چندی پیش در باب معرکه غزه و تقابل بیناتمدنی نوشته بودم که گستره تقابل غزه پردامنهتر از جنگ اسرائیل و فلسطین است و در واقع تقابل اسلام و نئولیبرالیسم غربی است.
صهیونیزم فرزند لیبرالیسم یا شاید حتی با قرائتی لیبرالیسم مبتنی بر اندیشههای یهودی از تاریخ غرب است و به همین جهت هم دوگانه امریکا و اسرائیل بیمعنااست. چه آنکه هر دو از یک آبشخور سیراب میشوند. البته در این نوشتار برآنم که یک پرسش اساسی را مطرح کنم، با وجود نسل کشی گسترده در غزه و هماهنگی و همراهی جهان در محکومیت این نسل کشی و در حالی که شاهد خیزشهای گسترده علیه این پدیده شوم هستیم (حتی در سطح جوامع لیبرال) و با توجه به اوجگیری جنبشهای دانشگاهی اخیر در اروپا و امریکا، دستگیری و زندانی شدن اساتید و دانشجویان دانشگاههای معتبر اروپایی و امریکایی (که متعلق به سنت روشنفکری جهان نئولیبرال هستند) چرا و به چه دلیل سطح قابل توجهی از جامعه روشنفکری ایرانی حتی با قرائت روشنفکری دینی و حتی روشنفکران چپ مارکسیستی، در برابر این رخداد ساکت بودند و موضعی شفاف و آشکار نگرفتند؟ و چرا با جنبش محکومیت جهانی همراهی نمیکنند؟ این سکوت خود شاهدی بر صحت این مدعاست که علی الاصول روشنفکری ایرانی از زمان مشروطیت و هم آوا با آن جنبش بیمار خلق شد و از ایستادن بر پاهای خود ناتوان بود؛ موجودی با هویتی وابسته و وامدار افکار و اندیشههای جنبش روشنگری، از همان زمان که میرزا ملکم خان موسس فراموشخانه در ایران مدرنیته و تجدید ساختار سیاسی و اجتماعی ایران را بر اساس تقلید مطلق از اندیشههای غرب انسان گرا (اومانیستی) جایز دانست و با کار دیوانی و زدوبندهای دیوان سالاری قاجاری آن را درهم آمیخت و زمینههای پنهان نفوذ را فراهم کرد. (روزنامه شرق، یادنامه رساله مشروطه خواهی، مرداد ماه سال ۱۳۸۴)
روشنفکری ایرانی حداقل در سویه غرب گرایانه خود محافظه کار، فاقد عمل و بیجسارت خلق شد، هر چند اندیشههای دیگران، چون محمدعلی فروغی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، طالبوف تبریزی، کسروی ودیگران نیز پای در جهان واندیشه لیبرال داشت، اما حداقل در سویه سنت فکری (چپ) متاثر از سوسیالیسم و اندیشههای بلشویکی تمایل بیشتری به عمل اجتماعی داشت. هرچندپارهای از روشنفکران وطنی قائل به مفهوم روشنفکرعمومی هستند و در وصف آن چنین میگویند: «روشنفکران عمومی باید قادر باشند در خصوص شمار گستردهای از موضوعات سخن بگویند، اما آنان در عین حال باید درباره مسائل جدی و برجسته نیز نظر دهند. مهمترین کارکردروشنفکر عمل در مقام یک منتقد است و روشنفکران باید کسانی باشند که ناسیونالیسم افراطی و تفکر سرمایه داری مبتنی بر شرکتهای بزرگ چند ملیتی و نیز امتیازات طبقاتی و نژادی و جنسیتی را مورد نقد قرار دهند. روشنفکر بایستی وجدان اخلاقی جامعه باشد» (روزنامه ایران ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۸)
بر اساس همین گزیده کوتاه سکوت جامعه روشنفکری ایرانی در مقابل نسل کشی غزه و اعتراضهای نه چندان شفاف و مؤثر در لایههای مختلف سیاست، فرهنگ و سینما در حال حاضر به چه معناست؟ این روشنفکران کجای تاریخ امروز ایستاده اند؟ و چرا حتی در پارهای مواقع اسرائیل شویی میکنند و بر حماس غضب و خشم روا میدارند. این بنابر همان ماهیت وابسته روشنفکری ایرانی از دوران مشروطه و پسا مشروطه است و به همین دلیل بود که پارهای مشروطه خواه مشروعه شدند و حتی پارهای نیز در راستای دفاع از جغرافیا و تمامیت ارضی نام ملیون را برخود برگزیدند و سردار و سالار ملی شدند و نه روشنفکر، زد و بند اشخاص مهمی همچون ملکم خان، محمدعلی فروغی و حکمت، در مناصب دیوانی و نفوذ در لایههای ماسونی، بهایی و یهودی از همان ابتدا روشنفکری ایرانی را در مظان اتهام وابستگی قرار دارد. این خط سیر در دوران پهلوی اول و دوم نیز تداوم یافت و همین ترس از وابستگی و وادادگی بود که اندیشه در خدمت و خیانت روشنفکران جلال آل احمد را رقم زد و او را واداشت در طعنهای به روشنفکران چپ که همچنان از اسرائیل حمایت میکردند، بتازد. روشنفکرانی که حتی پس از وقوع جنگ ۱۹۶۷ بر حمایت از اسرائیل باقی ماندند همچون خلیل ملکی و داریوش آشوری که به نظرشان سوسیالیزم اسرائیلی برتر از کمونیسم شوروی بود و همین هم طعنه و جوابیه شدیدالحن شریعتی نسبت به آنها را برانگیخت، هرچند پارهای از روشنفکران را منطبق با قرائت دفاع از فلسطین و همسو با آنها میدانند. (روزنامه هم میهن، سال دوم شماره ۳۵۴، آبان ماه ۱۴۰۲).
اما مجموعه روشنفکری غربگرا پس از انقلاب اسلامی و حتی با تفسیر موسع گفتمان مرتبط بااصلاحات تنها وجه مهم اندیشه و تفکر خود را به نقد و مذمت ولایت فقیه اختصاص دادند و تنها دغدغه حقوقی فعالان مدنی وحقوق بشر متاثراز این طیف نقد حقوق بشر در دایره حاکمیت جمهوری اسلامی بودو بس. بیعملی و رخوت جامعه روشنفکری ایرانی که حتی از همنوایی با جریان نئولیبرال حاکم بر دانشگاههای جهان نیز عاجز است خود حکایت (از پاپ کاتولیک تر) است و تأییدی براین ادعا که جریان روشنفکری ایرانی آلوده به نفوذ و لابیگری است. با کمال تاسف در این خیزش جهانی جامعه روشنفکری و دانشگاهی جهان سهم روشنفکری ایرانی بقدری ناچیز است که بایستی اعتراف کرد جامعه روشنفکری ایران از آرمانها و ارزشهای حتی انسان گرایانه نیز تهی شده و گویی از نقد نظام سلطه جهانی غافل شده است و سیاستی جز همخوانی با لایههای نفوذ، یهودی بهایی و ماسونی برای خود قائل نیست این سکوت معنادار حکایت از آن دارد که درسمت نادرست تاریخ ایستادهاند و حاضر نیستند از لاک خود درآیند. آنقدر وامدار افکار و اندیشههای نئولیبرالیسم جهانیاند که نمیدانند به این همه وامداری و وابستگی چه پاسخی بدهند زمانی که خاستگاه اندیشه هاشان و بزرگان عقلانیت و خردشان کودک کش و نسل کش از آب درآمدهاند لازم است از خود بپرسند، آیا در سمت درست تاریخ ایستاده اند؟