کد خبر: 1291645
تاریخ انتشار: ۲۶ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۵:۵۶
بازیگر شخصیت «رحمت» در مجموعه تلویزیونی «پایتخت» که البته پیش از این هفت گانه نیز با کلکسیونی از تجربیاتش در اجرا، صداپیشگی و بازیگری شناخته می‌شود، در گفت‌و‌گو با کامران نجف زاده زوایای متفاوتی از زندگی شخصی و حرفه‌ای خود را بیان کرد.

جوان آنلاین: هومن حاجی عبداللهی بازیگر سینما و تلویزیون که مهمان دوشنبه شب برنامه «برمودا» با اجرای کامران نجف زاده بود، در پاسخ به نجف زاده که پرسید دوست داشتی با چه کسی با موتور بروی شمال، گفت: یکبار رفتم برای هفت پشتم بس است. یکبار رفتم و حاشیه زیادی درست شد تصمیم گرفتم دیگر با موتور شمال نروم.

نجف زاده پرسید: اسم مستعارت هومن است؟

باید اسمم را می‌گذاشتند حمال!

حاجی عبدالهی گفت: حامد نام برادر بزرگم است که متولد سال ۴۶ است. همایون متولد ۴۷ و برادر وسطی‌ام است و من هم هومن متولد ۵۴ هستم. در شناسنامه هایمان، اما طور دیگری است؛ حامد جمال است. همایون کمال است. اسم من هم باید حمال می‌شد! نمی‌دانم چرا پدر و مادرم در انتخاب اسم اینطوری عمل کردند! به پدر خدابیامرزم گفتم امیرعباس چه ربطی به جمال و کمال دارد. گفت حامد کلاس دوم یا سوم دبستان بوده ک یک روز به خانه آمده و گفته اسم رفیقم در کلاس امیرعباس است و خیلی قشنگ است. پدر و مادرم هم این اسم را روی من گذاشته‌اند. نمی‌دانم چرا اینقدر به حرف یک بچه هشت ساله گوش داده‌اند!

بازیگر پایتخت افزود: در محله دوراهی قپان به دنیا آمده‌ام و تا سال ۵۸ آنجا بودیم. بعد به محله نواب نرسیده به چهارراه رضایی رفتیم. پدرم یک تراشکاری به نام تراشکاری مدرن داشت و خانه مان کنارش بود. تا سال ۶۳ آنجا بودیم و بعد به محله دیگری رفتیم.

ناصرالدین شاه آکتورسینما را با پدرم دیدم

او در پاسخ به نجف زاده که پرسید پدر هم به سینما و تئاتر علاقمند بود، گفت: بله بسیار علاقمند بود. ناصرالدین شاه آکتورسینما را سال ۶۹ با پدرم سانس نیمه شب در سینما آزادی دیدم. بعد نمی‌دانم چطور شد که وقتی می‌خواستم به این کار وارد شوم خیلی شاکی بود. موافق نبود. حق هم داشت. از آینده‌ام می‌ترسید و به این فکر می‌کرد که اگر برایم اتفاقی نیفتد چطور می‌شود. تعارف که نداریم کار ما بگیر و نگیر دارد. فکر می‌کرد اگر کارم نگیرد می‌خواهم چه کنم.

پول نداشتم مجله گزارش فیلم بخرم / برادرم می‌خرید و او یکی از انگیزه‌های ورودم به سینما و تلویزیون بود

او با بیان اینکه خودم پول نداشتم مجله گزارش فیلم را بخرم، توضیح داد: پول توجیبی می‌گرفتم، اما برادر بزرگ ترم حامد مجله را می‌خرید و من هم مفت مفت می‌خواندم و کیف می‌کردم. حامد هم به سینما علاقمند بود. اصلا یکی از انگیزه‌های من حامد بود؛ در این راه به من کمک زیادی کرد و مشوق من بود.

داستان اسباب بازی‌هایی که هیچوقت با آنها بازی نشد

او در بیان خاطره‌ای از مادرش گفت: مادرم ویترینی شیشه‌ای داشت که پر از اسباب بازی‌های شیک خارجی بود و از دو طرف به ویترین قفل زده بود. سالی یکبار این اسباب بازی‌ها فقط برای تمیز شدن بیرون می‌آمدند. نمی‌دانم چرا اصلا اینها را نگه می‌داشتند. پدرم یکی دو سفر خارجی رفته بود و اینها را آورده بود. بعدا این اسباب بازی‌ها را بین بچه‌های ما تقسیم کردند، اما دیگر به درد نمی‌خورد. ۳۵ سالی از عمرشان گذشته بود. بیشتر اسباب بازی‌های باطری خور و چراغ دار بود و در عالم بچگی بسیار هیجان انگیز و جذاب بودند. هواپیمایی داخل اسباب بازی‌ها بود که بال هایش باز می‌شد.

با بستن مانتو، شال و چادر‌های مادرم به کمرم، صحنه‌های زد و خورد دلیران تنگستان را بازی می‌کردم

حاجی عبداللهی در پاسخ به نجف زاده که گفت بچه درون گرای خانواده بودی که خیلی وقت‌ها هم خیالاتی بودی، توضیح داد: بله و در دوران کودکی قبل از دبستان همبازی زیادی هم نداشتم و تک و تنها برای خودم بازی می‌کردم. یادم است سال ۶۰-۶۱ «دلیران تنگستان» را نشان می‌داد و من خیلی دوست داشتم. مانتو، شال و چادر‌های مادرم را به کمرم می‌بستم و با صحنه‌های شلیک، تیرخوردن در سریال خیال پردازی‌های زیادی می‌کردم. هنوز هم خیال پردازی می‌کنم. باورت می‌شود که یک جا‌هایی به سرم می‌زنم و می‌گویم دهنت را ببند دو دقیقه من آرام بگیرم. هم خیال پردازی دارم هم سرم پر از حرف‌های بسیار است. چندتایی دوست اطرافم هستند که اگر این حرف‌ها را به آنها نگویم و خودم را خالی نکنم و بیرون ریزم درونم غوغایی برپا می‌شود.

علی اوجی پاتریک من است

او در ادامه درباره دوبله باب اسفنجی در پاسخ به نجف زاده که پرسید رفیق پاتریک در زندگی ات داری، گفت: به خدا دقیقا یکی را دارم که از هر نظرخود پاتریک است. علی اوجی پاتریک من است.

حکایت یک معلم بامعرفت

حاجی عبداللهی همچنین درادامه درباره اینکه از کدام یک از معلم هایش خاطره دارد، بیان کرد: آقای ناصرانی معلم ریاضی سال اول راهنمایی، یک نمره می‌خواستم تا ۱۰ بگیرم و تجدید نشوم. دست او بود و داد. اینقدر چسبید که تجدید نشدم. رفتم به او گفتم می‌شود یک نمره بدهید که تجدید نشوم. گفت حالا برو بنشین و بعد که نمره‌ها را گفت دیدم یک نمره را به من داده است. خیلی خوشحال شدم و به همه می‌گفتم بچه‌ها یک نمره را داد و حس میکردم او از من ذوق بیشتری داشت وقتی خوشحالی من را دید. خیلی حالش خوب بود. سیگار می‌کشید و آن لحظه سیگارش را بین انگشتانش نگه داشته بود و با آن بازی بازی می‌کرد تا زنگ تفریح برسد. امیدوارم هرجا هست سالم و سلامت باشد و اگر در این دنیا نیست روحش شاد باشد. معلم با معرفتی بود. سال ۶۶ سنش بالا بود. مو‌های سفید مجعد با سبیل داشت و عینک مشکی می‌زد. لاغر و ترکه‌ای بود. خبری از او ندارم.

شب‌ها راحت می‌خوابم، چون سر کسی کلاه نگذاشته‌ام

او در پاسخ به این سوال که شب‌ها راحت می‌خوابی گفت: بله مال کسی را نخورم و سر کسی کلاه نگذاشته‌ام بنابراین راحت می‌خوابم.

تهرانی هستم و لهجه‌ها را در رادیو تمرین می‌کردم

بازیگر پایتخت درباره نحوه یادگیری لهجه مازندرانی گفت: اصالتا از پدر و مادر تهرانی هستم. از سال ۷۶-۷۷ که وارد رادیو شدم یک موضوع مادرزادی و ذاتی بود که روی لهجه‌ها کار می‌کردم. قبلا هم دایی‌ام را دیده بودم که در رادیو و تلویزیون این کار را می‌کرد و از او تقلید میکردم. دوست داشتم من هم این کار‌ها را انجام بدهم. با لهجه‌های مختلف در رادیو جنگ‌ها و نمایش‌ها را کار می‌کردم. وقتی به سریال پایتخت پیوستم کارم خیلی آسان‌تر بود.

روز اولم در پایتخت محسن تنابنده مریض شد و نیامد

حاجی عبداللهی خاطره اولین روزش در هفت گانه پایتخت را اینطور تعریف کرد: در پایتخت ۲ روز اول فیلم برداری که رفتم برای رحمت خروس باز که یک قسمت خروس بازی را بگیریم محسن تنابنده بیمار شد و نتوانست سرکار بیاید. با خودم گفتم خدایا او بازیگردان و بازیگر اصلی کار است، چون بخش هنری و لهجه با او بود. احمد مهرانفر جای او به کمک من آمد. لهجه را خیلی غلیظ گرفتم. احمد گفت لهجه را کمتر کن. خیلی پررنگ و چرب است. کمتر و کمتر کردم و این نگرانی را داشتم که چه کنم. به هر حال احمد در کار‌های دیگر هم بازی گردان بود. خودم را سپردم و کار انجام شد. محسن را ندیدم و دفعه بعد که رفتم سکانس سرسفره را بگیریم او را دیدم و گفت بیمار بودم و نیامدم. سکانس هایت را دیدم شاهکار شده است. این را که گفت نفسی از سر راحتی کشیدم.

ماجرای گریه‌های نسرین نصرتی به خاطر گرما!

او ضمن اشاره به خاطره‌های پشت صحنه سریال پایتخت بیان کرد: واقعا هر روزش برایمان خاطره بود. اما بگذارید از سختی‌های کار بگویم. یک جایی در پایتخت چهار در ساختمان نیمه کاره غیرمجاز کار می‌کردیم. خاطرتان باشد یک گیت بود که نمی‌گذاشتند وارد شویم. هوا بسیار گرم بود و ماه رمضان مشغول کار بودیم؛ تعدادی از بچه‌ها با زبان روزه با جانشان بازی می‌کردند. هوا چهل و یک درجه بود. کولر شاسی بلند روشن بود. من، هما و سارا نیکا و سوسن داخل ماشین بودیم. اینقدر گرم بود که من فقط سرپلان‌هایی که ضبط می‌کردم داخل ماشین می‌نشستم؛ اصلا روی این را نداشتم که در ماشین زیر باد کولر بنشینم. بیرون می‌رفتم و می‌ایستادم. در خاطرم است خانم نصرتی با هدایت هاشمی و فامیل در تریلی در حال رفتن به سر ساختمان بودند یک جایی نگه داشتند که استراحت کنند و دیدم خانم نصرتی گوشه کنار یک درخت ایستاده است و گریه می‌کند. پرسیدم چرا گریه می‌کنی و گفت هوا گرم است. یعنی گرما در حدی بود که خانم نصرتی داشت گریه می‌کرد!

خودمان هم نمی‌دانیم پسر سوسن چه کرده بود!

او درباره یکی از سکانس‌های پایتخت که دیالوگ اینطور بود که او می‌گفت پسر سوسن جلوی چشم سوسن... و هما حرفش را نیمه تمام می‌گذاشت و اجازه نمی‌داد بگوید پسر سوسن چه کرده، توضیح داد: واقعا نمی‌دانم چه کرده بود. در متن هم تا همینجا بود. بعد‌ها که وایرال شد با خودمان گفتیم واقعا چه بود؟! اتفاقا در همین فصل با محسن و بقیه می‌خندیدیم و می‌گفتیم ماجرای پسر سوسن چه بود و هر کداممان یک حدسی می‌زدیم. به نقطه مشترکی نرسیدیم.

بازی در نقش روحانی نون خ را دوست داشتم

این بازیگر تلویزیون در پاسخ به نجف زاده که گفت خیلی جا‌ها کلیشه‌ها را شکستی و مثلا در نون خ نقش یک روحانی را بازی کردی، گفت: خیلی خوب بود و این نقش را خیلی دوست داشتم. وقتی سعیدآقاخانی این کار را پیشنهاد داد سریع پذیرفتم و این سریع پذیرفتن ریسک بالایی دارد؛ به هر حال می‌روی و نمی‌دانی چه پیش می‌آید. اما من عزمم را جزم کردم و رفتم. به جزییات رفتار و سکنات روحانیان دقت می‌کردم. قبلا وقتی مسجد می‌رفتم و حواسم به کار‌هایی که انجام می‌دادند بود، نشست و برخاست و حتی آداب چای خوردنشان را دیده بودم. شغلم ایجاب می‌کرد و البته من از دوران کودکی اینطوری بودم. اگر کسی در فامیل خیلی سوژه بود ادای او را در می‌آوردم و وقتی مادرم ریسه می‌رفت می‌فهمیدم خوب ادای آن شخص را درآورده‌ام. یکبار ادای یکی از فامیل‌ها را درمی آوردم و مارم سرنماز بود. نمازش را شکاند و نشست خندید. از همان سال‌ها اینطوری بودم.

به آقاخانی گفتند چرا پنگول را روحانی کرده‌ای؟!

وی تصریح کرد: نقش روحانی نون خ را پذیرفتم و اتفاق دیگری افتاد که از فصل دوم نبودم. نمی‌دانم کجا، اما جلسه‌ای تشکیل شد و آقایی به نقد و صحبت با سعید آقاخانی نشسته بود که شما پنگول را آخوند کردی. در صورتی که من بازیگر هستم. یک روز گوینده عروسکی هستم و ممکن است روزی رحمت باشم. روزی در جشنواره‌ای بازیگر فیلم شمال از جنوب غربی در نقش یک نفوذی جاسوس باشم. ربطی ندارد و گاهی مسائل را قاطی می‌کنند.

برای نقشم در سریال خوشنام تلاش زیادی کردم

او در پاسخ به نجف زاده که گفت در سریال خوشنام بسیار متفاوت بودی، بیان کرد: خیلی این نقش را دوست داشتم و واقعا بابتش تلاش کردم. اصلا اهل دعوا نبودم و هرگز تجربه‌های این چنینی نداشته‌ام. اهل دعوا نیستم، اما به هرحال دعوا‌هایی را در دوران کودکی‌ام دیده بودم که، چون سنم کم بود در ذهنم نقش بسته بود. هیجانی شده و ترسیده بودم. از همه این حس‌ها در این کار بهره گرفته بودم تا بتوانم این نقش را خوب در بیاورم.

نجف زاده گفت: ولی شِرِک خیلی مهربان بود.

ماجرای شباهت تن صدای حاجی عبداللهی به گوینده اصلی شرک

حاجی عبداللهی پاسخ داد: عاشقت هشتم که اینطور حرف‌ها را به هم وصل می‌کنی. شِرِک خیلی مهربان بود. چند وقت پیش یک پستی دیدم و خیلی خوشحال شدم و لایک کردم. دوستمان خیلی لطف داشت و تشکر کرد. مایک مایرز گوینده اصلی شرک است و خیلی عجیب است، اصلا خودم هم نشنیده بودم، قیاس کرده بود که چقدر تُن صدایم شبیه او است. همه شخصیت‌ها را دوست دارم. کلا از کسی بدم نمی‌آید. با کسی مشکل ندارم. اینطوری نیستم که کینه‌ای باشم وچیزی در خاطرم بماند. یک سری آدم‌های خاص در خاطرم می‌مانند ولی مثلا پشت چراغ در ماشین که فکر می‌کنم یا توی تنهایی خودم و از ذهنم می‌گذرد که ایشالا... بعد می‌سریع می‌گویم ولش کن. از او ناراحت نیستم.

مارسل پروست بیشتر شبیه رحمت پایتخت است تا من!

نجف زاده گفت هومن حاجی عبداللهی شباهت زیادی به مارسل پروست دارد و او پاسخ داد: نمی‌دانم قضیه اش چیست، اما با تیپ‌هایی که زده است بیشتر شبیه رحمت است! چقدر این شباهت عجیب است و شما عجیب‌تر هستید که این شباهت‌ها را پیدا کرده‌اید و تصاویر من و مارسل پرو را هماهنگ کرده‌اید.

مجری برنامه برمودا پرسید: در فیلم سینمایی هفت بهارنارنج با استاد نصیریان هم بازی بود، خاطره‌ای از او در ذهنت داری؟

سوژه خنده بچه‌ها در دورخوانی هفت بهار نارنج شدم

این صدا پیشه پاسخ داد: اوج دوران کرونا بود و قرار گذاشتند برویم خانه استاد و دورخوانی را آنجا انجام بدهیم. از کسانی که یادم می‌آید بودند و خیلی به من خندیدند؛ علی نوابی و محمدکمالی پور، فرشاد گل سفیدی هم کارگردان کار بود. رفتیم استاد ماسک زده بود و همه ما هم برای رعایت حال ایشان که سنشان بالا بود ماسک زده بودیم و باید مراقبت می‌کردیم. استاد ایستاد بود و من از در رسیدم و برای ادای احترام رفتم خم شدم و گفتم استاد عرض ادب. باور کنید خیلی هم جلو نرفتم و آقای نصیریان گفت جلو نیایی ها! گفتم به خدا اصلا جلو نمی‌آیم و رفتم نشستم. سوژه خنده بقیه شدم و می‌گفتند ضایعت کرد.

تعریف و تمجید استاد نصیریان از هومن حاجی عبداللهی

وی ادامه داد: این ماجرا تمام شد و برای اولین جلسه شمال سر دورخوانی رفتیم از اتاق بغلی با استاد سلام و علیک کردم و جلو نرفتم. دورخوانی را شروع کردیم و استاد نصیریان با بزرگواری هرچه تمام‌تر شروع به خوب کردن حال من کردند. گفت اسم این آقا چیست و من گفتم استاد من هومن حاجی عبداللهی هستم، پایتخت را نمی‌بینید؟ گفت من چیزی نمی‌بینم. گفتم بازیگر هستم. گفت خیلی خوب هستی. خیلی حالم خوب شد.

بازیگر فیلم سینمایی «هفت بهار نارنج» ادامه داد: یک سکانس با استاد نصیریان داشتم که چهار، پنج دقیقه دیالوگ می‌گفتیم. آخر سکانس استاد به گل سفیدی کارگردان فیلم گفت من و هومن بودیم که کار یک روزه تمام شد، وگرنه سه روز کار می‌برد. با این حرف حالم خوب شد و خیلی خوشحال بودم. ان شاءالله عمرشان دراز باشد. ما چهار بار در این پلان سکانس کات دادیم. جمله یادمان می‌رفت یا تپق می‌زدیم و هر چهار بار اشتباه من بود، ایشان اشتباهی نکرد و حتی دیالوگ من هم یادشان بود... خاطره بسیار دلپذیری با ایشان داشتم.

استاد نوذری؛ جنتلمن و خوش صحبت در عین حال متین و باوقار

حاجی عبداللهی درباره همبازی شدن با استاد منوچهر نوذری در «چند میگیری گریه کنی» گفت: روحش شاد. با حال نزاری سر کار می‌آمد. روزی که در بهشت زهرا کار می‌کردیم ایشان از ۹ صبح تا ۶ عصر با روی زرد و صورت ورم کرده به لوکیشن می‌آمدند. او بسیار جنتلمن و خوش صحبت و در عین حال متین و باوقار بود.

قرار بود با رضا صفدری برویم استخر و او وسط عید فوت کرد...

بازیگر «پایتخت» درباره مرحوم رضا صفدری این خاطره را تعریف کرد: زمان آقای دارابی جلسه مجریان بود. رضا یک پرشیا ۴۰۵ مشکی داشت، از پشت فرمان به من گفت یک سری به من بزن و بیا به استخر و سونا برویم. به او گفتم تا چهارم عید ایران نیستم و اجرا دارم، حتما بعدش قرار می‌گذاریم. خداحافظی کردیم و او هشتم فروردین از دنیا رفت.

با خشایار الوند خداحافظی نکردم...

وی مواجهه وحشتناک دیگرش با مرگ را اینطور توصیف کرد: روح خشایار الوند شاد. من سر «نون خ ۱» بودم و ساعت ۱۰ شب برای تست گریم نسخه سینمایی پایتخت به دفتر پیش مجید اسکندری رفتم. بعد از تست گریم آماده رفتن به خانه بودم و قرار بود صبح فردا برای تست لباس برگردم. خشایار را دیدم که سیگار در دست مشغول نوشتن است، نگاهی به او کردم و نخواستم مزاحم نوشتنش شوم، گفتم فردا او را می‌بینم دیگر! خداحافظی نکرده رفتم و او فردا صبح فوت کرد.

شاید خود من موقع پخش این مصاحبه نباشم

او خطاب به نجف زاده ادامه داد: باورت نمی‌شود. از آن سال به بعد سر هر کاری می‌روم هم درآخر از همه حلالیت می‌طلبم و هم هر روز موقع رفتن با همه خداحافظی می‌کنم، چون هیچ چیز معلوم نیست. تعارف کردن و خدا نکند و این حرف‌ها هم ندارد، شاید خود من موقع پخش این مصاحبه نباشم. ولی اگر اینطور بشود چقدر دراماتیک می‌شود‌ها (با خنده) برنامه تان حسابی وایرال می‌شود!

حاجی عبداللهی در پاسخ به اینکه در مقابل خواسته مردم برای صحبت کردن به جای پنگول یا رحمت در مراسمی همچون ختم چه واکنشی دارد، گفت: عذرخواهی می‌کنم و می‌گویم آخر این چه درخواستی است؟!

توصیف یک صحنه معذب‌کننده در نمایشگاه بین المللی

او با اشاره به سالی که در نمایشگاه بین المللی اجرای برنامه‌ای را برعهده داشته، گفت: خانمی با دختر کوچکش ایستاده بودند و دختر مرا نشان می‌داد، من هم سلام علیک کردم. ماجرایی که تعریف می‌کنم خیلی ناراحتم کرد. دقیقا برای اجرای برنامه زنده رنگین کمان رفته بودیم و شرایط معذب کننده‌ای پیش آمد. خانم رو به من کرد و گفت یک کاری برای دخترم کنید. گفتم چه کار؟! گفت نمی‌دانم یک کاری بکنید! مانده بودم منظورش چیست؟ ادا دربیاورم؟ دولا شوم دخترش سوارم شود؟ دوباره با خنده تکرار کرد یک کاری برایش بکنید دیگر! گفتم چه کار کنم خانم؟ برقصم! ناگهان جدی شد و گفت مودب باش! یکدفعه قاطی کرد و ناراحت شد. به جای اینکه من ناراحت شوم.

بهرام افشاری آخر ویس‎هایش به من می‎گوید میو!

وی ادامه داد: بدترینش این است که به آدم بزنند و بگویند «میو» بعد بروند! این دیگر چه کاری است؟! بهارم افشاری هم این شوخی را با من می‌کند ویس می‌گذارد و آخرش می‌گوید میو! آخر این چه کاری است؟ (با خنده)

خاطرات جالب هومن از استاد هاشمی

حاجی عبداللهی مهدی هاشمی، آل پاچینو و رابرت دنیرو را سه بازیگر درجه یک توصیف کرد و گفت: کار کردن با آقای هاشمی خیلی جذاب و شیرین است. نه تنها از او یاد می‌گیری بلکه، چون از آموخته‌ها و خوانده‌ها و خاطراتش می‌گوید به سوادت هم اضافه می‌شود. او شیرینی‌هایی هم دارد مثلا می‌گوید «این سکانس رو که بگیریم، چی می‌شه»؟ می‌پرسم چه؟ می‌گوید «سکانس بعدی رو می‌گیریم!». از او زندگی کردن در لحظه را یاد گرفتم.

او همچنین به خاطره تماس خانمی از لندن با برنامه زنده‌ای که اجرا می‌کرده اشاره کرد که علی رغم حرف سیاسی که زده بود و تلاشی که حاجی عبداللهی برای مطلع کردن اهالی اتاق فرمان برای قطع تماس کرده، هیچکس متوجه نمی‌شده: با از کادر خارج شده بودم و با مشت به شیشه می‌زدم تا متوجه شوند باید صدای این خانم را قطع کنند!

حواسم هست اگر روزی توی بورس نبودم دستم جلوی کسی دراز نباشد

این بازیگر با بیان اینکه همیشه به زمانی که ممکن است مطرح نباشد فکر می‌کند، گفت: تلاش می‌کنم طوری زندگی کنم که آینده خودم و فرزندم را در نظر بگیرم و دستم جلوی کسی دراز نباشد. جلوی فرزندم هم شرمنده نباشم.

حاجی عبداللهی با بیان اینکه از جایی که در ۵۰ سالگی در آن ایستاده راضی است، گفت: به راحتی می‌گویم الهی شکر. ولی آدم هیچوقت راضی نمی‌شود. طمع اگر دست از سر آدم بردارد، آدم خیلی راحت زندگی می‌کند. طمع سه سوراخ دارد. ط و م و عین که هیچوقت پر نمی‌شوند، اگر پر باشند همیشه حال آدم خوب است. طمع، احساس تفاوت، حس حقارت و قیاس با دیگران تو را نابود می‌کند.

خداراشکر مثل قبل تعدد خاله و عمو در تلویزیون زیاد نیست

او در پاسخ به اینکه کدام یکی از مجریان کودک زن کارشان را بهتر انجام داده‌اند گفت: الان اوضاع بهتر شده است، زمانی وقتی تلویزیون را روشن می‌کردی، به اخبارگو‌های زن و مرد هم می‌خواستی خاله و عمو بگویی! اینقدر که تعدد خاله و عمو در تلویزیون بود. من خودم مسابقه اجرا می‌کردم عمو هومن صدایم می‌زدند! هر خاله و عمویی هم کارایی خاص خودشان را داشتند و با یک حیوان کار می‌کردند، یکی با گربه یکی با ببعی، یکی با آدم فضایی‌های کوچولو. هر کدام هم بین بچه‌ها درجه محبوبیتی داشتند، یکی عاشق خاله شادونه بود، دیگری خاله نرگس را دوست داشت، یکی خاله سارا، خاله عفت، خاله شمسی... خاله‌های زیادی بودند که هیچکدام اسم خودشان رویشان نبود. طوری روی خودشان اسم مستعار می‌گذاشتند انگار بیرون قرار است با تیر بزنندشان! آزاده آل ایوب، خاله نرگس شده بود، ملیکا زارعی خاله شادونه شده بودو ...

این مجری درباره فاطمه امینی گفت: البته او خاله نیست، او هنرمند خوبی است که خیلی خوب کودک می‌شود و از بازیگران خوب تئاتر هستند.

گلایه‌های صداپیشه پنگول از جانشینش

صداپیشه پنگول درباره سرنوشت این کاراکتر گفت: من از فروردین ۸۷ تا ۹۳، ۹۴ پنگول را اجرا کردم. بعد قرار شد برنامه تولیدی کار شود. سر من شلوغ شد و دیگر نرفتم. بعد‌ها صداپیشه دیگری را آوردند تا صدای من را تقلید کند و این اتفاق به ناشیانه‌ترین و ناپسندترین شکل ممکن انجام شد، کار هم نگرفت و هیچ اتفاقی نیفتاد. دوست عزیزی که این کار را انجام داد نه برای اجازه گرفتن، بلکه فقط برای خبر دادن هم به من زنگ می‌زد، من می‌گفتم برو. به خیلی از دوستان صداپیشه درجه یک این پیشنهاد شد و به من زنگ زدند و مرا در جریان گذاشتند، اما گفتند ما نمی‌رویم. اما این دوستمان به بدترین شکل ممکن بدون هیچ تماسی کار را انجام داد و...

وی ادامه داد: گاهی سر کار که می‌روم، فکر می‌کنم استاد نصیریان هستم! یکدفعه طراح لباس می‌آید می‌گوید عمو شما کودکی ما را ساختید، من هم تعجب می‌کنم و می‌گویم من خودم خیلی سنی ندارم. ولی اجرای پنگول افتخار من است و خداراشکر می‌کنم.

در پایان این قسمت یک خروس سیاه به یاد سلطان خروسی که در فصل دو پایتخت همبازی حاجی عبداللهی بود، به او اهدا شد!

«برمودا» به تهیه‌کنندگی مهدی مینایی هر هفته شنبه، یکشنبه و دوشنبه‌ها ساعت ۲۱ روی آنتن شبکه نسیم می‌رود و ساعت ۲ بامداد، ۸ صبح و ۱۲ ظهر بازپخش می‌شود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار