جوان آنلاین: اثری که هم اینک در معرفی آن سخن میرود، خاطرات سیدحسن حسینی خامنه ای، مبارز انقلاب اسلامی و برادر آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای، رهبر انقلاب اسلامی را در بر دارد. این مجموعه به دست محمدرضاسرابندی تدوین شده و مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به انتشار آن همت ورزیده است. تارنمای ناشر در معرفی این کتاب، به نکات پی آمده اشارت برده است: «سید محمدحسن حسینی خامنهای یکی از نیروهای انقلابی با زمینه مذهبی و پیرو نهضت امامخمینی است که در خانوادهای روحانی و اهل علم در شهر مشهد متولد شد. وی از مقطع دبیرستان، با فعالیتهای سیاسی و فرهنگی برای مبارزه با رژیم پهلوی آشنا گردید. سپس همراه با برخی دیگر از مبارزان در مشهد به تهیه اعلامیه و توزیع آن میپرداخت. در اسفند ماه ۱۳۵۲ به واسطهاعتراف یکی از افراد بازداشتشده به دست ساواک به جرم مشارکت در تهیه و توزیع اعلامیه ضد رژیم پهلوی، دستگیر و به کمیته مشترک ضدخرابکاری تهران منتقل شد. جاییکه همزمان دکتر شریعتی هم در آنجا زندانی بود و پس از مدتی برادر دیگرش به نام سیدهادی خامنهای را نیز به آنجا بردند. وی پس از گذراندن حدود هشتماه و بدون حکم در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری، سرانجام با برگزاری یک دادگاه فرمایشی بدون توجه به دفاعیات متهم، به یک سال حبس محکوم و به زندان قصر منتقل شد. در اواخر سال ۱۳۵۳ از زندان آزاد شده و همزمان با اشتغال به کار در بازار، به ادامهتحصیل پرداخت. پس از گذراندن دورهدانشسرای راهنمایی، بهعنوان معلم مقطع راهنمایی جذب آموزشوپرورش شد و پیش از سال ۱۳۵۷ - که بهواسطه فعالیتهای انقلابی اخراج شد- در آموزشوپرورش به روشنگری علیه ظلم و ستم رژیم پهلوی میپرداخت...».
راوی در بخشی از یادمانهای خویش، در بیان اوصاف مبارزان تبارش، چنین اظهار داشته است: «من از وقتی که به یادم میآید، برای پدرم هیچگاه مبارزه علنی نبود، اما بالاخره با رژیم گذشته و شرایط حکومت پهلوی، هیچ همخوانیای نداشت، بلکه نگاه سیاسی انتقادی داشت. بالاخره در خانواده عمه ما، شوهرش مرحوم شیخمحمد خیابانی، مبارز نامدار دوره مشروطه، انقلابی بوده و اعدام شده است. پدر بزرگ ما مرحوم سیدهاشم نجفآبادی، مثلاً در حدود ۹۰ سال پیش، به سمنان و همدان تبعید شده است. بالاخره مبارز بوده که تبعید میشود. حالا نمیدانم به چه مناسبتی تبعیدش کردند، من نه دقیقاً تاریخش را میدانم و نه مشخصاتش را. شاید بزرگترهای من بدانند، ولی علیالاصول خانواده ما اینطوری بوده است. از اول تکیهکلام مادر ما، پهلوی گور به گور شده بود. یعنی اینطوری نبود که در خانه، عکس شاه باشد، یا سخنی در مدح اعلی حضرت گفته شود. اعلامیه امام بود، کتاب امام بود. پدر ما، شاگرد آیتاللهالعظمی مرحوم میرزا حسین نائینی است، صاحب کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله، که به تعبیری همان حکومت اسلامی مورد نظر حضرت امام را تبیین میکند. یعنی استاد پدر، در زمره مبارزان و انقلابیون زمان خودش بوده است. این شاگرد هم، قطعاً همانطوری میتواند باشد... من در سال ۵۶ معلم مدرسه راهنمایی شدم، تا سال ۵۷. در فروردین ۵۷، من را به دلیل سابقهای که داشتم، اخراج کردند. قانونی نه، یعنی جلوی من را گرفتند، پولم را دادند و گفتند خوش آمدی! آمدم بیرون. در دوم اسفند ۵۷ رفتم و از آموزش و پرورش ابلاغ گرفتم. استخدام نشدم، ابلاغم را گرفتم، مثل معلمی که معلق بوده و سپس در مدرسه خدمت کردم. انقلاب که پیروز شد، من معلم بودم، یعنی بلافاصله معلم شدم، سر کلاس بودم، مربی پرورشی بودم...».