«چادر کردیم رفتیم تماشا؛ سفرنامه عالیه خانم شیرازی» است که همین روزهای تابستان (۱۳۹۸) در لندن آن را خواندم. روایتی دلنشین بود از سرآغازهای ایران معاصر، از زندگی روزمره ایرانیها، از فلاکت عامه مردم تا عیاشیهای شبانه روزی دربار و درباری ها.

عالیه خانم با نوشتن این روایت سهمی در ساخت یابی ایران امروز پیدا کرد. حتی اگر همان زمان که آن را تقریر کرد این روایت کمتر خوانده شده باشد، اکنون مخاطبان راستین خود را پیدا کرده است.
ما سپاسگزار رسول جعفریان، زهره ترابی و نشر اطرف هستیم که این سند تاریخی را منتشر کردند. درباره این کتاب خواندنی و ماندنی سخن بسیار میتوان گفت و بسیار هم خواهند گفت. حیفم آمد بعد از خواندن این کتاب چیزی درباره آن ننویسم. البته بخاطر داشته باشیم که تفسیر و تعبیرهایی که از این جور کتابها میشود، هرگز نمیتوانند جای خواندن خود آنها را بگیرند.
سفرنامهها و زندگینامهها همیشه واجد جزئیات و کیفیتهایی هستند که جز با خواندن آنها نمیشود آنها را فهمید یا از آنها لذت برد. من هم نمیخواهم درباره محتوای این کتاب چیزی بنویسم یا آن را معرفی کنم؛ بلکه میخواهم برداشتم از خواندن این کتاب را توضیح دهم.
عالیه خانم شیرازی در چهارم اردیبهشت ۱۲۷۱ (یعنی صد و بیست و هفت سال پیش) کرمان را به قصد انجام فریضه حج ترک میکند و مهمتر از آن تصمیم میگیرد «کتابچه»ای بنویسد و گزارشی از این سفر برای آیندگان که ما باشیم به یادگار بگذارد. عالیه خانم میآید به تماشای جهان جدید، جهانی که «فی الواقع تا آدم نبیند نمیفهمد» (ص ۳۵).
زن ایرانی در موقعیت سنتیاش نمیتواند روی پای خودش بایستد و از مرزهای خانه و زادگاهش دور شود، مگر این که در معیت مردی قرار گیرد. همچنین زن ایرانی سنتی نمیتواند صدای زنانه و اندیشه مستقل خودش را شکل دهد، مگر این که در چارچوب از پیش تعیین شده مرزها و محدودیتهای تحمیل شده بر او پذیرای همه انقیادها شده باشد.
اما عالیه خانم قهرمانانه تلاش میکند تا از تمام «قابلیتهای ساختاری» نهایت بهره را ببرد و در چارچوب زیارت حج و زیارت عتبات عالیات بدور از سایه سنگین شوهر سفر کند.

در نظر بگیریم که در این لحظه تاریخی هنوز انقلاب مشروطه (۱۲۸۵) رخ نداده است و ایران در آستانه شکل دادن به بزرگترین حادثه تاریخی اش هست، حادثهای که نشانه «گسست تاریخی» از دوره پیشامعاصر ماست.
در همین حال و هواست که یک بانوی ایرانی میتواند بدون همراهی شوهر و فرزندان، پا در مسیری «همه اش کوه و کُتل و گُدار و رودخانه» بگذارد؛ مسیری که عالیه خانم آن را دائم با «چشم گریان و دل بریان» پیمود. او «شنبه بیست و پنج شهر رمضان المبارک سنه ۱۳۰۹» (قمری) از کرمان شهر تاریخی چند هزار ساله بیرون آمد و سر از بمبئی و مکه و مدینه درآورد و نهایتا به تهران پایتخت مشروطه و تجدد ایران رسید.
مسیرى که عالیه خانم پیمود، مسیر شکل دادن به هویت امروزی اش بود، مسیر دست یافتن به استقلال رأی، مسیری که باید راهی حج میشد و از دربار شاه هم عبور میکرد تا بتواند خویشتن امروزی اش را پیدا کند. این همان مسیری است که زن ایرانی هم پای عالیه خانم ناگزیر شده است در تمام سده گذشته برای آن مبارزه کند و از صخرههای سنگی سنت و از دیوار بلند تعصب خود را عبور دهد.
عالیه خانم هیچ توضیحی درباره شخصیت، زندگی و خانواده اش نمیدهد. حتی نمیدانیم او در چه سن و سالی است. درباره اسم و فامیل او هم چیزی مشخص نمیگوید. زهره ترابی ویراستارکتاب هم چیزی درباره عالیه خانم ننوشته است. اما از نوشتهها و ملاقاتهای عالیه خانم میشود فهمید که او زن سرشناس و متعلق به خانوادهای بزرگ بوده است. همین که سواد دارد، حج میرود، تنها سفر میکند، با مراجع دینی ملاقات دارد، در دربار ناصرالدین شاه احترام میبیند و با بزرگان دولتی و اشراف نشست و برخاست میکند، همه نشان دهندهی پایگاه اجتماعی بلند اوست.
اما او درباره خانواده و پدر و مادر و فرزندانش هیچ سخنی نمینویسد. ارزش ماندگاری عالیه خانم هم به خانواده اش یا نشست و برخاست او با درباریان و بزرگان نیست، بلکه در همین اراده او برای نوشتن است.
شانس با ما و تاریخ ما بوده است که در همان ابتدای سفر «نواب عالی آقای، ولی خان» که مقرر بوده است «کتابچه» سفر را در هر منزل تحریر کنند، «تنبلی یاد ایشان را» میگیرد و عالیه خانم خودشان ناگزیر میشوند «شرح حالی» بنویسند که «یادگار بماند». چنین میشود که اکنون ما روایتی زنانه از جاده ها، کاروانسراها، شهرها، حرمسراها، کالسکه ها، حمام ها، بازارها، میهمانی ها، بیماری ها، چاپلوسی ها، فقرها، فلاکتها و تباهیهای در ۱۳۰ سال پیش ایران را دراختیار داریم.
حتی مهمتر از اطلاعات تاریخی ثبت شده در این سفرنامه از همه آدمها و اشیا و رخدادها، همین نوشتن است، همین که زن ایرانی میدانی میسازد برای نوشتن، آنهم با لحن و زبانی زنانه، این دستاورد باشکوه عالیه خانم است.
عالیه خانم زنی است که مینویسد و «صدایی زنانه» است که از عمق و درون دنیای مردسالار و فرهنگ زن ستیز سنت بگوش میرسد. او از جمله ایرانیهایی است که چشمش به دنیای بیرون باز شده و دیگر تماشای کرمان و اطراف آن برایش کفایت نمیکند.
عالیه خانم از جمله نخستین «زنان معمولی» است که مینویسد، زنی که شاهزاده نیست، از دولتمردان نیست، شاعر و دانشمند یا عالم دینی هم نیست. عالیه خانم زنی از قشر متوسط جامعه است، قشریای که تازه در شرف شکل گیری است، قشری که مهمترین ویژگی آن همین داشتن سواد، میل آن به نوشتن و ابراز خود، شوقش برای دیدن و شنیدن فرهنگ هاست.

عالیه خانم نماز میخواند، واجبات شرعی اش را بجا میآورد، اما در عین حال در مواجهه با این جهان و زندگی، فعال و خلاق و شجاع است. عالیه خانم در راه بازگشت به ایران سر از قم و طهران در میآورد و مدتی با درباریان و اندرونی ناصرالدین شاه حشر و نشر نزدیک دارد. در اینجا روایت روزنگارش از حوادث دربار و زندگی روزمره شاه، شاهزاده ها، زنان شاه و عیاشیها و روالها و رویههای حاکم بر فرهنگ درباری ایران این دوره بسیار خواندنی و شنیدنی است.
همچنین روایت عالیه خانم از بازار طهران و تشریفات و ریخت و پاشهای میان اعیان و اشراف با جزئیات دقیق و خواندنی است که بدون آنها نمیتوان تاریخ فرهنگی این دوره را نوشت.
روزنگارهای عالیه خانم جزئیات ارزشمندی از اولین مواجهههای مردم ایران با فناوریها و کالاهای صنعتی جدید مانند چرخ خیاطی و دیگر مصنوعات فرنگی روایت میکند. براساس آنچه عالیه خانم از «فرهنگ درباری» روایت میکند، میتوان بوضوح تبار مصرف گرایی و لذت گرایی امروزی حاکم بر زندگی روزمره شهرنشینان را در همان دربار ناصری جستجو کرد. آنچه خاندانهای اشرافی و شاهزادههای قاجاری همچون ارزشهای مسلط طبقاتی و اشرافی خود انجام میدادند امروزه به صورت امری همگانی برای طبقه متوسط شهری شده است.