کد خبر: 1293325
تاریخ انتشار: ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۱۰

جوان آنلاین: کانال تلگرامی مطالعات راهبردی آمریکا در مطلبی با عنوان بازگشت «هیچ‌چیزدان‌ها»؛ چگونه جنگ تعرفه ترامپ ریشه در یک ترس قدیمی دارد نوشت:

در میانه قرن نوزدهم، خیابان‌های بوستون و نیویورک شاهد خروش حزبی بودند که اعضایش نام عجیبی داشتند:

«هیچ‌چیزدان‌ها» (Know-Nothings). حزبی ضد مهاجر و مدافع خالص‌سازی آمریکا از «بیگانگان». نام آنها کنایه‌ای از پاسخ اعضای این گروه در مواجهه با سوالات دیگران درباره فعالیت‌هایشان می‌آمد: «من هیچ نمی‌دانم»!

اعضای این حزب عمدتا از قشر سفیدپوست، پروتستان، طبقه متوسط یا کارگر شهری در ایالات شمال شرقی آمریکا بودند؛ یعنی همان قشر سفیدپوست متوسط و کارگر آمریکایی که امروز، بیشترین مخاطبان شبکه فاکس نیوز را تشکیل می‌دهند. آنها از صنعتی شدن، ورود ایرلندی‌ها، آلمانی‌های کاتولیک‌مذهب و تغییر ساختار بازار کار هراسان بودند؛ اما مهم‌تر از همه، می‌خواستند «آمریکا را دوباره مال خودشان کنند». این حزب گرچه در اواخر دهه ۱۸۵۰منحل شد، اما زمینه‌ساز تاسیس حزب «جمهوریخواه» آمریکا شد. قریب دو قرن بعد، خشم و ترس‌های همان قشر با قهرمان جدید «دونالد ترامپ» دوباره به سیاست آمریکا برگشتند.

دلار قدرتمند، صنعت ضعیف

برای دهه‌ها، دلار آمریکا بر تخت پادشاهی اقتصاد جهانی تکیه زده است. از زمان توافق برتون‌وودز در ۱۹۴۴، دلار تبدیل به ارز ذخیره جهانی شد. کشور‌ها برای تجارت، ذخیره ارزی و خرید نفت، به دلار نیاز دارند؛ و این نیاز، یعنی تقاضا؛ و تقاضا یعنی قدرت. اما این قدرت، هزینه داشت. برای اینکه دلار در سراسر جهان گردش کند، آمریکا باید بازار‌های خود را به روی کالا‌های کشور‌های دیگر باز کند، کالای بیشتری وارد کند تا دلار بیشتری صادر کند؛ لذا سیاست «کاهش تعرفه» برای سال‌های سال سیاست اصولی دولت‌های آمریکا بود. این واردات ارزان، در کوتاه‌مدت به نفع مصرف‌کنندگان بود؛ اما در بلندمدت، صنایع داخلی را تحلیل برد. کارخانه‌ها یکی‌یکی تعطیل شدند. به‌جای آنها، بانک‌ها، دفاتر خدمات مالی، شرکت‌های مشاوره و اقتصاد دیجیتال، رشد کردند.

از سال ۱۹۴۰، حدود ۲۳ درصد نیروی کار آمریکا در بخش تولید (manufacturing) مشغول بودند؛ کارخانه‌ها، کارگاه‌ها و خطوط تولید که قلب تپنده اقتصاد صنعتی آمریکا محسوب می‌شدند. دیترویت، کلیولند، پیتسبورگ، شیکاگو و دیگر شهر‌های صنعتی پر از کارگران یقه‌آبی بودند که نقش کلیدی در تولید خودرو، فولاد، ماشین‌آلات و لوازم خانگی ایفا می‌کردند. اما این تصویر، به‌مرور زمان تغییر کرد. تا سال ۱۹۸۰، سهم بخش تولید از اشتغال به حدود ۲۰درصد و تا ۲۰۱۶ (زمان شروع ریاست‌جمهوری ترامپ)، این سهم به زیر ۱۰درصد کاهش یافت. بر اساس داده‌های اداره آمار کار ایالات متحده در سال ۲۰۱۶ تنها حدود ۸.۵درصد از کل نیروی کار آمریکا در بخش تولید اشتغال داشتند. در همین بازه، بخش خدمات (services) به‌سرعت رشد کرد. در سال ۲۰۱۶، بیش از ۸۰درصد نیروی کار آمریکا در بخش خدمات مشغول بودند، درحالی‌که این رقم در ۱۹۵۰ فقط حدود ۵۰درصد بود. از نظر تولید ناخالص داخلی (GDP) هم، سهم بخش خدمات از حدود ۵۰درصد در دهه ۱۹۵۰ به بیش از ۷۸درصد در سال ۲۰۱۶ رسید.

در همین مدت، شهر‌هایی مانند دیترویت که زمانی قطب صنعت خودروسازی بودند، با کاهش چشمگیر جمعیت و اشتغال مواجه شده‌اند. دیترویت که در سال ۱۹۵۰ بیش از ۱.۸میلیون نفر جمعیت داشت، تا سال ۲۰۲۰ به کمی بیش از ۶۳۰هزار نفر رسید، کاهشی که بخش زیادی از آن ناشی از تعطیلی صنایع تولیدی و مهاجرت کارگران بوده است. این تغییرات ساختاری، چهره اقتصاد آمریکا را به‌کلی دگرگون کرد. کارخانه‌ها بسته و در عوض، دفاتر خدمات مالی و فناوری باز و پذیرای مهاجران و نخبگان غیرآمریکایی شدند، اتحادیه‌های کارگری ضعیف و مشاغل یقه‌سفید و دیجیتال جای یقه‌آبی‌ها را گرفتند.

ترامپ، و رویای «بازسازی عظمت صنعتی»

در این فضای تغییر، ترامپ با یک شعار ساده و به‌ظاهر نوستالژیک آمد: «Make America Great Again». او خوب فهمیده بود که در شهر‌های صنعتی زنگ‌زده، رای‌ها خوابیده‌اند. در میان کارگران سابق خطوط تولید، رانندگان بیکار کارخانه‌ها و سفیدپوستان طبقه متوسط که احساس کرده بودند «واشنگتن» و یقه‌سفید‌ها آنها را جا گذاشته‌اند.

راهکار ترامپ؟ جنگ تعرفه‌ای

او با اعمال تعرفه بر کالا‌های وارداتی سعی کرد صنعت آمریکا را از نو جان بدهد. دشمنی او با توافق‌نامه‌هایی مثل NAFTA یا سازمان تجارت جهانی، دقیقا از همین دیدگاه برمی‌آمد: آمریکا باید کمتر وارد کند، بیشتر تولید کند، و دوباره به یک ابرقدرت صنعتی تبدیل شود.

در این میان، شباهت جالبی میان رویکرد ترامپ و حزب «هیچ‌چیزدان‌ها» دیده می‌شود. هر دو گروه بر پایه نوعی حس «از دست رفتن» شکل گرفته‌اند: از دست رفتن هویت، شغل، و جایگاه اجتماعی. اگر «هیچ‌چیزدان‌ها» نگران تغییر چهره مذهبی و قومی آمریکا بودند، حامیان ترامپ نگران از دست رفتن جایگاه اقتصادی و شغلی خود بودند - هر دو اما، راه‌حل را در بازگشت به گذشته‌ای خیالی می‌دیدند. امروز دلار همچنان سلطان اقتصاد جهان است. اما زیر سایه این سلطنت، داستان کارگر سفیدپوستی که کارخانه‌اش تعطیل شد و به ترامپ رای داد، همچنان تکرار می‌شود.

جنگ تعرفه‌ای ترامپ، فارغ از موفقیت یا شکست در احیای صنعت آمریکا، به‌عنوان یک نماد قدرتمند در جذب حمایت قشر متوسط سفیدپوست و رای‌دهندگان اصلی او عمل کرده است. این سیاست نه‌تنها بازتابی از ترس‌ها و خشم‌های تاریخی این گروه نسبت به از دست رفتن جایگاه اقتصادی و هویتشان بود، بلکه به‌عنوان وعده‌ای برای بازگشت به عصر طلایی صنعتی آمریکا ارائه شد. حتی اگر این تعرفه‌ها نتوانند صنایع قدیمی را کاملا احیا کنند، وجهه ترامپ در میان حامیانش به‌عنوان مدافع منافع آنها تقویت می‌شود.

بااین‌حال، تاثیرات بلندمدت این سیاست‌ها بر اقتصاد آمریکا نامشخص است. اعمال تعرفه‌ها و سیاست‌های حمایتی از صنایع داخلی می‌تواند در کوتاه‌مدت به ایجاد شغل‌های جدید کمک کند، اما در بلندمدت ممکن است منجر به کاهش اعتماد جهانی به اقتصاد آمریکا شود. رویه تهاجمی ترامپ نه‌تنها ممکن است اعتماد جهانی به ثبات سیاست‌های اقتصادی آمریکا را کاهش دهد، بلکه می‌تواند تقاضا برای دلار و سرمایه‌گذاری در بازار‌های این کشور را نیز تحت‌تاثیر قرار دهد. دلار ارزان و در دسترس، سال‌ها ستون اصلی سلطه اقتصادی آمریکا بوده است، اما جنگ تعرفه‌ای می‌تواند این مزیت را تضعیف کند و تورم را افزایش دهد و معلوم نیست مصرف‌کنندگان آمریکایی چقدر توانای تحمل چنین شوک‌هایی را داشته باشند.

در نهایت، اگرچه ترامپ با این سیاست‌ها توانست حمایت بخشی از جامعه آمریکا را جلب کند، اما هزینه‌های آن ممکن است بسیار بالا باشد. کاهش اطمینان جهانی، تضعیف موقعیت دلار، و عدم اطمینان از احیای واقعی صنایع داخلی، همگی نشان می‌دهند که این راهبرد ممکن است در بلندمدت به ضرر اقتصاد آمریکا تمام شود. بنابراین، موفقیت یا شکست این سیاست‌ها نه‌تنها به نتایج ملموس اقتصادی، بلکه به توانایی ترامپ در حفظ روایت «بازگشت عظمت» برای حامیانش نیز بستگی دارد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار