جوان آنلاین: کانال تلگرامی «علامه جعفری» خاطرهای از مرحوم آیتالله محمدتقی جعفری (ره) را به استناد «کتاب جاودان اندیشه، صفحه ۲۳۹» به اشتراک گذاشت. علامه (ره) فرمودهاند: سالها قبل از انقلاب، کتابی در پاسخ به بعضی شبهات روز نوشته بودم. شیخ محمد صالح مازندرانی آن را خواند و پسندید. پیام داد که به شهر آنها بروم تا به بهانه بزرگداشت من، مسائل روز اسلامی را تبلیغ کنیم.
بلیت قطار خریدم و سوار شدم. با خود گفتمای کاش همسفری اهل علم و کتاب نصیبم شود تا با مباحثه، راه کوتاه شود. دیدم سید معمم بلند قدی به سمت کوپه من میآید. چهره زیبا، لباس فاخر، ریش آراسته و عمامه مرتبی داشت. گفتم خدا را شکر که دانشمندی نصیب شد. شادمانیم دیری نپایید. دهان که باز کرد، دریافتم جز چند متر پارچه عمامه، از دانش بهرهای ندارد.
به ایستگاه مقصد که رسیدیم جمعیت فراوانی از متدینین با پلاکارد خوشآمد، روی سکو منتظر بودند. مؤمنین به قطار ریختند. دو آخوند دیدند، من و سید خوش بروبالا! بدون لحظهای تردید، سید را کول کردند و با سلام و صلوات به طرف ماشینها دویدند. به هرکس التماس کردم که مرا هم سوار کند و تا شهر برساند، قبول نکرد که نکرد. گفتند آقا ما را برای استقبال ملای دانشمند فرستاده است؛ مسافر نمیبریم... به جان کندن، وسیلهای یافتم و خودم را به خانه میزبان رساندم. دقایقی بود که سید به آقا رسیده بود و طرفین، تازه اصل ماجرا را فهمیده بودند. خودم را معرفی کردم. آقا مرا کنار خود جای داد و اکرام کرد. آن وقت، سر در گوشم کرد و به مطایبه فرمود: «آشیخ! مردم حق داشتند که اشتباه گرفتند. آخر، این هم سروشکل و لهجه است که تو داری؟ ملا که هیچ به آدمیزاد هم نمیمانی!»
نویسنده کتاب در ادامه آورده است: علامه جعفری قصه را تعریف میکرد و خودش همراه ما میخندید. از یادآوری تحقیرهایی که دیده بود، سر سوزنی تکدر نداشت. نور به قبرش ببارد. استاد، آن روز یادمان داد که عقل مردم به چشمشان است.