سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: در جشنواره فیلم فجر امسال مدام با فیلمهایی روبهرو هستیم که با قرار دادن سیگار در دست کاراکترها میخواهند برای فرار از تکرار مکررات در داستان پردازی گریزی بیابند.
اینکه سیگار کشیدن همچنان یکی از تکراریترین موتیفهای کارگردانان ایرانی برای شخصیتپردازی است از کجا نشئت گرفته است؟
هم در «سه کام حبس» که سیگار کشیدن زن را نشان میداد و هم در «قصیده گاو سفید» و هم «عامه پسند» این سیگار یا سیگارنماست که در دست کاراکترها به چشم میخورد. «بیصدا حلزون»، «تومان»، «دوزیست»، «مغز استخوان» و بسیاری دیگر از آثار جشنواره پر از ژست و اداهای کاراکترها در سیگار کشیدن هستند. درست است که سیگار کشیدن عادتی است که در تمام گروههای سنی جامعه رواج یافته است ولی آیا اینکه از تمام گرفت و گیرهای جامعه فقط سیگار و سیگاریها را گلدرشت روایت کنند منطقی است؟
داستانپردازی درباره آدمهای سیگاری عنصری است که اگر مبنای داستانپردازی باشد قطعاً کمک میکند به بالا رفتن بار دراماتیک داستان ولی اینکه بیدلیل و هرجا که قافیه تنگ آید سیگاری هم در دست شخصیتها بگذارید تا بگیرانند که نشد تکنیک! جالب است که اغلب سینماگران ایرانی در فضای بیرونی و فضای مجازی خیلی سعی میکنند تصویری پالایش شده وتر و تمیز از خود ارائه دهند و جز یکی دو نفر در ظاهر هم که شده به سیگار کشیدن تظاهر نمیکنند. پس چرا وقتی به سینما میرسیم سیگار و مخدرها باید راهی شود برای گریز از تکرار؟ یعنی داستانپردازی سینمایی این قدر دشوار است که درجهت ایجاد تنوع در داستانگویی فقط و فقط باید به سیگار پناه برد؟
آیا حس گرفتن جلوی دوربین جز با سیگار کشیدن حاصل نمیشود؟ مهار نقش و تسلط بر اجرا جز با سیگار کشیدن ایجاد نمیشود؟ اینکه بازیگر کاراکتر را چنان باورپذیر ارائه کند که به دل بنشیند جز با سیگار گیراندن میسر نمیشود؟