در گوشهای از تبریز، جایی میان دیوارهای سرد بیمارستان مردانی آذر، گرمایی ناب جریان یافت؛ گرمایی از جنس عشق، انسانیت و تحقق یک رؤیای کودکانه. اینجا نه صدای آژیر که نوای مهربانی طنین انداخت و نه صحنهای از مأموریت، که لحظهای از دل بود، از جان، از همدلی.صدرا، کودک ۶ سالهای که مدتیست با بیماری دستوپنجه نرم میکند، در دل کوچکش رؤیایی بزرگ داشت؛ رؤیای پوشیدن لباس پلیس، رؤیای ایستادن در قامت یک قهرمان و چه کسی میدانست که این رؤیا، روزی با مهر یک فرمانده، به حقیقت بدل میشود؟
آرزوی این کودک، پر پرواز گرفت!
یدالله جهانآرا، فرمانده دلسوز و فهیم انتظامی تبریز، نه تنها به وظیفهای اداری که به ندای دل خود پاسخ گفت. او آمد، با دلی از نور و دستانی گشوده، تا لباسی از جنس شجاعت را بر تن صدرا بپوشاند. کودک، در هیبت فرماندهی افتخاری، با لبخندی که جهان را روشن میکرد، از نیروهای پلیس سان دید؛ همانگونه که همیشه در خیال، خود را میدید.در آن لحظات، نگاه صدرا پر بود از امیدی کودکانه، اما ژرفتر از بسیاری نگاههای بزرگسال. در چشمان مادرش، اشکهایی جاری بود که از جنس شکر و شوقاند؛ اشکهایی که میگفتند: هنوز هستند دلهایی که میشنوند، میبینند و پاسخ میدهند.
شهری با دلهای گرم و روحهایی بزرگ
این اتفاق، تنها برآورده شدن یک آرزو نبود؛ جلوهای بود از انسانیت در لباس خدمت. فرمانده جهانآرا و همکارانش نشان دادند که پلیس بودن، تنها به قانون و نظم محدود نیست؛ گاه در نواختن لبخندی، در لمس یک رؤیا و در روشن کردن دل کودکی، معنای عمیقتری از خدمت نهفته است.و اینگونه بود که در تبریز، شهری با قلبهایی گرم، رؤیای یک کودک به پرواز درآمد. رؤیایی که نهفقط برای صدرا، بلکه برای همه ما، پیامی روشن داشت: در جهانِ پرهیاهوی امروز، هنوز مهربانی هست، هنوز امید نفس میکشد و هنوز عشق، توان آن را دارد که معجزه بیافریند.این برنامه با هماهنگی معاونت فرهنگی و اجتماعی فرماندهی انتظامی آذربایجان شرقی انجام گرفت.