شهادت سیدحسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان البته که دلها را به درد آورد و سایهای از حزن و اندوه را بر کلیت جغرافیای سیاسی مقاومت و بلکه بیشتر بر جغرافیای آزادیخواهان جهان حاکم کرد، اما عملیات «وعده صادق ۲» از سوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مرهمی بر زخم جبهه مقاومت شد و نماز نصر نیز قوت قلبی برای آنان، با این حال گفتارهای حکیمانه و راهبردی رهبری دانای ایران در خصوص حفظ استقلال، عزت و آزادی در کمربند کشورهای مقاومت از یمن، لبنان، عراق، سوریه، فلسطین و افغانستان به درستی بر واقعیت اشکال جدید استعمار در خطه غرب آسیا دلالت دارد و همین مهم است که ذکر نکات ذیل را ضروری میکند.
پس از شهادت هر آزاده و رادمردی و غیبت او از جهان کنونی از خود میپرسم چه دنیای دونمایه و پلیدی، ما در چه جهان و اتمسفر زهرآلودی تنفس میکنیم. هر چند جهان از مهرورزان، دلرحمان، آزادیخواهان و حجتهای خدا بر زمین تهی نمیشود، اما در واقعیت مدیریت جهان، حجم بدی و پلیدی از حجم نیکی بسیار بیشتر است. دقت کنید در واقعیت مدیریت نظم جهانی و نه ساحت ملتها و مردم جهان، در این نوشتار برآنم بر این نکته تأکید کنم که انسانگرایی متفرعن برخاسته از سنت روشنگری و رنسانس قرون هفدهم و هجدهم اروپایی با چه تبختری بر کلیسا و اصحاب آن در قرون وسطی میتاخت و آنان را به دلیل بردگی و ظلم انسان مذمت میکرد، با چه ادا و اطواری دکارت میگفت (من فکر میکنم پس هستم) و اصحاب روشنگری یکی پس از دیگری بانگ برآوردند کهای اروپاییها به پا خیزید و غلوزنجیرهای کلیسا و اصحاب آن و استبداد پادشاهی روم شرقی را پاره کنید.
بیایید به جهان پس از قرون هفدهم و هجدهم بنگریم، هر چند رنج اکنون آدمیان به معنای توجیه رنج پیشینیان نیست، قصد ظلمشوری و مالهکشی تاریخی ندارم، اما سؤال این است این عقلانیت و انسانگرایی پرمدعای مدرن تا چه حد انسان را سعادتمندتر کرد؟ در تراز رنج انسان کفه رنجهای پیشامدرن و پسامدرن کدام سنگینتر است؟ مدرنیسم و نئولیبرالیسم هر چند بندهایی را از دست و پای انسان گشود، اما بندوبارهای بسیار محکمتر و بدتری بر پر و پای او بست. اولین شاهکار مدرنیسم، یعنی تحفه استعمار، اشغال سرزمینهای بیرون از تمدن غربی بود که با سودای متمدنشدن پا به عرصه جغرافیای آسیا و آفریقا نهاد و شوربختی، بدبختی، آوارگی و اسارتهای هولناکتری را بر این جماعت مبهوت، متحیر و مظلوم تحمیل کرد. سرگذشت استعمار از قرون هفدهم و هجدهم و آغاز شکلگیری دول اسپانیا، پرتغال، ایتالیا، روسیه و انگلستان تا قرن نوزدهم و پس از آن فروپاشی تمدن عثمانی و ظهور دولت نوپای امریکا و استعمارنوین بعد از جنگ بر هیچکس پوشیده نیست. جنگهای بیرون از قاره اروپا تکهتکهشدن جغرافیای مسلمانان، قصه پرغصه فلسطین، اشغال آن و دولت جعلی اسرائیل بر مسلمانان که از سال ۱۹۴۷ آغاز و روزبهروز نیز تلختر و تلختر شد. گویی اصحاب نئولیبرالیسم دائم در گوش ما نجوا میکنند. خوشبختی و سعادت فقط از آن ماست و بس، واقعاً نئولیبرالیسم برای این جغرافیای بیرون از خود چه تحفهای غیر از نکبت و بدبختی داشته است؟ به زنجیره ترور قهرمانان و شهدای آزادی در این خطه و بیرون از آنان بنگرید، تمامی آنها از میان برداشته شدهاند تا آب در دل اصحاب لیبرالیسم و مدرنیسم تکان نخورد، از تکهتکهشدن جغرافیای آفریقا و غرب آسیا تا کشتار بومیان استرالیا، امریکا و کانادا تا کودتاهای متعدد امریکایلاتین، حقیقتاً دست لیبرالیسم تا مرفق در خون بیگناهان است، بسیار بدتر و زشتتر از اصحاب کلیسا و غرب قرون وسطی. به نامها نگاه کنید از مصدق، ناصر، آلنده و کشتهشدن چهگوارا و ترورهای ناموفق کاسترو، در کوبا و جنگهای تحمیلی به ایران، افغانستان، داعش و ترور سران حزبالله و حماس از شیخ احمد یاسین، مغنیه، حاجقاسم و نصرالله و هنیه و مستشاران سپاه و هزاران هزار دیگر تراژدی غزه و لبنان؛ و این راه شوم که همچنان ادامه دارد.
تحفه نئولیبرالیسم برای جهان بیرون از خود چه بود؟ جز ترور، کشتار، غصب سرزمینها، منابع، سلطه رسانه و جنگشناختی و تحریف تاریخ، تمدن، فرهنگ و ساختن فرهنگهای کاذب، جعلی و تاریخهای دستساز، رذالتی بسیار بدتر از ظلم اصحاب کلیسا و روم باستان و اسلاف خویش، حقیقتاً این اندیشه متفرعن غربی چه به ارمغان آورد، جز دو جنگ ویرانگر جهانی، جنگهای مداوم منطقهای، غارت منابع، سازوکار سازمانهایی به ظاهر بینالمللی که بیتالاحزان جهان هستند و در کار توجیه ظلم و ستم جهانی در قالب کاغذپارههای ملل متحد، سازوکارهایی به درد نخور که تنها در جهان کنونی جا را تنگ کرده و بر خرج دنیای معاصر افزودهاند.
تحفه این نئولیبرالیسم متفرعن چه بود، جز کوتولههای سیاسی خونخوار، طماع و جهانخوار که با عده و عُده جدید و به مدد سازوکارهای نو، چون سازمان ملل و صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و مافیاهای موجود جهان را میخورند و با عناوین و خزعبلات مندرآوردی حقوق بشر و مواردی شبیه این، انسانهای بیرون از دایره خود را میکشند و نابود میکنند. این عقلفروشی چه تحفهای جز نسلکشی داشت؟ چه جهان مسموم و پرزهری است که باید آزادیخواهان، دل رحمان و کرامتجویان بمیرند و بدسگالان همچنان بمانند و نفس بکشند. چه دنیای سختی است که باید امثال چمران، مغنیه، حاجقاسم، هنیه و نصرالله و هزاران آزادیخواه دیگر بمیرند و ما به اجبار به چرتوپرتهای ظالمان و کوتولههای سیاسی، چون بایدن، ترامپ، هریس و سگهای هاری، چون نتانیاهو و گالانت و دیگران گوش دهیم که چه سرنوشتی برایمان رقم میزنند و چه تلخ است که تقدیر جهان به دست این گجوگولهای وحشی افتاده که قرار است آن را مدیریت و زعامت کنند. چه تحقیری از این بالاتر که رؤسای جهانی این فرومایگان هستند. هر چند رادمردان و آزادیخواهان با شهادت از این دنیا رخت برمیبندند و از شر این همه رنج، ظلم و ستم و دروغ و جعل تاریخ رها میشوند، اماای کاش در جهان دیگر ارواح طیبه آنها ما را رصد کنند و از پروردگار عالم بخواهند شر این کوتولههای سیاسی و فرهنگی را از دنیای ما کم کند.