بر شهر این شهر با این خزان عمرانی چه اتفاقی افتاده است، اما این کوتاه نوشته شبه طنزی از تصمیمات شاعرانه خادمان شهر برداشته است که از این قرار است:
پروژه شبانهروزی پروژهای است که در آن میتوان یک لامپ ۱۰۰ واتی روشن کرد و به همراه یک نگهبان بعدها هرازگاهی از ایشان بازدید و در شب و روز از پروژه نیمهکاره عکس گرفت و پزش را به شهروندان داد.
در فصل خزان بهجای برپایی جشنواره پاییزی در بوستانهای شهر و زیر درختان برگ ریز، برگها را جمعآوری کرد و زیر پای عابران ریخت تا رمانتیک شوند و دلشان غش برود کهای داد بیداد این شهر بیعمران چقدر ناز است!
چه فضایی چه عاشقانههایی را ترسیم کردهایم تصویر کودکی را که در حال سر خوردن است با قدمزدن مقایسه میکنیم و به این جمله که هر کس در این مکان زباله بریزد بر فلان فلان تیکه میاندازیم که عجب جمله نامربوطی است...
آن عکس بچهای که به کمک والدین محترم در حال سر خوردن است را کناری میگذاریم (یعنی جایی پیدا میکنیم در کجای قلبمان) و به به دیگر عابران میاندیشیم که شاید قوزک پایشان در رفته و کلی خندیدهاند از این ماجرای خشخش...
در این چند سال و چندین سال چرا بوستانهای شهر را به برگ خزان تزیین نمیکنیم و کار غیر ویترینی سانتیمانتالی مدیریت شهری را در حال تجربهایم بماند این کار آن کار غیر ویترینی اولین کوچه سبز در کشور و شاید خاورمیانه را یادآور میشود که سبزه و درختانشان را روی دیوار محله نقاشی کردهایم!
خش خش نوازش شعور شهروندان را با این همه اقدامات غیر ویترینی مدیریت شهرمان به فال نیک میگیریم.
