جوان آنلاین: در روزگاری که معلمان با مشکلات معیشتی و کم و کاستیهایی که در کارشان وجود دارد دست و پنجه نرم میکنند، برخی از معلمان با جان و دل پای کار ایستاده و تمام انرژی و توان خود را صرف زندگی و آینده دانشآموزانشان کردهاند. آرام احمدپور یکی از همین معلمان است. او کارشناسی ارشد تاریخ دارد که پس از فارغالتحصیلی از مرکز تربیت معلم شهید رجایی ارومیه به روستای مرزی و عشایری گلاز فرستاده شد. هرچند روزهای اول برایش به سختی میگذشت و لحظهشماری میکرد تا دوران خدمتش تمام شود تا به شهر خود بازگردد، اما به مرور زمان با دیدن محرومیت و معصومیت کودکان روستای گلاز، جذب آنجا شد و تصمیم گرفت برای همیشه کنار این بچهها بماند، تا دانش و وقتش را صرف اهالی روستا کند. حالا او فقط یک معلم برای دانشآموزان ابتدایی این روستا نیست، بلکه ۱۸ سال است که همراه و همدم اهالی آنجا شده است. راز و رمز ماندگاری آقا معلم در این روستای کمبرخوردار بسیار شنیدنی است و خاطرات زیادی برای تعریف کردن دارد، از همینرو «جوان» با این معلم مهربان و خوشذوق گفتگو کردهاست.
چه شد که همچنان در روستای مرزی و عشایری گلاز ماندگار شدید و به شهر خود برنگشتید؟
فراموش نمیکنم روزی را که در تابستان ۱۳۸۵ بعد از فارغالتحصیل شدن از مرکز تربیت معلم شهید رجایی ارومیه به اداره آموزش و پرورش اشنویه مراجعه کردم و به علت نداشتن سابقه خدمت، دورترین روستای عشایری شهرستان، یعنی روستای گلاز قسمتم شد؛ روستایی سردسیر و کوهستانی که در ۱۶ کیلومتری شهرستان اشنویه واقع شده، هم مرز با کشورهای عراق و ترکیه است و اکثریت مردمش به کشاورزی و دامداری مشغولند.
روزهای اول تدریس خیلی به سختی میگذشت، فقط دعا میکردم که سال تحصیلی سریعتر به پایان برسد، چراکه هم مسافت روستا زیاد و هم مسیر آن صعبالعبور و خاکی بود. من اولینبار بود که زندگی در یک روستای مرزی و عشایری را از نزدیک لمس میکردم و با آداب و رسوم و فرهنگ آنها آشنا میشدم. قسمت سختتر ماجرا اینکه هر سال از آذرماه، به علت بارش سنگین برف و کولاک شدید، رفت و آمد به روستا مختل و حتی راه ارتباطی آن برای یک یا دو هفته مسدود میشد! اما میدیدم معلمان، عاشقانه با پای پیاده رهسپار راه پر پیچ و خم روستا میشدند و سوز سرما و خطرات مواجه شدن با حیوانات وحشی (از جمله گرگ و گراز) هم نمیتوانست کوچکترین خللی در اراده آنها وارد کند! اینها همهاش به عشق خدمت به کودکان روستا بود، اینکه آنها هم بتوانند آینده درخشانی را برای خودشان رقم بزنند. به همین دلیل دیگر منتظر این نبودم سال تحصیلی تمام شود و از روستا بروم، بلکه حتی تصمیم گرفتم در آنجا اقامت کنم و مدتی پیش اهالی روستا بمانم.
بعد از چند ماه سکونت در روستا، کمکم با مردم، دانشآموزان و محیط آن انس گرفتم و تازه فهمیدم که خداوند چقدر به بنده لطف داشته که مرا با چنین مردمانی آشنا کردهاست. مدام آیه ۲۱۶ سوره بقره در ذهنم تداعی میشد؛ «.. چه بسا چیزی را دوست نمیدارید و آن چیز برای شما نیک است و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید و آن چیز برای شما بد باشد و خدا میداند و شما نمیدانید.»
از چه نظر با زندگی عشایری و روستایی انس گرفتید؟
قبلاً جسته و گریخته درباره زندگی عشایر، مطالبی شنیده بودم، ولی به قول پیشینیان «شنیدن کی بود مانند دیدن» وقتی با عشایر باشی، معنای معجزه زندگی را درک میکنی. به نظر من لحظه لحظه بودن با این دانشآموزان، شیرین، خاطرهانگیز و تجربهای تازه است، وقتی کنار آنها هستی، گذر زمان را احساس نمیکنی. با بودن در کنار این دانشآموزان، فهمیدم تواناییهایی دارم که تاکنون از آن خبر نداشتهام و خودی را دیدم و شناختم که تا آن زمان نمیشناختم. فهمیدم وقتی با آنها هستم، باید معلّم، پدر، مادر، برادر، خواهر، دوست و همبازیشان باشم. باید دل به آنها بدهم و در کنارشان بمانم، با خندهشان بخندم، برای غصهشان آغوش باز داشتهباشم و برای حل مشکلاتشان از جان و دل مایه بگذارم. زندگی کردن با چنین مردمان سختکوشی، تأثیر زیادی بر روحیهام گذاشت. از همان موقع، با خدای خود عهد بستم که تا حد امکان تمام دوران خدمتم را در مناطق عشایری باشم، که خوشبختانه تا این لحظه که ۱۸ سال از آن تاریخ میگذرد، با وجود پیشنهادات فراوان برای قبول مسئولیت پستهای اداری بر عهد و پیمان خویش پایبند ماندهام و تمام دوران خدمتم را با این مردمان دوست داشتنی زندگی کردهام.
بدون شک در این روستا مشکلات زیادی از جمله ترک تحصیل دانشآموزان هم وجود داشته و دارد. با این موضوع چطور برخورد کردید؟
سال دوم خدمتم در روستای گلاز، روز آغاز سال تحصیلی، متوجه شدم تعدادی از دانشآموزان سال قبل در مدرسه حضور ندارند، قضیه را زیاد جدی نگرفتم. با خود گفتم، حتماً فردا به مدرسه میآیند، اما چند روز بعد هم خبری از آنها نشد. وقتی علت را جویا شدم، فهمیدم آنها ترک تحصیل کردهاند و دیگر به مدرسه نخواهند آمد. با شنیدن این موضوع، حالت عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت. مدتی بعد فهمیدم متأسفانه این چرخه ناخوشایند ترک تحصیل سالهاست در این روستا تکرار میشود. بنابراین در اولین قدم، در پی علل ترک تحصیل دانشآموزان برآمدم و، چون همه زندگیام با مردم گلاز عجین شده و در این مدت همچون عضوی از خانواده آنها بودم با تحقیقات و بررسیهای میدانی، موارد زیر را از مهمترین عوامل ترک تحصیل دانشآموزان روستای گلاز تشخیص داد؛ جامعه سنتی و فقر فرهنگی حاکم بر آن جامعه، مشکلات اقتصادی خانوادهها، بیگانه بودن اولیا با محیط مدرسه، استفاده از کودکان به عنوان نیروی کار، جذاب نبودن محیط مدرسه، نبود حتی یک نفر کارمند اهل روستا و الگو قرار دادن او در زندگی. یقیناً در چنین جامعهای برای رفع این معضل فرهنگی، در گام اول نیاز به فرهنگسازی و تغییر نگرش اهالی بود، به همین دلیل در طول این سالها، برای تغییر نگرش اهالی نسبت به آموزش و پرورش و همچنین احساس مسئولیت آنها نسبت به آینده فرزندانشان، با ارادهای راسخ و خستگیناپذیر اقدامات زیادی را انجام دادم، از جمله برگزاری جلسات مستمر و هدفمند با اولیا، اختصاص چندین خطبه نماز جمعه روستا به اهمیت تعلیم و تربیت، آشتی دادن دانشآموزان با کتاب و کتابخوانی، تأمین هزینههای تحصیلی دانشآموزان نیازمند، شاد کردن محیط مدرسه برای دانشآموزان با انواع روشهای خلاقانه، دعوت از معلمان بومی جهت سخنرانی و بالا بردن انگیزه دانشآموزان برای درس خواندن.
هر چند در مسیر جذب دانشآموزان بازمانده و تارک تحصیل، مصائب و ناملایمات زیادی را متحمل شدم، اما هیچگاه دلسرد نشدیم و با عزمی راسخ و استوار با خلاقیتها و ابتکاراتی که به کمک دوستان به خرج دادیم، توانستیم دانشآموزان زیادی را به چرخه تعلیم و تربیت بازگردانیم. اکنون به شکرانه الهی و در نتیجه نزدیک به دو دهه تلاش خستگیناپذیر، در روستایی که اکثریت ساکنانش با علم و دانش میانهای نداشتند و حتی بیگانه بودند و از تحصیل فرزندانشان جلوگیری میکردند ۲۳ نفر فارغالتحصیل دانشگاه، هشت نفر دانشجو، پنج نفر شاغل در ادارات دولتی، یک نفر استاد دانشگاه، چهار نفر مربی پیشدبستانی و شش نفر همکار فرهنگی هستند و خوشبختانه چهار نفر از این بزرگواران در روستای گلاز با من همکارند.
اقدامات شما در این ۱۸ سال فراتر از یک معلم بودهاست و با جان و دل به این روستا و اهالی آن خدمت کردهاید. لطفاً در این رابطه و هدفی که داشتید توضیح دهید.
از ۱۸ سال قبل تا کنون، لحظهبهلحظه در زندگی با این مردمان، سعی کردم در غمها و شادیهایشان شریک باشم و گرهی از مشکلاتشان بگشایم.
در تمام این سالها با دوربین یا تلفن همراه از مناسبتهای مختلف و اتفاقات روستا فیلمبرداری کردم و به نوعی کار مردمنگاری و جمعآوری تاریخ شفاهی منطقه را انجام دادم. با همراهی مردم، با مراجعات و نامهنگاریهای متعدد به ادارات شهرستان و حتی استان سعی کردم مردم روستای گلاز نیز همچون سایر شهروندان ایران عزیزمان، از امکانات رفاهی و خدماتی همچون جاده آسفالتشده، اینترنت پرسرعت، لولهکشی گاز خانگی و تجهیز مدرسه به امکانات هوشمند برخوردار شوند. جهت تغییر نگرش جامعه نسبت به آموزش و پرورش با هزینه شخصی هر ساله ۲ هزار عدد تقویم دیواری را که مزین به جملاتی از بزرگان در مورد اهمیت علم و دانش و همچنین تصاویری از فعالیتهای دانشآموزان است، چاپ و به در منازل تمامی اهالی روستا بردم و همچنین در تمامی مدارس شهری و روستایی، تمامی ادارات و مغازهها شهرستان اشنویه توزیع کردم. همچنین خانوادههای نیازمند را برای تأمین نیازهای خوراک و پوشاک شناسایی و به خیرین و مؤسسات مربوطه معرفی کردم. البته بیان این نکته را ضروری میدانم که هیچکدام از این کارها در جهت رزومهسازی نبوده و تنها مشوقم در این مسیر، عشق و علاقه قلبی بوده و بس.
«در آسمان علم، عمل برترین پر است/ در کشور وجود، هنر بهترین غناست» بنده در طول ۱۸ سال خدمت در آموزش و پرورش شهرستان اشنویه که خوشبختانه تمام دوران خدمتم را در روستای مرزی و عشایری گلاز گذراندهام، فعالیتهای آموزشی، پژوهشی و پرورشی زیادی را انجام دادهام که همه اینها به لطف خدا در این روستا انجام شدهاست.
یکی از خاطراتی که در این مدت در ذهن شما ماندگار شدهاست، چیست؟
یادش به خیر، سالهای اول حضورم در روستای گلاز، من و همکارانم به علت خاکی بودن جاده، کمبود خودرو و از سویی مشغله زیاد اولیای دانشآموزان، تصمیم گرفتیم مسئولیت جابهجایی ورودیهای کلاس اول ابتدایی را به شهر اشنویه برای ارزیابی فرآیند سنجش سلامت بر عهده بگیریم. بعضی روزها به علت طولانی شدن روند سنجش در شهر برای آنها ناهار میگرفتیم تا در مسیر روستا نوش جان کنند. روزی یکی از آنها گفت: «آقا، کباب چقدر خوشمزه است، من اولین بارمه که کباب میخورم»؛ با شنیدن این سخنان کودکانه و بیریای پژمان، یکه خوردم و وقتی از بقیه پرسیدم، آنها هم همین حرف را تکرار کردند! بعد از این ماجرا مصممتر شدم که تمام دوران خدمتم را با این کودکان معصوم و بیآلایشی زندگی کنم که به ندرت سالی یک یا چندبار شهر را میبینند. حالا با وجود اینکه نزدیک به دو دهه از آن دوران گذشته و با تلاش مسئولان خدوم مردمان بزرگوار روستای گلاز از نعمت جاده آسفالتشده گاز خانگی و اینترنت پرسرعت برخوردارند، ولی هنوز بر عهد و پیمان خویش وفادار ماندهام و زندگیام با این مردمان دوستداشتتی عجین شدهاست.
در این مسیر چه موانعی بر سر راهتان وجود داشته و خواسته شما از مسئولان آموزش و پرورش کشور چیست؟
هر چند در این مدت بنده و همکارانم با موانع و مشکلات عدیدهای از جمله صعبالعبور بودن و مسافت زیاد روستا، کمبود تجهیزات آموزشی و نبود مدرسه ابتدایی دست و پنجه نرم کردهایم، اما با توکل به خدای مهربان و با تلاش و پشتکار هر آنچه در توان داشتهایم، برای این آیندهسازان سرزمینمان در طبق اخلاص گذاشتیم.
در چند سال اخیر با اجرای طرح رتبهبندی گامهایی برای ارتقای منزلت اجتماعی معلمان برداشتهشده، اما کافی نیست و از مسئولان عزیز انتظار داریم توجه بیشتری به این قشر اثرگذار جامعه (خصوصاً معلمان مناطق عشایری) داشتهباشند تا آیندهای بهتر و روشنتر را برای فرزندان این مرز و بوم رقم بزنند.
در پایان از همه مردم مهربان، خصوصاً خیرین عزیز و مسئولان دلسوز، تقاضا دارم فکری به حال دانشآموزان معصوم روستای گلاز کنند، چراکه از سال ۱۳۸۷ تاکنون که مدرسه ابتدایی روستا تخریبی اعلام شد دانشآموزان ابتدایی از نعمت داشتن مدرسه بیبهره بودهاند و مجبورند با طی کردن مسافت طولانی و پذیرش خطراتی همچون برف و کولاک شدید و حمله حیوانات وحشی در مدرسه راهنمایی درس بخوانند.