جوان آنلاین: سومین فصل سریال «زخم کاری» در حال اتمام است؛ فصلی که نشان داد ادامه دادن داستان یک مینیسریال که برای ساخت فصلبهفصل پیشبینی و طراحی نشده، میتواند با چالشهایی روبهرو باشد، اما در مجموع مخاطب را با خود همراه کند. فصلی که ثابت کرد «زخم کاری» میتواند از اسب بیفتد، اما از اصل نه و هنوز قصههای ناگفته جذابی درباره شخصیتهای وجود دارد که میتواند لااقل به شکل اسپینآف، نظر مخاطبان را به خود جلب کند و جهانی بسازد که پیش از آن، در فضای نمایش خانگی کشور تجربه نشده است.
هرچند فصل اول از حیث انسجام درونی داستان و پیچیدگی فیلمنامه درعین روانی و جذابیت آن با هیچ یک از دو فصل بعدی قابل مقایسه نیست، اما فصل سوم این سریال را باید بازگشت به خلاقیتها و نقاط قوت فصل اول دانست حتی اگر به خوبی آنها پرداخت نشده باشند.
اما تولید فصل دوم و سوم سریال «زخم کاری» از این جهت منحصربهفرد است که تا پیش از آن، الگوی تداوم داستانی برای یک سریال، آنچنان که در جهان مرسوم است، در ایران آزمایش نشده بود و شاید فرازونشیبهای قصه و فیلمنامه را هم باید به قیمت کسب این تجربه، بر سازندگان سریال بخشید.
فصل اول «زخم کاری» نه تنها توانست یک داستان جنایی با پیچوخمهای سیاسی و روانشناختی را به مخاطب عرضه کند بلکه در ارائه شخصیتهای منحصربهفرد و دیدهنشدهای، چون سمیرا (رعنا آزادیور) و مالک (جواد عزتی)، توفیقات مهمی کسب کرد.
با این همه فصل دوم، بیش از هر چیز از انتخاب اشتباه در گزینش استراتژیک میان شخصیتهایی که برای مخاطب، جذابتر هستند و فرصتهای بیشتری برای داستانپردازی حول آنها وجود دارد، ضربه خورد. سرمایهگذاری روی کاراکترهایی که سادگی و ضعفهای شخصیتیشان در فصل اول، اجازه تحرک در پرداخت موقعیتهای داستانی را در فصل دوم گرفته بود، عملا منجر به لاغری فیلمنامه و تلاش برای جبران ضعفها با ماجراهای عاشقانه دوستنداشتنی و غیرجذاب شد.
فصل سوم، اما موقعیت استراتژیک شخصیتها نزد مخاطب را درستتر تشخیص داد. مخاطب به خاطر بازیگرها، شخصیتپردازیها و گرههای موجود در پیشقصههای آنها، به تماشای داستان مالک و سمیرا میل بیشتری داشت، اما شکل رابطهای که در فصل اول، جذاب و گیرا از آب درآمده بود دیگر نمیتوانست در فصل سوم ادامه پیدا کند؛ بنابراین نویسندگان شروع به تولید روابط مشابه میان مالک با کپیهایی از سمیرا کردند. کیمیا (الهه حصاری)، سیما (الناز ملک) و پانی (مهراوه شریفینیا)، هرچند از منظر زنانه، فصل سوم را با بازیهایی که میان زنان رد و بدل میشد تقویت کردند، اما عملا داستان مالک را میان خود گیر انداختند و فشردند. آنها عملا خردههای شخصیت سمیرا بودند؛ مهربانی و دلسوزی در کیمیا، مرموزی و انتقامجویی در سیما، و نفرت و ناکامی در پانی. به همین علت بود مخاطی احساس میکرد شخصیتهای اضافه از تمرکز او روی داستان و پیگیری هدف اصلی اصلی میکاهند.
با این همه، فصل سوم «زخم کاری» توانست با نگه داشتن رشته تسبیح داستان میان مالک و طلوعی (کامبیز دیرباز) از پراکندگی و پارهپاره شدن به دست زنان و داستانهای عشقی کمبنیهشان، جان سالم به در ببرد. مسئله اساسی این بود که مخاطب هرچند از رابطه سمیرا و مالک در فصل اول خوشش آمده بود، اما به خاطر دنبال کردن یک ماجرای جنایی خونبار که سویههای اقتصادی و سیاسی داشت، پای فیلیمو نشسته بود و تداوم بخشیدن به رابطه جذاب دو شخصیت اصلی، آن هم از روش خرد کردن آن در چند شخصیت فرعی، نمیتوانست توقعات مخاطب را برآورد چنان که فصل دوم نیز این مسئله را نشان داد.
باید این پیشفرض را به رسمیت بشناسیم که الگوی تداوم داستانی در تولید فصلهای پیاپی یک سریال، بیش از هر چیز وامدار تشخیص درست چیزهای جذاب برای مخاطب است؛ بازیگرها، شخصیتها، موقعیتها، گرههای ناگشوده، پیشقصههای استفادهنشده و حتی تکیهکلامها و ویژگیها رفتاری مثل نوع صدا، تیکهای عصبی و مسائلی از این قبیل که بازیگران به شخصیتها اضافه میکند، از مواردی هستند که میتوانند بهانههایی را برای داستانهای جدید در فصلهای بعدی به دست نویسندگان بدهند.
پاشنه آشیل فصل دوم «زخم کاری» همین بود که در این تشخیص به خطا رفت، اما فصل سوم دوباره آن را به مسیر بازگرداند. هرچند که یک فصل فلاشبک برای داستان «سمیرا» و وقایع میان او با ریزآبادی بزرگ، نه تنها میتوانست با استوار کردن یک شخصیت منحصربهفرد زن به عنوان کاراکتر اصلی، «زخم کاری» را در گذشتههای افراد جستجو کند بلکه میتوانست حاوی اطلاعات مهم اقتصادی و سیاسی در شکلگیری هلدینگ ریزآبادی باشد، گرههای زیادی را به دست سیاوش طهمورث باز کند و جذابیت شخصیت مرموز و ناگفته او و رابطهاش با سمیرا را دوباره به صحنه بیاورد. چنان که هنوز هم شخصیتهایی، چون «دستمالچی» (سیدجواد هاشمی) و شخصیت مشاور وزیر، ظرفیتهایی برای تداوم داستانپردازی محسوب میشوند.