جوان آنلاین: فیلم آغوش باز ساخته بهروز شعیبی با سینما فاصله دارد.
او که در کارگردانی سینما کم و بیش توانسته آثار استاندارد و قابل تامل بسازد، اما فیلم آخرش هیچ ربطی به دیگر ساختههای سینماییاش ندارد و انگار آغوش باز را با مولفههای تکرارشونده سریالسازی ساخته است. مضمون فیلم کلیشهای و منسوخ است، تمهیدات دراماتیک در اثر گم شده و در ایجاد ژانر عقب افتاده است، فیلم در یک بلاتکلیفی گیر کرده و نمیتواند مسیرش را پیدا کند به این دلیل که در آغوش باز فیلمنامهای احساس نمیشود. تمامی آن چیزی که روی پرده پدید آمده حاصل یک طرح چند خطی است که توان رسیدن به فیلمنامه را ندارد، به همین منظور از کلیشههای مرسوم برای رسیدن به خط روایی منسجم استفاده شده، اما جواب مثبتی حاصل نشده است، نه خواننده بودن پیام درمیآید و نه محبوبیت او در شهر بین مردم، نه صدایی دارد و نه استرسی برای برپایی یک کنسرت، اما چه کنسرتی؟ اگر قرار بر این است که گره افکنی بهوجود بیاید و خرابی دکور به چشم بیاید باید سالن بزرگتری در نظر گرفته میشد.
این حجم از سالن اجرای کنسرت در حد یک شوخی است که سبب میشود گره بهوجود آمده برای مخاطب نتواند تبدیل به یک بحران درون ژانری شود، از سوی دیگر ژانر مستقلی در اثر به چشم نمیآید و فیلم دچار یک بههم ریختگی ژانری است. شعیبی چه حرفی میخواسته به مخاطبش بزند؟ بدون هیچ پیش درآمدی همسر پیام گم میشود و حالا پیام در روزی که باید کنسرت اجرا کند به دنبال این است که به همسرش نزدیک شود. چرا زهره تصمیم میگیرد در چنین روز مهمی غیب شود تا پیام بتواند به او نزدیک شود؟! عجیب است که این نزدیک شدن آنقدر باسمهای و الکن است که نمیتواند متقاعد کننده باشد چراکه فیلم در مقاطع مختلف دچار شلختگی و هجوم داستانکهایی میشود که نه کنسرت پیام جدی گرفته میشود نه قهر زهره، به موازات این ماجرا رابطه پدر و مادر پیام آنقدر دمدستی تدارک دیده شده که از همان اول آلزایمر داشتن مادر معلوم است. این همه کلیشه پردازی چه منفعتی برای ایجاد درام دارد؟ گره افکنی چرا به این اندازه ابتدایی است؟ مانند اینکه از همان اول مشخص است که شادی در خراب کردن دکور نقش داشته، شعیبی که زمانی دهلیز را ساخته در این فیلم حتی نتوانسته پلانی به اندازه آن فیلمش تاثیر گذار کارگردانی کند، آدمهای فیلم تخت و تصنعیاند نه نقش را پذیرفتهاند و نه میتوانند بازی حداقلی ارائه بدهند، همه چیز در سطح است و هیچ عمقی در روابط آدمهای فیلم پیدا نمیشود. فیلمساز حتی در نشان دادن صورت زهره در انتهای فیلم کوتاهی میکند و نمای درشت از دستبند او نشان میدهد و کات به دستبندی ختم میشود که پیام دستش کرده، این گذارههای بیمنطق چه ربطی به سینما دارند چرا همه چیز به این اندازه تصنعی است و هیچ عمقی در بافت درام احساس نمیشود.
زمانی که انسجام کافی در فیلمنامه نباشد نمیشود انتظاری از فیلم داشت چراکه خدشه اصلی از فیلمنامه وارد فیلم شده است و یک ایستایی کامل در اثر بهوجود آمده و در مقاطعی از فیلم انگار با یک تله فیلم مواجهیم.ای کاش حامد کمیلی برای رسیدن به نقشش حداقل تحقیق و پژوهش میکرد. او به هیچ وجه نمیتواند نقش یک خواننده را بازی کند، محسن کیایی خودش را مانند همیشه تکرار میکند و اینجا هم نمیتواند بازی قابل قبولی را ارائه بدهد بازی طنازانه او برای بازیگریاش آسیب جدی است. آغوش باز با این شرایط نمیتواند فیلم موفقی برای کارگردانش باشد. از دیدن دو فیلم آخر شعیبی احساس میشود او ساده اندیشیهای عمیقی در فیلمسازی دارد.