جوان آنلاین: مجتبی لشکربلوکی در کانال تلگرامی خود نوشت: پروفسور پیتر دراکر را احتمالاً بشناسید یا دستکم نامش را شنیده باشید. ادبیات مدیریت مدرن با او شروع میشود. مجله بیزنس ویک، او را «ماندگارترین متفکر مدیریت زمان ما» نامیده است. بگذریم. او از مفهومی در آموزههایش استفاده میکند که تقریباً معادل فارسی مناسبی برای آن نمیتوان یافت. همه ما با اولویت و اولویتبندی آشنا هستیم که ترجمه کلمه Priority است. اما او از واژه posteriority در آموزههایش استفاده میکند که هرچند در فارسی میتوان معادلهایی برایش پیدا کرد. اما شاید بد نباشد که فعلاً اول تعریفش کنیم بعد واژه برایش پیشنهاد کنیم. او میگوید هر کسی (مثلاً مدیر ارشد سازمان/کشور) باید برای خودش فهرستی از اولویتها داشته باشد. امروزه این حرف او بدیهی است. اما در کنارش میگوید هر کسی باید فهرستی از کارهایی که نمیخواهد انجام دهد یا کارهایی که میخواهد کنار بگذارد هم داشته باشد. که شاید بد نباشد به آن بگوییم: ضداولویتها، نااولویتها یا اولویتهای معکوس. (یادآوری: واژه اولویت معکوس را وامدار اردلان لقائی از نشریه ترجمان هستم و نااولویت را وامدار محمدحسن حسینی مشاور مدیریت.)
برخی امور هستند که باید در اولویت قرار بگیرند و منابع محدودمان (زمان، انرژی، پول، اعتبار اجتماعی و بهترین افرادمان) را به آن تخصیص دهیم. خب! تا اینجا مشکلی نیست. اما مسئله این است که همه آنها که گفتیم محدودند: همزمان، هم انرژی، هم پول و هم اعتبار اجتماعی و هم بهترین افراد. اینجاست که شما باید ضد اولویتهایتان را هم مشخص کنید. تا منابع محدودتان برای اولویتها آزاد شود. بدون ضد اولویتها صحبت کردن در مورد اولویتها یک شوخی زشت است. یکبار دیگر برگردید و این جمله را بخوانید!
حالا این ضداولویت یعنی چه؟ یعنی فهرستی داشته باشیم از این سه مورد:۱. کارهایی که باید متوقف کنیم؛ ۲. کارهایی که هرگز شروع نمیکنیم ۳. کارهایی که بهصورت استراتژیک به تعویق میاندازیم.
دقت کنید نه اینکه این موارد بالا بد هستند، اگر بد بودند که اصلاً نیاز به تصمیم نبود. مسئله این است که احتمالاً کارهایی که باید متوقف کنیم، توجیهاتی برای ادامه دارند. کارهایی که شروع نمیکنیم هم به ما چشمک میزنند و دلبری میکنند، و کارهایی که به تعویق میاندازیم هم جذابیتهایی دارند، اما ما تصمیم میگیریم برای آنکه به اولویتهایمان برسیم لازم است که برخی امور را کنار بگذاریم. بگذارید مثالی بزنم؛ وقتی شما برنامه توسعه یک کشور را میخوانید و ۱ هزارو ۲۶۱ آرزو، ایده، برنامه، خواسته و هدف در آن دیده میشود و تقریباً همه را راضی کردهاست، بدون آنکه معلوم شود کدام موارد حیاتی است یعنی اینکه شما ضداولویتهای روشن ندارید بنابراین اولویتهایتان عملاً بیفایده و غیرزهردار است. یا وقتی یک مدیر سازمان در سال جدید ۱۵ اولویت اعلام میکند که هر کدام فیل افکن است. ازجمله اینکه در سال جدید هم مهندسی مجدد کنیم و هم به سمت تعالی حرکت کنیم و هم صادراتی شویم و هم با سه شریک تجاری، برای اولین بار همکاری استراتژیک کنیم و هم اینکه در کل کشور شبکه فروش مویرگی راه بیاندازیم و هم... این یعنی اینکه ایشان در عمل اولویت ندارد!
تجویز راهبردی
جالب اینجاست که خیلی وقتها مسئله در تشخیص اولویتها نیست. همه ما کمابیش میفهمیم که مهمترین امور چیستند. مسئله معمولاً جای دیگری است. به قول پیتر دراکر مهمترین چیز در مورد اولویتها و ضد اولویتها، بصیرت (تحلیل هوشمندانه) نیست، بلکه جسارت (انتخاب شجاعانه) است. خودم سالانه اولویتها و اهدافم را مینوشتم. اما در سال جدید ضد اولویتها هم به سند اهداف و اولویتهای سالانهام راه پیدا کرد. پیشنهاد میکنم شما هم چنین کنید. بدون ضد اولویتها، اولویتها معنادار نیستند!