سرويس تاريخ جوان آنلاين: بیتردید بازشناسی منش علمی و تربیتی پایهگذاران انقلاب اسلامی، رهیافتی مهم به شناخت صحیح این رویداد عظیم به شمار میرود. هم از این روی است که بازخوانی سیره چهرههایی، چون شهید حجتالاسلاموالمسلمین دکتر محمدجواد باهنر مکانتی مهم مییابد. در مقالی که پیش روی شماست، کارنامه نظری و فرهنگی آن بزرگ از چهار منظر مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
رهبر انقلاب: شهید باهنر، کارآمد در مجامع فکری انقلاب
رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای، در عداد دوستان و همگامان دیرین شهید دکتر محمدجواد باهنر است. ایشان از دوران طلبگی تا گاهِ شهادت، شاهد تکاپوی مثمر آن شهید و گاه با وی همکار بودهاند. بر این اساس روایت رهبری از سلوک نظری و عملی شهید باهنر در بادی این مقال، بس روشنگر و آگاهیبخش تواند بود:
«شهید باهنر از زمان انتشار و نشریه مکتب تشیع که به نظر من از نشریه مکتب اسلام هم از جنبه انقلابی بهتر بود، در صحنه مبارزات وارد شده بود. آشنایی من با ایشان از سال ۳۷ شروع شد. ایشان با آقای هاشمیرفسنجانی و در مدرسه حجتیه همحجره بودند و اتاق من هم روبهروی اتاق آنها بود. ایشان بسیار پرکار، جدی و کارآمد بودند. در سال ۴۱، ایشان در ماه رمضان در مسجد جامع تهران سخنرانی کرد و به همان دلیل گرفتار شد. در آن زمان من در زندان قزلقلعه بازداشت بودم و ایشان را به بند دیگری آوردند و حدود ۴ ماهی در زندان بود. این اولین برخورد شدید رژیم با ایشان بود. پس از اعدام اعضای هیئت مؤتلفه پس از ترور منصور و دستگیری دیگران، این سازمان را شهید باهنر سازماندهی و در بعضی از جلسات آن سخنرانی میکرد. من در سالهای ۴۴ و ۴۵ و در این مبارزات با ایشان همکاری داشتم. شهید باهنر عنصری عمیق، دقیق، آَشنا به امور، با تجربه و مبارز بود و به همین دلیل پیوسته مورد تعرض دستگاه قرار میگرفت و واقعاً خدمات ارزندهای به انقلاب کرد. شهید باهنر طلبه فاضلی در قم و استاد اندیشمندی در تهران بود. او علاوه بر تحصیلات علوم دینی در قم، در تهران هم تا دکترای الهیات پیش رفت و فکر میکنم دروس جامعهشناسی و روانشناسی هم خوانده بود. در همه مجامعی که کار فکری جدی صورت میگرفت، شهید باهنر به عنوان یک عنصر کارآمد و ارزشمند حضور داشت. مهمترین خصوصیت ایشان کار زیاد و مفید، بدون ذرهای تظاهر و هیجان بود. او مردی عمیق، صبور، بردبار، کمحرف، متین، پرکار، جدی، صمیمی، صدیق و باصفا بود. ایشان در نوشتن نیز خوشذوق، ادیب و صاحب نثری آهنگین و زیبا بود. فقه و فلسفه و ادبیات و بعضی از علوم انسانی و مسائل تاریخی را خوب میدانست و انسان کمنظیر و برجستهای بود. قبل از انقلاب، ایشان مسئول تهیه و تدوین کتابهای درسی علوم دینی بود و توانست در شرایط دشوار آن روز، با کمک دوستان و همراهانی، چون شهید بهشتی و مرحوم برقعی کتابهایی را تدوین کند که ماهیتاً حاوی مطالب لازم دینی برای دانشآموزان بود. البته دستگاه در سال ۵۷ نسبت به این کتابها حساس شد. شهید باهنر نقش بسیار حساسی در پیوند دانشجو با روحانی داشت، زیرا روحانی فاضل و تحصیلکردهای بود که هم در حوزه و هم در دانشگاه درس خوانده بود و هر دو محیط آموزشی را به خوبی میشناخت و در نتیجه توانست نقش به سزایی را در پیوند بین عناصر این دو محیط ایفا کند. نشریه مکتب تشیع هم که ایشان نقش بسیار مؤثری در انتشار آن داشت، وسیله پیوندی بین دو قشر روحانی و دانشجو بود. شهید باهنر یکی از اعضای مؤسس حزب جمهوری اسلامی بود که در تنظیم اساسنامه و آییننامه آن نقش بسیار مؤثری داشت. پس از پیروزی انقلاب و اعلام رسمی فعالیت حزب، شهید باهنر مسئول امور شهرستانهای حزب شد و گسترش حزب در اقصی نقاط کشور به عهده ایشان بود. پس از شهادت ۷۲ تن که من در بیمارستان بستری بودم، به اتفاق آرا، دبیر کل حزب شد و جلسات تبیین ایدئولوژی حزب را که مرحوم شهید بهشتی شروع کرده بودند، ایشان ادامه داد.»
آیتالله محمدعلی موحدیکرمانی: صاحب خدمتی بزرگ در غنا بخشیدن به محتوای کتب درسی
امام جمعه کنونی شهر تهران به لحاظ کرمانی بودن و نیز همسویی فکری، از دوران نوجوانی با شهید دکتر محمدجواد باهنر صمیمی بوده و از منش علمی و تربیتی وی خاطراتی شنیدنی دارد. او در روایتی که در پی میآید، شمهای از گفتنیهای خویش از آن یار دیرین را اینگونه روایت کرده است:
«من و شهید باهنر حجره مشترکی هم داشتیم. او از همان ابتدا اهل عبادت، بسیار متدّین و عاشق خدمت بود. فردی جدی، با پشتکار و فعال که پیوسته علاقه داشت در میان جوانان نقشی اساسی را ایفا کند و به همین دلیل دروس جدید و قدیم را با هم آموخت. قم هم که بودیم، ایشان دائماً به تهران رفت و آمد میکرد و درس میخواند. او بسیار با محبت و به مبانی دینی پایبند و مقید بود و در حل مشکلات دیگران سعی وافر داشت. روحیه همکاری در او بسیار بالا بود و در کار، بسیار جدی و پیگیر بود. ایشان با روشنگری ارزشمند و به خصوص با آشنا کردن جوانان با روح انقلاب، نقش بسیار مؤثری در انقلاب داشت. مخصوصاً تلاشهای او را در زمینه آموزش و پرورش نمیتوان از یاد برد. او در غنا بخشیدن به محتوای کتب دینی نقش تعیینکنندهای داشت و خدمت بسیار بزرگی کرد و در روزگاری که کسی جرئت نمیکرد حتی در خفا در مورد برخی مسائل صحبت کند، از طریق کتابهای دینی، آن مفاهیم را به دست جوانان و دانشجویان رساند. انقلابی که در مدارس شد و تظاهراتی که بچهها راه میانداختند، بیتردید ریشه در خدمات شهید باهنر داشت. طاغوت از کتابهای دینی وزین و پر محتوایی که شهید باهنر و همکارانشان نوشتند، دل خوشی نداشت، اما ایشان با زیرکی خاصی، طوری مطالب را مینوشت که طاغوت هم نمیتوانست ایراد بگیرد. البته یادم هست که بعضی از قسمتها را حذف میکردند، ولی ایشان با شیوه و مهارت خاصی، همان مطالب را در جاهای دیگر کتابها میآورد. شهید باهنر از نظر علمی نیز در سطح بالایی بود. او سطح را تمام کرد و درس خارج را با هم میرفتیم. او بیتردید قریبالاجتهاد و در بسیاری از مسائل فقهی صاحبنظر بود. در علوم اجتماعی ید طولایی داشت و علوم قدیم و جدید را در کنار هم آموخت و درجه دکترا گرفت. شهید باهنر یکی از پلهای قوی ارتباط روحانی و دانشجو بود و با علاقه بسیار، فرهنگ اسلامی را به سطح دانشگاهها کشاند و از آنجا که اطلاعات اسلامی بالایی داشت، جوانان را با بهترین شیوهها، جذب موضوعات اسلامی و دینی میکرد. نقش ایشان در شکلگیری حزب جمهوری هم بر همگان آشکار است. او در اولین جلسه تشکیل حزب حضور داشت و از فعالان اصلی حزب بود. بعدها هم یکی از پنج نفری بود که اعلام موجودیت حزب را کردند. او از همان روزهای اول در جریان تشکیل و اداره حزب بود و حقاً جا داشت که بعداً دبیر کل حزب هم بشود.»
دکتر عباس شیبانی: شهید باهنر، آرام، متفکر و ناشناخته!

دکتر عباس شیبانی مبارز دیرین ادوار نهضت ملی و انقلاب اسلامی، در مسجد هدایت با شهید دکتر باهنر آشنا گشته است. او از آن پس در ادوار گوناگون فعالیتهای فکری و مبارزاتی با او همگام بوده و حالات او را در کنشهای نظری و عملی دیده است. شیبانی پس از سالها، حالات آن دوست دیرین را اینگونه به توصیف نشسته است:
«شهید باهنر انسانی بسیار موقّر، آرام و اهل تفکر بود و در زمینههای علمی، اعم از فقهی و اجتماعی، آگاهیهای گسترده و عمیق داشت، ولی، چون به هیچ وجه اهل تظاهر نبود، کمتر کسی به شخصیت واقعی او پی میبرد. او پیوسته بیآنکه در پی مطرح کردن نام خود باشد، در هر کار بنیادی و اساسی مشارکت داشت و تمام کسانی که با او آشنا بودند میدانستند که نقش وی در اقدامات مهم و تأثیرگذار تا چه پایه ارزشمند است. او مسائل علمی و اسلامی را از پایه و اساس مورد بررسی و تحقیق قرار میداد و سپس با دقت تدوین میکرد. ایشان در آموزش و پرورش نقشه عمدهای داشت، از جمله آن که در زمان طاغوت با همکاری شهید بهشتی و مرحوم برقعی، کتابهای دینی را از سطح دبستان تا دانشگاه تدوین کرد و با آن که طاغوت به شدت نسبت به این امر حساسیت داشت، با نهایت ظرافت و ذکاوت مسائل اسلامی را به شیوهای مطرح کردند که رژیم نتوانست جلوی فعالیت این گروه را بگیرد و آنها هم با استفاده از این فرصت، مبانی اسلام واقعی را به کودکان، نوجوانان و جوانان آموختند و میتوان به حق این گونه ادعا کرد که بخش اعظم آگاهیهای دینی و تقویت روحیه انقلابی در سطح دانشآموزان، به این تلاش ارزنده و بنیادی ارتباط پیدا میکند. حدود سال ۴۹ بود که شهید باهنر در کنار شهید بهشتی، مرحوم طالقانی، دکتر سحابی، مهندس بازرگان و عدهای دیگر، از جمله بنده، تصمیم گرفتیم ایدئولوژی اسلامی را تدوین کنیم تا کتابی در اختیار همه قرار گیرد و اختلافنظرها و سلیقهها کمتر شود. این حرکت بسیار ضروری و اساسی بود، ولی متأسفانه با فعالیتهای مسلحانه مقارن شد و جمع به این نتیجه رسید که اگر بخواهیم این کار را بکنیم و به صورت جمعی فعالیت کنیم، دستگیر خواهیم شد. پس قرار شد هر کسی قسمتی از کار را به عهده بگیرد و سپس گروهی بنشینند و آن مطالب را تنظیم کنند. شهید باهنر در این زمینه هم بسیار فعال برخورد میکرد.
شهید باهنر از ۱۵ خرداد ۴۲، مبارزه خود را علیه رژیم طاغوت آغاز کرد. او با روشی متین و بدون توسل به رفتارهای خودنمایانه، آرام و عمیق، حرکت میکرد و سعی داشت در ایامی، چون ماه رمضان و محرم و امثالهم، تبلیغات اسلامی را همگون و هماهنگ سازد و در این زمینه فعالیت چشمگیری داشت. او مدتی هم به دلیل همین فعالیتها به زندان افتاد، اما هیچگاه دست از مبارزه بر نداشت و هر گاه از زندان بیرون میآمد، بار دیگر فعالیتهای خود را از سر میگرفت. شهید باهنر بسیار آرام و ساکت و دور از تظاهر بود. یادم میآید یکی از افراد مطرود فعلی جامعه میگفت: باهنر حرف نمیزند، ولی وقتی سخن میگوید، حرفش مثل توپ صدا میکند و همه زحمات ما را هدر میدهد. واقعیت هم همین بود. شهید باهنر پیوسته آرام و ساکت مینشست و سر بزنگاه با جملهای و کلمهای، مخاطب را خلع سلاح میکرد. او به هنگام مقابله با انحراف حتی لحظهای کوتاه نمیآمد، اما هرگز واکنشهای تند و عصبی از خود نشان نمیداد. از ویژگیهای دیگر او زیرکی و هوشیاری بیش از حدش بود. یادم هست یک بار قرار بود در دانشگاه شیراز سخنرانی کند و ساواک همه راهها را بسته بود تا او را دستگیر کند. شهید باهنر عبا و عمامه را کنار گذاشت و با کت و شلوار در جلسه حاضر شد و سخنرانی کرد و ساواک تا آمد جریان را بفهمد، او سخنرانیاش را انجام داده و از جلسه فرار کرده بود!
ایشان از همان ابتدای تشکیل شورای انقلاب به طور منظم در جلسات شرکت میکرد. ابتدا منشی بود و نهایت دقت را داشت که آنچه به نظرش میرسد مطرح کند. او هرگز در قبال مصالح مملکت و اصول مبانی کوتاه نمیآمد و با کمال صراحت، نکتهای را که اشتباه تشخیص میداد، رد میکرد. او به خصوص در مورد آموزش و پرورش حساسیت ویژهای داشت و با کمک شهید رجایی و دوستانش کوشش میکرد برای فرهنگ کشور، برنامهای اساسی را پیاده کند. او هرگز به خاطر خوشامد یا بدآمد کسی حقیقت را زیر پا نمیگذاشت و از بسیاری جهات، یکی از بهترین الگوها برای مسئولان است. شهید باهنر جزو هیئت پنج نفره مؤسس حزب جمهوری بود که در این زمینه زحمات بسیاری را متحمل شد. این پنج تن اساسنامه را نوشته بودند و با بعضی از شخصیتها مذاکره و ملاقات میکردند تا تشکیل حزب را به او اعلام کنند. بنده هم توسط شهید باهنر اساسنامه حزب را دریافت و آن را مطالعه کردم و، چون مفاد آن را دقیقاً منطبق بر اعتقادات و خواستههای همیشگی خود دیدم، آمادگی خود را برای همکاری با آن اعلام کردم.»
دکتر ناصر باهنر: تقوا و خلوص و کار برای خدا خصلت همیشگی پدر
دکتر ناصر باهنر فرزند شهید دکتر باهنر، وی را هماره در قامت یک پدر دیده است. به همین دلیل میتوان روایت او را از دیگران متفاوت دانست. او که خود از صاحبنظران و فعالان فرهنگی است، در توصیف پدر به نکاتی دقیق و خاطراتی ناگفته اشاره دارد که در باهنرپژوهی فراوان به کار میآید:
«تقوا و خلوص و کار برای خدا خصلت همیشگی پدر بود. انسانی که در پی کسب رضایت حق است، از نهیب هیچ کس برآشفته نمیشود و نشیب فرازهای زندگی، او را از حالت تعادل خارج نمیسازد. دوستان پدرم نقل میکنند که او برای همه کارهایش پیشاپیش برنامهریزی و فکر میکرد و لذا هیچ حادثهای او را دستپاچه نمیکرد. مرحوم رضا برقعی سالهای سال در آموزش و پرورش و در تدوین کتابهای درسی با پدرم همکاری میکردند. در اواخر عمرشان به سراغ ایشان رفتم. مرا که دیدند، سخت گریستند و گفتند: من و پدرت ۱۵ سال با هم در یک اتاق کار میکردیم و حتی یک بار هم پیش نیامد که عصبانی شود یا برخوردی با هم داشته باشیم، من گاهی اوقات از شدت حلم او عصبانی میشدم. او بسیار کم حرف و صبور بود. در این باره، خاطره دیگر مربوط به دوره وزارت ایشان میشود. در دوره پاکسازیها، روزی پدرم در معیت چند تن از همکارانشان به وزارتخانه میروند. یکی از خانمهایی که پاکسازی شده بود، در حالی که حجاب درستی هم نداشته، پیش میآید و از پدرم میپرسد: شما وزیر را میبینید؟ پدرم لبخندی میزند و میگوید: بله میبینم. آن خانم حرفهای تندی میزند و حتی فحاشی میکند و میگوید که او را بیهوده پاکسازی کردهاند. دوستان پدرم میگویند: هرچه به چهره او دقت کردیم، نشانی از تکدّر و عصبانیت ندیدیم. جالب این بود که هر چه خانم تندی بیشتری میکرد، لبخند شهید باهنر عمیقتر و آرامش چهرهاش بیشتر میشد. وقتی که خانم حرفهایش را زد، پدرم گفتند: وزیری که میگویید من هستم، طبیعی است که در این غربال کردنها، گاهی خالص و ناخالص درهم آمیخته میشوند، من رسیدگی میکنم و اگر حقی از شما تضییع شده باشد، آن را بازمیگردانم!» آن خانم عذرخواهی کرد و بسیار شرمنده شد. خاطره سوم من به زمانی مربوط میشود که جلسه شورای انقلاب در منزل ما تشکیل شده بود. پدرم عادت داشتند که هیچ تلفنی را بیپاسخ نمیگذاشتند. در فاصله جلسه، تلفن زنگ زد و پدرم را خواستند. پدر بیرون آمدند و به تلفن جواب دادند. من در اتاق بیرونی قدم میزدم که بعد از مدتی دیدم شهید مطهری برآشفته و عصبانی بیرون آمدند و گفتند: میشود برای چند لحظه ملاحظه کسانی را که تلفن میزنند، نکنید و بیایید به کارمان برسیم؟ پدرم همیشه در چنین مواقعی آرام، ساکت و متکی به نفس بود.
پدر من همراه با شهید دکتر بهشتی و مرحوم رضا برقعی، چندین سال برای نگارش کتابهای درسی زحمت کشیدند. البته محتوای آن کتابها متناسب با شرایط پیش از انقلاب بود و پدرم اعتقاد داشتند که باید کتابها را متناسب با وضعیت پس از انقلاب نوشت و پاسخ نسل جدید را داد. پدرم حتی برای دوره پیش از دبستان هم در حد توان ذهنی کودک و به زبان او متون دینی تهیه کرده بودند و که البته چاپ نشده است. ایشان از سطح پیشدبستانی تا دانشگاه این مطالب را نوشته بودند. هوشیاری و ذکاوت شهید بهشتی، پدرم و مرحوم برقعی با توجه به شرایط دشوار آن زمان، کار سترگی است، مضافاً بر اینکه آنها حتی از سوی دوستان و آشنایان هم مورد شماتت بودند که چرا با رژیم همکاری میکنند؟ آن شهید باهنری که میشناسم، دغدغه اصلیشان، سرنوشت و تفکر نسل جوان بود. انقلابی که پیش آمد، حاصل شکیبایی، پشتکار، تحمل، دانشاندوزی و ایمان امثال پدرم بود. با توجه به اینکه جوانها طینت پاکی دارند، اگر بخواهیم سرمایهگذاری حقیقی بکنیم، باید متوجه آنها باشیم و ببینیم شهدای ما چگونه زندگی کردند که در عمر کوتاه خود به چنان تربیتی دست یافتند. به جای تقدیر و بزرگداشتهای تشریفاتی و توخالی، باید با شیوههای دقیق، منطقی و عالمانه، از این شهدا الگوسازی کنیم. نسل جوان جز با الگوی مقبول و عالمانه و مخصوصاً مطلوب، نمیتواند راه خود را به درستی بیابد.»