
امروز كه ديگر نسل سوميها هم پا به سن گذاشتهاند و نوبت به نسل چهارم و پنجم و ششم رسيده است، شايد حكايت ماسكهاي شيميايي كه رزمندگان دوران دفاع مقدس از صورت خود برميداشتند و به صورت همرزم زخمي و مجروح خود يا كسي كه به هر دليلي ماسك شيميايي نداشت ميگذاشتند بيشتر به يك داستان شبيه باشد تا واقعيت، به خصوص آنكه دور و برمان پر است از اخبار ناخوشايند و سياهي؛ آنقدر كه گاهي وقتها از زندگي در چنين دنيايي دلزده ميشويم و نياز به يك هواي تازه داريم.
ماجراي جانفشاني «اميد عباسي» اما به نسلهاي تازهتري كه نه طعم جنگ را چشيدهاند و نه اين قبيل فداكاريها را از نزديك لمس كردهاند، اثبات كرد، ميشود آدم، شجاعانه به دل دود و گرماي سوزناك بزند تا دختر بچه محاصره شده در حلقه آتشين را نجات بدهد و حتي به اين هم اكتفا نكند بلكه درست مانند صحنه فيلمهاي روايتگر دفاع مقدس ماسك اكسيژن خود را بردارد و بر دهان كودكي كه از آتش نجات داده قرار دهد تا مبادا غلظت دود دخترك را گرفتار خفگي كرده و امدادرساني دليرانهاش نيمه كاره بماند. او فرمانده پايگاه آتشنشاني بود و ميتوانست مانند فرهنگ غالب جا افتاده در ميان برخي از فرماندهان، رؤسا و سرپرستها خودش خارج از گود نشسته و در نهايت با درايت از دور عمليات خاموش كردن آتش و نجات جان انسانها را فرماندهي كند اما انگار اميد عباسي جنس فرماندهي و رياستش با خيليها فرق داشت.
دود، آتش و گازهاي سمي اما انگار بين انسانهاي واقعي و فداكار با ديگران تفاوتي قائل نميشود و حتي به ريههاي آتشنشان فداكار و فرمانده از خود گذشته ايستگاه68 آتشنشاني هم نفوذ ميكند و او را از پاي در ميآورد البته نه پيش از آنكه نجات دختر بچه را از چنگال دود و آتش به پايان برساند.
اين اما پايان اميد عباسي نيست، انگار وجود انسانهايي همچون او براي خير رساندن به ديگران خلق شده پس حالا نوبت اعضاي بدن اوست كه به چند بيمار اميدوار به زندگي جان ببخشد.
اميد عباسي اما يك نفر نيست، او هويت نسل پاكي است كه يك روز در صحنههاي نبرد زير باران آتش مردانه ميايستند و دفاع ميكنند و يك روز در لباس يك آتشنشان به دل حادثه ميزنند و از ميان تمام گزينههايي كه پيش رو دارند، انسانيت را انتخاب ميكنند. او در ميان ما زندگي ميكرد و بيشك با همان مشكلاتي كه من و تو با آن دست و پنجه نرم ميكنيم مواجه بوده است اما هيچكدام از اين چالشها سبب فاصله گرفتنش از ارزشهاي انساني نشد. يك آدم معمولي نه خيلي آرماني و آسماني بلكه زميني و در دسترس كه توانست يك الگوي تمام عيار از انساندوستي و فداكاري را به تصوير بكشد.
آن هم در شرايط كنوني جامعه كه الگوهاي ما به جاي چهرههاي موجه ملي و ديني، قهرمانان فيلمهاي هاليوودي و سريالهاي غيراخلاقي ماهوارهاي شدهاند. بيشك اميد عباسي يك نفر نيست بلكه ما در كشورمان افراد فداكار، متعهد و با وجدان كم نداريم اما جاي اميد و اميدها در فيلمنامههاي، سريالهاي تلويزيوني و فيلمهاي سينمايي و كتب درسي دانشآموزان ما و حتي در ميان سطور و سرخطهاي خبري رسانههاي ما خيلي خاليست. حكايت فداكاري و انسان دوستي افرادي نظير اين آتشنشان فداكار، رفتگري كه كيف حاوي پول و مدارك را به صاحبش برميگرداند، راننده تاكسي كه پولها و مدارك جامانده در ماشينش را به صاحبش بازميگرداند و بسياري موارد ديگر نمونههايي از تجلي ارزشهاي ملي و مذهبي در رفتارهاي هم ميهنانمان است؛رفتارهاي ارزشمندي كه هر روز زير پوست شهر اتفاق ميافتد اما خيلي وقتها مانند اخبار جرمها و جنايات به اخبار و رسانهها كشيده نميشود و همين فداكاريها و واكنشهاي متعهدانه است كه ميگويد هنوز هم نبض فرهنگ جامعه ما روي خط سلامت ميزند.