بیتردید ارتشبد سابق حسین فردوست، از چهرههای صاحب سر شاه مخلوع و نیز از عناصر مهم در شکلگیری سیستم امنیتی او به شمار میرود. خوانش دوران حیات و نقشآفرینی وی در آستانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، درواقع خوانش آغاز و انجام حکومت پهلوی دوم قلمداد میشود. مقالی که پیش روی شماست درصدد چنین خوانشی بهویژه از واپسین فصل حیات اوست.
فردوست بهمثابه پدیدهای تبلیغی- روانی
از بررسی منابع و اسناد برمیآید که ارتشبد فردوست در زمره نظامیانی بود که به علت داشتن رابطه نزدیک با شاه از دوران کودکی و نوجوانی، توانست بهتدریج پلههای ترقی را بپیماید و به بالاترین درجه نظامی در ایران یعنی ارتشبدی برسد. علاوه بر این، با استفاده از نفوذ و قدرت خود در مناصب مختلف، املاک و مستغلات گوناگون و ثروت بیشماری به دست آورد.
مجموعه بررسیهای انجام شده درباره فردوست و مصاحبهها و بازجوییها از وی، نگارنده را به این نتیجه رساند که پدیده فردوست بیش از آنکه یک «معمای سیاسی و اطلاعاتی» باشد یک پدیده قابل بررسی تبلیغی- روانی است؛ پدیده تبلیغی، از آن رو که وی به سوژهای برای القای اهداف معین در جنگ تبلیغی استکبار و عوامل داخلی آن علیه انقلاب اسلامی تبدیل شده است. پدیده روانی، از آن رو که شخص فردوست در پیدایش و اشاعه این شایعات سهم مؤثری داشته که به بررسی روانشناختی او نیازمند است.
حسین فردوست، سمبل انسانهایی است که در تار و پود رژیم گذشته مسخ شدند و عمری را به عنوان کارگزار این رژیم به تباهی کشیدند. فردوست کودکی بود که از پایینترین و بیچیزترین اقشار جامعه بیرون آمد و دست تصادف وی را وارد دربار ساخت. در کودکی و سپس نوجوانی و جوانی در برابر نخوت و تجمل محافل درباری در او احساسی ویژه شکل گرفت: احساس حقارت و خودکمبینی در برابر اشرافیت فاسد درباری. این احساس فردوست را در خود فرو برد و وی را به چهرهای مطیع و آرام و ساکت بدل ساخت، که با «دقت ریاضی» (به قول خود او) وظایفش را انجام میداد. این اطاعت محض، فردوست را به چهره مورد قبول محمدرضا پهلوی بدل میساخت و وی از گماردن فردوست در رأس حساسترین ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی خود احساس ناامنی نمیکرد. در عین حال، روحیه خودکمبینی فردوست سبب شد تا حتیالامکان از شرکت در مهمانیهای درباریان و مجالس سفارتخانهها اجتناب ورزد و در معاشرت با دیگران حد و مرز معینی را حفظ نماید و بهشدت از شهرت و خودنمایی پرهیز کند. مجموعه این خصایل، به اضافه قرار داشتن او در رأس حساسترین نهادها، که وظیفه کنترل اعمال و رفتار درباریان و دولتمردان پهلوی را به دست داشت و اعتماد شاه به وی، سبب شد که بهتدریج فردوست در مجامع و محافل حاکمه دوران محمدرضا پهلوی سیمایی «مرموز» یابد و این رمز و ناشناختگی درون فردوست، احترام توأم با هراس دیگران را برانگیزد. در لابهلای خاطرات فردوست، این نگرش دولتمردان پهلوی به وی نمایان است. از آنجا که فردوست در هیچ باند و محفل درباری قرار نمیگرفت و در هیچ بند و بستی برای ثروت یا قدرت مشارکت نمیجست، به او به چشم یک «رقیب» نمیگریستند و از آنجا که وی در تنهایی رازآمیز خود ارگانهای حساسی را بر فراز این محافل میچرخانید، از او واهمه داشتند.
طوفان انقلاب و فراموشی دوست دیرین
سالها گذشت و فردوست احساس میکرد که در زندگی خود فرد «موفق» و «خودساختهای» است. او ثروتی اندوخته بود که هرچند در مقایسه با دارایی اشرافیت درباری ناچیز بود ولی به هر حال وزنی داشت، و از اعتبار خود در محافل دربار پهلوی و هراس نامحسوس نیرومندترین فرزندان اشرافیت متمول در درون خود احساس رضایت میکرد. ناگهان تندباد انقلابی فرا رسید که از اعماق جامعه صدای اضمحلال همه قدرت و صلابت دربار ایران را به همراه فروپاشی همه ارزشهای فاسد حاکم ندا میداد. در این لحظه، تنها تعلق فردوست به دربار پهلوی پیوند عاطفی و فردی او با شخص شاه بود، که طی سالها از کودکی او را بهخوبی شناخته بود و با ضعفها و حقارتهای ذاتی وی آشنایی داشت. شاه نیز، به رغم آنکه فردوست را محرمترین کارگزار خود میدانست، برای فردوست ارزشی قائل نبود. در دوران محمدرضا پهلوی، فردوست به حساب نمیآمد و لذا در روزهایی که دغدغه و اضطراب انقلاب وی را به هراس انداخته بود، یکسره این دوست دیرین را از یاد برد. فردوست این احساس شاه به خود را لمس میکرد و این سرآغاز گسست روحی او از شاه شد. فردوست از انقلاب احساس هراس نمیکرد و به عکس از اینکه میدید در لانه زنبور (دربار) ولوله افتاده است، در باطن خود لذت میبرد. آنچه نقش فردوست را در رویدادهای انقلاب اسلامی برجسته میسازد، نقش وی در اعلام بیطرفی ارتش در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ است که بدین واسطه از جانب سلطنتطلبان متهم به فروپاشی دولت بختیار گردید. لیکن با دقت و بررسی در اسناد و مدارک بهخوبی آشکار است که فردوست زمانی که پاشیده شدن انسجام ارتش شاهنشاهی، تصرف اماکن و مراکز نظامی به دست انقلابیون و عدم انگیزه برای مقاومت در سران نظامی را دریافت، آنگاه برای نجات خویش حاضر به امضای بیانیه بیطرفی ارتش گردید.
در نخستین روزهای انقلاب سیر حوادث به سود فردوست بود. آشناییهای دیرین او، او را به مسیری هدایت میکرد که میتوانست برای وی آینده خوشی داشته باشد، ولی امواج توفنده انقلاب به سرعت عملکردهای لیبرالهای دولت موقت را متزلزل ساخت و در این میانه فردوست به گوشهای پناه برد و زندگی دشوار و پردغدغهای را گذراند. در این زمان، فردوست احساس میکرد که ناگهان از «همه چیز» به «صفر» تبدیل شده است، لذا بهشدت احساس غبن مینمود و بر باد رفتن همه تعلقاتش بر او فشار میآورد. به علاوه، وی با مشکل جدی دیگری نیز مواجه بود و آن هراس اطرافیان، حتی نزدیکترین خویشاوندان، در پناه دادن به مردی است که میتوانست زندگیشان را به مخاطره اندازد. این عوامل سبب میشد که فردوست درمانده، خود به کانال پخش شایعات پیرامون خویش بدل شود. او از سویی از اینکه هنوز نزد دیگران «چهرهای مرموز» و «قدرتمند» جلوه میکند، لذت میبرد و از سوی دیگر در این شایعات نوعی سود برای خود میدید: پناه دادن اطرافیان به وی!
بازداشت حسین فردوست، منجر به آشنایی دقیق کارشناسان وزارت اطلاعات با «معمای فردوست» شد و پس از چندی روشن شد فردوست خاطرات ارزشمندی را از دوران سلطنت پهلوی در سینه دارد که میتواند برای آشنایی مردم و ترسیم این دوران از تاریخ معاصر ایران اهمیت درجه اول داشته باشد؛ خاطرات و دانستههایی که بعضاً در هیچ مسند مکتوبی یافت نمیشود و منحصربهفرد است. از فردوست خواسته شد که داستان زندگی خود را بنگارد و او نیز چنین کرد. خاطرات وی به شکل دستنویس و اوراق بازجویی و خاطرات شفاهی ضبط شد و بخش اندکی از آن از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش گردید.
متأسفانه فردوست زنده نماند تا خاطرات ارزشمند خود را به پایان برد. وی در تاریخ ۲۷/۲/۶۶ در اثر سکته درگذشت و خاطرات او، بهویژه در ترسیم حوادث دور سالهای ۱۳۳۲-۱۳۲۰، ناتمام ماند و بدینسان داستان زندگی حسین فردوست نیز به پایان رسید.
روزهای زندگی مخفیانه
با پیروزی انقلاب بسیاری از مراکز دولتی و نظامی توسط انقلابیون تسخیر شد. یکی از مراکزی که ۲۲ بهمن توسط مردم مورد حمله قرار گرفت دفتر ویژه اطلاعات بود. فروپاشی حکومت پهلوی برای حسین فردوست بسیار تلخ بود؛ چراکه سالها برای تداوم آن تلاش کرده و با زحمات زیاد توانسته بود خود را در ردیف دولتمردان کشور درآورد. فردوست با نگاهی به گذشته شاهد پرونده خود در همکاری با رژیم علیه مردم بود و میدانست اگر مردم موفق به شناسایی وی شوند لحظهای در امان نخواهد بود و سرنوشتی بهتر از هویدا و نصیری نخواهد داشت. پس از حمله مردم انقلابی به دفتر ویژه اطلاعات، فردوست برای نجات جان خویش از دفتر کارش فرار کرد و به منزل یکی از دوستانش به نام دکتر امید رفت. (۱) فردوست در مدت پنج سال زندگی مخفیانه در تهران به طور مرتب محل اقامتش را عوض میکرد، وی حدود پنج روز در منزل دکتر امید ماند. در این روزها اوضاع بهشدت وخیمتر میشد و هر روز خبر تیرباران و اعدام عدهای از سران نظامی، چون سپهبد بدرهای، ربیعی و خسروداد و ... به گوش فردوست میرسید. پس از ترک منزل دکتر امید، فردوست چند روز در منزل خواهرش توران (همسر محمدعلی افراشته) ماند و سپس به منزل نادر برادرزن برادرش (نصرالله فردوست) در زعفرانیه رفت و به مدت ۲۰ روز در آنجا مخفیانه زندگی کرد. (۲) به هر حال فردوست مدتی در منزل نادر بود تا اینکه در فروردین ۱۳۵۸ به منزل خواهر دیگرش ایران در خیابان امیرآباد نقل مکان کرد و دو سال و نیم در آنجا مخفیانه زندگی کرد. در این زمان فردوست همسر (۳) و پسرش به نامهای پریچهر و شاهرخ را به خارج فرستاد. بدین ترتیب مرحله جدید زندگی ارتشبد حسین فردوست در شرایط انقلابی کشور آغاز شد و او به مدت پنج سال زندگی مخفیانه خود را آغاز کرد.
در این زمان یکی از نخستین مسائلی که توسط رادیو گروهک شاهپور بختیار پخش میشد، شایعه همکاری و بهکارگیری فردوست در دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی ایران بود. در واقع مواضع و عملکردهای فردوست در دوران دولت بختیار دستمایهای بود که این باند وابسته، به تبیین آن بنشیند و آن را قرینهای بر پیوند مرموز و پنهانی فردوست با دستاندرکاران انقلاب اسلامی بیاید. کسی که در جو توفنده ماههای انقلاب اسلامی قرار داشته است، بهروشنی درمییابد که مواضع فردوست مختص وی نبود و بسیاری دیگر از عوامل درجه اول رژیم گذشته در مقابل امواج سترگ انقلاب از خود این تمکین و عقبنشینی را نشان دادند و چارهای جز این نداشتند. اگر انقلاب در نخستین گامهای خود این عناصر را طرد کرد، جناح دیگری از عوامل غرب موفق شدند از طریق تمکین و تسلیم به انقلاب موقتاً خود را حفظ کنند و در سالهای پس از انقلاب حضور مخربی در جامعه داشته باشند ولی به رغم این مسائل، ارتشبد حسین فردوست، نه در دوران دولت موقت، که نهاد اطلاعاتی محدودی در نخستوزیری برپا شد و نه پس از آن هیچگاه کوچکترین مسئولیت در نهادهای اطلاعاتی پس از انقلاب نداشت؛ و سرانجام دستگیری
انقلاب اسلامی ایران پابهپای پیروزی و تثبیت خود به ضرورت ایجاد نهادهای اطلاعاتی و امنیتی پی برد و این نهادها، در جنب سایر نهادهای خودجوش و مردمی مانند «جهاد سازندگی» و در بطن نهادهای انقلاب نظامی و انتظامی و قضایی (سپاه پاسداران و کمیته انقلاب اسلامی و دادستانی انقلاب اسلامی)، از درون انقلاب و از اعماق جامعه جوشیدند و به سرعت پا گرفتند. از جمله این نهادها «واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» بود که در طول موجودیت خود نقشی برجسته و تاریخی در دفاع از دستاوردهای انقلاب ایفا نمود و بدون استثنا عناصر نسل جوان و انقلابی را دربرمیگرفت. (۴)
در این سالها، عوامل رژیم پهلوی به شایعهسازی پیرامون نقش فردوست ادامه میدادند. شاید پس از ادعاهای شاپور بختیار و اظهارات فرح پهلوی و آزاده شفیق (دختر اشرف)، بیشترین نقش را در گسترش این شایعه، حزب منحله توده ایفا نمود. در سال ۱۳۶۲ که روابط پنهانی و پیچیده حزب توده با سرویسهای اطلاعاتی شوروی (کا. گ. ب. و جی. آر. یو) آماج پیگرد «واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» قرار گرفت، حزب توده کوشید تا با یک ترفند تبلیغاتی به مظلومنمایی بپردازد؛ لذا شبکه گسترده تبلیغی و شایعهسازی آن در این راستا بهشدت فعال شد که گویی پیگرد حزب توده ثمره تحرکات سرویسهای جاسوسی غرب و عامل درجه اول در ایران ارتشبد حسین فردوست است که در رأس «ساواما» (؟!) قرار دارد.۵) بدینترتیب، حسین فردوست به چهرهای بدل شد که کارگزاران شرق و غرب، مشترکاً از او به عنوان یک محور تبلیغی در جنگ روانی خود استفاده میکردند.
باید افزود که در چنین شرایطی گسترش شایعات پیرامون فردوست از سویی و تعدد ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی از سوی دیگر جوی فراهم ساخت که فردوست بتواند در پناه آن سالها به دور از پیگرد قضایی و حتی اطلاعاتی آزادانه زندگی کند. در شرایط سیاسی- اطلاعاتی پیش از تأسیس وزارت اطلاعات، چندین ارگان به طور موازی وظایف اطلاعاتی و امنیتی را به عهده داشتند: واحد اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، دادسراهای انقلاب اسلامی که علاوه بر وظایف قضایی عملکردهای اطلاعاتی و امنیتی داشتند، واحد اطلاعات کمیتههای انقلاب اسلامی، سازمان اطلاعات و ضداطلاعات ارتش جمهوری اسلامی و اداره اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری. این تعدد و پراکندگی ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی هرچند ناشی از شرایط خاص انقلاب و پدیدهای ناگزیر بود، با این حال یک نقطه ضعف اساسی نیز داشت که از عدم تمرکز سیستم اطلاعاتی و امنیتی کشور ناشی میشد. سیستم اطلاعاتی خودجوش فوق هرچند در این شرایط پراکندگی، به برکت پایگاه عظیم مردمی انقلاب، موفق به مقابله با بزرگترین توطئههای ضدانقلاب داخلی و خارجی شد، لیکن در مواردی نارسایی خود را نشان داد و همین امر ضرورت تأسیس وزارت اطلاعات را روشن کرد. در این شرایط، ارگانهای متعدد اطلاعاتی و امنیتی از حضور فردوست در داخل کشور و شایعات گسترده پیرامون او اطلاع داشتند، ولی کثرت شایعات در حدی بود که هر نهادی تصور میکرد که بهراستی فردوست به گوشهای از دستگاه اطلاعاتی کشور و به نهادی دیگر مربوط است! به علاوه، حجم فعالیت ارگانهای اطلاعاتی و امنیتی و اشتغال دائم آنان به توطئههای گوناگون ضدانقلاب در حدی بود که پدیده حضور فردوست را تحتالشعاع خود قرار میداد و آن را به بوته فراموشی و بیتوجهی میسپرد و فردوست در این فضای پدیدآمده زندگی خود را میگذرانید.
روایت فردوست برای فرار نکردن از ایران
به هر روی، با ادغام نهادهای اطلاعاتی و امنیتی برخاسته از انقلاب، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران تأسیس شد و «مسئله فردوست» از زمره نخستین مسائلی بود که در دستور کار قرار گرفت. عملیات انجام شده در راستای کشف واقعیات «معمای فردوست» بود. چرا ارتشبد فردوست از ایران خارج نشد؟ زندگی نیمه پنهانی او در تهران با چه هدفی است؟ آیا بهراستی در پس این شایعات ضدانقلاب، صرفنظر از اهداف سیاسی و تبلیغی آن، واقعیتهایی نهفته نیست و فردوست به عنوان رئیس دفتر اطلاعاتی ویژه شاه در ایران نمانده تا اهداف پیچیدهای را به سود سرویسهای جاسوسی غرب، به ویژه اینتلیجنس سرویس، برنامهریزی کند؟ و... در بازجویی صورت گرفته از فردوست درباره فرار نکردنش از کشور وی چنین میگوید:
«سؤال: انگیزه شما در نرفتن از ایران چه بود؟ چرا در ایران ماندید؟
فردوست: به این سؤال بارها جواب دادم. بسیاری از ایرانیان ایران را ترک گفتهاند، که از دید من ایرانی نیستند یا علاقه به کشورشان ندارند. آنها با خیال راحت با پولهای بادآورده یا با مضیقه، در کشورهای اروپای غربی و امریکا زندگی میکنند. آنها خدمتگزار رژیم محمدرضا قلمداد میشوند و من خائن به رژیم محمدرضا و نزد اینها فرد خائن هستم. برای آنها ایرادی ندارد، تفریح خود را میکنند، ویسکی خود را میخورند و خیالشان هم راحت است و بالاخره کاسه کوزه کثافتکاریهایشان را باید سر یک نفر بشکنند، اما من به همین دلیل که در ایران ماندهام، مورد سوءظن واقع شدهام که این حتماً مأموریتی دارد که در ایران مانده وگرنه میبایست برود. پس حق را به افرادی میدهند که ایران را ترک کردهاند و هرکه مانده مشکوک است، بهخصوص من. لذا، باز هم جواب شما را مینویسم:
۱- خود را مسئول همه چیز دو اداره («دفتر ویژه اطلاعات» و بازرسی) در مقابل دولت وقت و رژیم بعد میدانستم و بهخصوص در مقابل پرسنل این دو سازمان که از من توقع توجیه و راهنمایی داشتند، احساس مسئولیت میکردم. شما خیلی سخت قبول میکنید که برای یک رئیس چقدر ناراحتکننده است که مرئوسین خود را بلاتکلیف رها کند و به دنبال راحتی خود باشد.
۲- خانواده من همگی در ایران بودند، چه طرز فکری به من اجازه میدهد که آنها را رها کنم، خاصه اینکه همگی مرا بزرگ خانواده و راهنمای خود میدانستند.
۳- تمام دارایی من که در طول ۵۰ سال با صرفهجویی جمع کرده بودم در ایران بود و هست و من یک ریال هم در خارج ندارم.
۴- بسیاری از مقامات، حتی تا روز ۲۲ بهمن، در ایران بودند. پس آنها هم مانند من کوچکترین نگرانی از تحول نداشتند.
۵- من برآورد میکردم که تغییر رژیم حتمی است، اما کمترین خطری برای خود احساس نمیکردم. تصورم این بود که رژیمی میرود و حکومت دیگری جایگزین آن میشود و بدون شک عناصر نامطلوب رژیم گذشته را کنار میگذارد. طبیعی بود که خود را کنار گذارده تصور کنم، مگر اینکه بعدها و بهتدریج مورد مرحمت واقع شوم و کاری در رده پایین ولی در ارتباط با متخصصهای من واگذار کنند.
۶- زندگی در ایران، از جمیع جهات، برای من مطلوبتر است، چون یک ایرانی با همه چیز کشور خود خو میگیرد و از آن لذت میبرد. برای مثال: اگر یک ایرانی در بین ایرانیان باشد یکدیگر را بهخوبی میفهمند و از معاشرت با هم لذت میبرند. همه چیز برای یک ایرانی در ایران لذتبخش است». (۶)
در کاوش برای یافتن پرسشهای مطرح شده پیشین، میتوان به این نتیجه رسید که شخص فردوست سهم مهمی در اشاعه شایعات پیرامون خود داشت و خود وی نیز در روابط دوستانه و خانوادگی به شکل مرموزی این شبهه را القا میکرد. همانطور که خواندیم فردوست تا سال ۱۳۶۲ در خانههای دوستان و بستگانش به طور علنی و غیرعلنی زندگی میکرد تا اینکه در تاریخ ۱۲/۸/۱۳۶۲ در خانه پدریاش (خیابان وصال شیرازی) بازداشت شد. (۷) پس از بازداشت از وی بازجویی و استنطاق به عمل آمد، وی که خود زمانی از همه استنطاق میکرد مطمئناً هرگز پیشبینی چنین روزی را نکرده بود.
*پینوشتها در سرویس تاریخ «جوان» موجود است