استقرایی را نمیپذیرفته است، چون به تعبیر آقایان، نتیجهاش یقینی نبوده است. شه ید صدر روش دیگری را هم اضافه کرده است. برخی گمان میکنند شهید صدر میخواهد روش قیاس برهانی را نسخ کند، نه، اینطور نیست. او میخواهد بگوید که آن روش، تنها روش موجود نیست، زیرا دایره و گستره روش قیاس برهانی، واقعاً محدود است. شهید صدر آن روش را قبول دارد، ولی آن را کافی ندانسته است و میگوید: «ما برای تحقیق مسائل، باید روش دیگری هم داشته باشیم.» به هر حال، شهید صدر الاُسسالمنطقیه را برای اثبات روش دوم نوشت. ایشان در کل مسائل اصولی از نظریه احتمال استفاده میکند، یعنی ایشان میخواسته است، در باره بحث حجّیت ظواهر، حجّیت خبر واحد، علم اجمالی و دهها مسئله اصولی تحقیق کند. اول بر اساس یک روش دیگر در این مورد تحقیق و بحث میشد، لکن شهید صدر بحثهای سیره عقلایی را بر اساس روشی که خودشان در الاُسسالمنطقیه تنقیح و تحقیق کردهاند، پیاده کردند. شما ببینید در الفتاویالواضحه، ابتدا توحید را بر اساس روش استقرایی ثابت کردند. بعد عدل و نبوت و عبادات و بالاخره کل مسائل را بر اساس روش استقرایی ثابت کردند. قصدشان هم این بود که همه مبانی معرفتشناسیشان را در کتابی جمع کنند. اتفاقاً من در ماههای آخر و قبل از اینکه زندانی شوند در منزل، از ایشان سؤال کردم. ایشان گفتند: «بله، من الان مشغول نوشتن کتابی هستم و میخواهم تمامی مبانی معرفتشناختی را در یکجا جمع کنم، چون یک مقداری در اقتصادنا، یک مقداری در فلسفتنا و یک مقداری در الاُسسالمنطقیه و یک مقداری هم در بحثهای اصولی آمده است. میخواهم کل این مبانی را در یک کتاب گردآوری کنم.» اینکه چیزی از این کتاب نوشته شده یا نه، من اطلاعی ندارم.بر این اساس، شهید صدر اعتقاد داشت که باید مسائل اعتقادی پنجگانهمان نیز بر این مبنا نوشته شود، نه بر مبنای قیاس برهانی ارسطویی. شهید صدر، هم در اول کتاب و هم در آخر کتاب الاُسسالمنطقیه میگوید: «به اعتقاد من قرآن نیز برای عموم مردم از این روش استفاده کرده است، یعنی روش احتمالی و استقرایی، نه روش برهانی.»به این ترتیب، میتوان نتیجه گرفت که آن محققی که میخواهد وارد مسائل بشود، اول باید مسئله شناخت را برای ما مشخص کند که روش استدلالش چیست؟ الان در اصول، برخی مسائل را استناد به عرف میکنند. برخی مسائل را استناد به عقل میکنند و برخی دیگر، مسائل را استناد به روایت میکنند. نتیجه این میشود که برخی از بزرگان، فقه مینویسند، اما دیگران میگویند که این آقا فلسفه نوشته است. چرا؟ چون روش مشخصی نبوده است که در بحث فقهی از آن روش استفاده شود، اما در منظومه فکری شهید صدر، این روشها کاملاً و دقیقاً از هم متمایز شدهاند، یعنی هر مسئلهای جای خودش را پیدا کرده است. این خصوصیت اول که بسیار هم مهم است.خصوصیت دوم که مترتب بر همین خصوصیت اول است، این است که شهید صدر مسائل را بهدقت ریشهیابی میکردند. وقتی مسئلهای مطرح میشود، لابد ریشه دارد و باید دید که ریشههای این مسئله در کجاست؟ ایشان میرفتند ریشهیابی میکردند که آیا ریشه این مسئله در فلسفه است یا کلام یا نقل؟ حالا اگر آدم سؤال کند که به چه دردی میخورد؟ میگوییم برای اینکه روشها در تحقیق مسائل با هم تفاوت میکنند. اگر ما فهمیدیم این مسئله، مسئله کلامی است، باید روش را که منسجم و متناسب با علم کلام است، به کار بگیریم. به عنوان مثال، همین مسئله حقالطاعه را که ایشان ریشهیابی کردند، دیدند که این مسئله قبح عقاب بلابیان یک ریشه کلامی دارد. به عبارت دیگر، معنای واقعی قبح عقاب بلابیان تضییع حق مولاست. از این نوع ریشهیابیها در بحث اجتماع امر و نهی، بحث استصحاب، بحث برائت و... توسط شهید صدر زیاد صورت گرفته است.خصوصیت سوم اینکه ایشان وقتی میخواستند حکمی یا فتوایی استنباط کنند، کل مبانی فقه را در نظر میگرفتند. شهید صدر میفرمود: «کسی نمیتواند مجتهد شود، مگر اینکه بداند کل مبانی قرآن و اهل بیت(ع) چیست.» پس مجتهد در اصطلاح ایشان، تفاوت زیادی دارد با آن اجتهادی که هماکنون در حوزههای علمیه رایج است که مثلاً شما یک مقدار رجال بخوانید، یک مقدار اصول و فقه بخوانید و مجتهد بشوید. نه، شما در فقه هم مجتهد نمیشوید چون این فقه رابطه مستقیمی با اخلاق اسلام، اعتقادات اسلام و... دارد.بر این اساس، خصوصیت چهارمی از مبانی ایشان مشخص میشود و آن اینکه به اعتقاد شهید صدر، اساساً فقه ما فقه فردی است، نه فقه اجتماعی. این فقه، فقهی است که برای افراد وضع شده است، در صورتی که باید برای افرادی وضع شده باشد که در اجتماع زندگی میکنند. این خیلی تفاوت دارد. مثلاً شما بیایید بر اساس «الناس مسلطون علی اموالهم» بگویید هر کاری میتوانید انجام دهید؛ گران بفروشید، احتکار کنید و.... ممکن است بگویید که قاعده فقهی میگوید این درست است. بله، اگر فرد باشد، این درست است، ولی شما یک جامعه دارید. پس باید ببینید که در مبانی اسلام کدام حق مقدم است؟ حق جامعه مقدم است یا حق فرد؟ اینها مفاتیح و کلیدهایی هستند که واقعاً شما را در استنباط یاری میکنند، بنابراین اگر آن مسائل اجتماعی در ذهن ما نباشد و از جامعه خبری نداشته باشیم و وارد عملیات استنباط شویم، همان حرفی میشود که امام فرمودند: «اجتهاد مصطلح در حوزههای علمیه کافی نیست» و لذا شما در الفتاویالواضحه میبینید که ذوق و دید اجتماعی در آن وجود دارد. به نظر من این خصوصیت از مهمترین خصوصیات بارز منظومه فکری و مکتب شهید صدر است.
در پایان اگر خاطرهای از مرحوم شهید صدر دارید، بیان بفرمایید.من از شهید بزرگوار آیتالله صدر خاطرات فراوانی دارم، اما اکنون بهاقتضای فرصت، مواردی از آنها را بازگو میکنم. روزی رفتم خدمت ایشان و گفتم: «آقا! شما و امثال شما به حوزههای علمیه میآیند و میروند و متأسفانه کسی از زندگی و احوال ایشان مطلع نمیشود. اینکه این بزرگواران چطور مطالعه میکردند، چگونه درس میخواندند، چند ساعت در روز مطالعه میکردند، نگارش و نوشتن را چگونه تمرین میکردند، چه درسهایی میخواندند و بالاخره زندگی روزمرهشان چگونه انجام میشد؟ و موارد دیگر»، به ایشان گفتم: «شما که چنین مطالبی را نمینویسید، زیرا در حوزهها معمول نیست که عالم یا مرجعی از خودش بنویسد و افراد دیگر هم مطلع نیستند، چون زندگی شخصی جنابعالی است. از طرف دیگر، این مسئله برای ما، هم مشکل است و هم مهم که بفهمیم شما چگونه توانستید در این زمان کوتاه به این مقامات علمی نائل شوید. به همین دلیل امروز آمدم خدمت شما و شما هم اجازه بدهید که من چند تا سؤال شخصی بپرسم، با اینکه شاید اسائه ادب هم باشد؟» شهید صدر فرمود: «بفرمایید.» من گفتم: «اگر کسی از شما سؤال کند که محمدباقر صدر چگونه محمدباقر شد، شما چه پاسخی میدهید؟» ایشان لبخندی زدند و گفتند: «سؤال خوبی است، لکن اگر کسی چنین سؤالی از من بکند، بنده در یک جمله به این آقا جواب میدهم.» فرمود: «اگر کسی از من بپرسد باقر صدر چطور باقر صدر شد، جواب خواهم داد که باقر صدر مساوی است با 10 درصد مطالعه و 90 درصد تفکر.» اگر به این جمله توجه کنید، واقعاً آن را بسیار عمیق و مهم خواهید یافت. این هم برای خود یک روشی است. اگر الان شما به مجامع علمی نگاه کنید، میبینید که این روش کاملاً معکوس است، یعنی شاگرد فقط تلاش و همتش این است که چقدر مطالعه کند و چقدر از استاد مطلب بگیرد، نه اینکه چقدر فکر کند.بعد به ایشان گفتم: «اگر کسی از شما سؤال کند که روزی چند ساعت مطالعه میکنید، شما چه جوابی میدهید؟» شهید صدر گفت: «آقای حیدری! اگر اجازه بدهید، من سؤال شما را عوض کنم. شما باید از من سؤال کنید، روزی چند ساعت با کتاب بودید؟» گفتم: «آقا! من متوجه فرق این دو نشدم. سؤال من عباره اُخری همین است.» گفتند: «نه! خیلی تفاوت میکند. اگر سؤال کنید روزی چند ساعت مطالعه میکنید، ممکن است من به شما پاسخ بدهم، روزی شش ساعت یا روزی 10 ساعت، اما وقتی سؤال کنید روزی چند ساعت با کتاب بودید، من در یک جمله به شما پاسخ میدهم که تا خواب نبودم با کتاب بودم.» ایشان فرمودند: «مثلاً من در دکان قصابی ایستادهام، ولی با کتاب هستم، چون یک مسئله فکری در ذهنم هست و دارم آن را حل میکنم یا نشستهام و غذا میخورم، ولی با کتاب هستم، بنابراین دیگر شما حق ندارید بپرسید روزی چند ساعت مطالعه میکنید. به جز مقداری که در خواب بودهام، بقیهاش را با کتاب بودهام.» اینها صحبتها و مثالهای شهید صدر است.مطلب دیگر اینکه ایشان میفرمود: «من به مدت پنج سال از نجف خارج نشدم. حتی شبهای جمعه هم به کربلا نمیرفتم»، چون معمول بود که بزرگان شبهای جمعه برای زیارت حضرت امام حسین(ع) به کربلا میرفتند، اما ایشان میگفتند که پنج سال از نجف بیرون نرفتند، نه کربلا و نه کاظمین که موطن و مولد ایشان است. میگفتند: «وقتی به کاظمین رفتم، در خیابانهای این شهر گم شدم، چون پنج سال بود که به این شهر نرفته بودم.» این هم نکتهای است که پشتکار ایشان را در درس و بحث میرساند.خاطره دیگر اینکه یک بار از ایشان پرسیدم: «شما چه زمانی به اجتهاد رسیدید و چطور توانستید این کارها را انجام دهید؟» ایشان جواب دادند: «من قبل از رسیدن به 20 سالگی به اجتهاد رسیدم.» این هم نشان از نبوغ و استعداد ایشان دارد.یک خاطره دیگری هم نقل کنم و بحث را به اتمام برسانم. آیتالله سید محمود هاشمی شاهرودی نقل میکردند که وقتی منهاجالصالحین آقای خوئی چاپ شد، من جلد اولش را فرستادم خدمت شهید صدر. آقای صدر همان شب مطالعه کردند و هفت مورد را یادداشت کردند که این فتاوا با مبانی آقای خوئی جور درنمیآمد. نه اینکه درست است یا خیر؟ نه، این هفت مورد اصلاً با مبانی اصولی آقای خوئی تطابق نداشت. این را فرستاده بودند خدمت آقای خوئی. ایشان مطالعه کرده بودند و دیده بودند که این اشکالات وارد است. آنگاه آقای خوئی دستور توقف چاپ دوم منهاج را دادند و گفتند: «این را اول بفرستید نزد آقای صدر، مطالعه کند، ببیند اگر با مبانی ما جور درمیآید، سپس آن را چاپ کنید.»
از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید بسیار متشکریم و برایتان آرزوی موفقیت داریم.من هم از شما متشکرم و امیدوارم در مسئولیتی که در پیش گرفتهاید، موفق باشید.