کد خبر: 1253309
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۴۰۳ - ۲۳:۰۰
مادرم حدود هفت سال قبل سرطان گرفت و از دنیا رفت، پدرم کارگر است و یک خواهر بزرگ‌تر از خودم دارم که ازدواج کرده‌است. فوت ناگهانی مادرم که فقط ۴۵ سال داشت، ضربه خیلی سختی برای خانواده بود و از همه سخت‌تر برای من که بیشتر اوقات در خانه تنها بودم. 

جوان آنلاین: تحقیق کردن قبل از ازدواج یکی از موضوعاتی است که بی‌توجهی یا کم‌توجهی نسبت به آن می‌تواند منجر به فروپاشی یک زندگی و برجای ماندن خسارت‌های مادی و معنوی بسیاری شود. آنچه شرح آن می‌آید، داستان زندگی زنی است که خانواده‌اش بدون تحقیق درباره خواستگارش روز‌های دشواری را به دخترشان تحمیل کردند. 
حمیده ۲۸ ساله که به یکی از کلانتری‌ها مراجعه کرده داستان زندگی خود را اینگونه بیان می‌کند: مادرم حدود هفت سال قبل سرطان گرفت و از دنیا رفت، پدرم کارگر است و یک خواهر بزرگ‌تر از خودم دارم که ازدواج کرده‌است. فوت ناگهانی مادرم که فقط ۴۵ سال داشت، ضربه خیلی سختی برای خانواده بود و از همه سخت‌تر برای من که بیشتر اوقات در خانه تنها بودم. 
 دو سال بعد از فوت مادرم، پسر یکی از اقوام نزدیک از من خواستگاری کرد؛ او را بار‌ها دیده بودم و تا جایی که می‌دانستم جوان سالم و خوش اخلاقی بود، اما، چون پدرم از قدیم با خانواده آن‌ها مشکل داشت، جواب رد داد و گفت: این‌ها به درد ما نمی‌خورند، چون پدرش آدم مغرور و خودخواهی است. گفتم: خودش هم مشکلی دارد، گفت: اگر خودش خوب هم باشد نمی‌توانی با خانواده‌اش کنار بیایی!
حدود پنج سال گذشت و در این مدت خواستگار درست و حسابی برایم نیامد تا اینکه هشت ماه قبل جوانی به نام یونس به واسطه یکی از اقوام شوهر خواهرم به خواستگاری‌ام آمد. با دیدن او گمان کردم که روز‌های سخت تنهایی به پایان رسیده‌است. پدرم که از رد کردن خواستگار خوب پنج سال پیش پشیمان بود و خود را مقصر ناراحتی‌های من در این مدت می‌دانست، این‌بار نه‌تن‌ها اصلاً سختگیری نکرد، بلکه با خوش‌بینی و بدون تحقیق لازم جواب مثبت داد، یونس از نظر ظاهری معمولی بود و به عنوان راننده قراردادی در شرکتی کار می‌کرد، اما از نظر مالی ضعیف به نظر می‌رسید. 
 پدرم گفت: اشکال ندارد همه اول زندگی مشکل مالی دارند. شکر خدا جوان و سالم است، کار می‌کند و وضعش خوب می‌شود. خلاصه عقد کردیم؛ البته موضوعی که از اول آشنایی ما به نظرم مشکوک رسید، این بود که شوهر خواهرم نظر خاصی درباره یونس نمی‌داد، یعنی وقتی از او نظر می‌خواستیم دو پهلو صحبت می‌کرد، نه او را تأیید می‌کرد و نه رد. در این چند ماه عقد هم گاهی سربسته چیز‌هایی در مورد یونس می‌گفت که نمی‌دانستم منظورش چیست، ولی حدس زدم که چیز‌هایی در مورد یونس فهمیده که ما از آن بی‌خبریم. 
 تا اینکه یک ماه قبل از طریق او فهمیدیم که یونس به پاتوقی رفت و آمد دارد که افراد معتاد و دزد به آنجا می‌روند و مواد مصرف می‌کنند، اول چیزی به رویش نیاوردیم تا زمانی که مطمئن شدیم یونس به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و رفتن به پاتوق‌ها کار هر شب اوست، همچنین با افراد سارق رابطه داشته و حتی گفتند خودش هم سابقه سرقت دارد. با فهمیدن این موارد انگار دنیا بر سرم خراب شد و تمام آرزوهایم را بر باد رفته دیدم، البته راستش را بخواهید باورم نمی‌شد که یونس سارق باشد. با خودم گفتم نباید شتابزده و احساسی عمل کنم، شاید امیدی به نجاتش از اعتیاد باشد. 
 اما متأسفانه خبر‌های بد یکی پس از دیگری می‌رسید. اول فهمیدیم که سه ماه قبل یونس به علت سرقت اموال شرکت از آنجا اخراج و بیکار شده‌است، شرکت هم از او شکایت کرده و تحت تعقیب است، در همین حین معلوم شد که از خانه ما هم نگذشته و مقداری از وسایل را سرقت کرده‌است. دیگر نمی‌توانستم صبر کنم و در حالی که گریه می‌کردم، همه چیز را در حضور پدر و شوهر خواهرم به یونس گفتم. او هم سرش را پایین انداخته بود و هیچ دفاعی از خودش نکرد. بعد هم او را برای همیشه از خانه طرد کردیم و در مرجع قضایی درخواست طلاق دادم. 
 مدتی است به عنوان فروشنده در فروشگاهی مشغول کار شده‌ام. یونس که از ترس بازداشت شدن آواره کوچه و خیابان شده چند بار به محل کارم آمده و ایجاد مزاحمت کرده یک بار هم که درخواست پول کرد و جواب تندی از من شنید، مرا مورد ضرب و شتم قرار داد و فرار کرد که شکایت کردم و پرونده قضایی تشکیل شد، اما او متواری است. از شما می‌خواهم کمک کنید تا حقم را از او بگیرم و هر چه زودتر از شرش خلاص شوم...

برچسب ها: ازدواج ، کلانتری ، فوت
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار