سرویس تاریخ جوان آنلاین: اهمیت بازخوانی وقایع ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران به ویژه در دانشکده فنی، در آن است که ماهیت اصلی این واقعه در مسلخ سیاستزدگی و واژگونه نمایی تغییر نیابد و همگان آرمان و هدف معترضان در آن روز و نیز شهدای آن را هرگز فراموش نکنند. مقالی که پیش روی دارید، به همین منظور به نگارش درآمده است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
نظری به غایت یک سفر سیاسی
اسناد نشان میدهد که امریکاییها در برنامهریزی و اجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و براندازی نهضت ملی ایران، حضوری پررنگ و تعیینکننده داشتند. این در حالی بود که بسیاری از جمله دکتر مصدق، برای برونرفت از بنبستی که نهضت در آن گرفتار آمده بود، به همین دولت کودتاگر امید بسته بودند! به هر روی امریکاییها در پایان مرداد ۳۲ به هدف خود رسیدند و پس از چند ماه، معاون رئیسجمهور وقت امریکا برای مشاهده آثار کودتا و دلگرمی دادن به شاهی که موقعیتی لرزان داشت، به ایران آمد. نویسنده کتاب «پهلویها» در تحلیل این رویداد چنین مینویسد:
«نیکسون معاون رئیسجمهور امریکا در سال ۱۳۳۲، راهی ایران گردید تا نتیجه سرمایهگذاری ۲۱ میلیون دلاری سیا را که در راه کودتا و سرنگونی دولت مصدق هزینه کرده بود، از نزدیک مشاهده کند. ملت ایران در حالت افسردگی به سر میبرد و از نفاق و تفرقهای که استبداد توانسته بود در میان ملت ایجاد کند، ناراحت بود. رهبری نهضت مقاومت، قصد رساندن صدای اعتراض مردم را به گوش جهانیان داشت و تلاش لندن و واشنگتن را که میخواستند با مشروع جلوه دادن رژیم کودتا، امتیازات مورد نظر خود را در محیط آرام به دست آورند، خنثی کند. اجرای این برنامه به عهده کمیته هماهنگی دانشگاه واگذار شد. دانشجویان دانشکدههای حقوق و علوم سیاسی، علوم، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی در دانشکدههای خود، تظاهرات پرشوری علیه رژیم کودتا برپا کردند. رژیم با تمام قوا متوجه دانشگاه شد. روز ۱۵ آذر تظاهرات به خارج از دانشگاه کشیده شد و مأموران انتظامی در زدوخورد با دانشجویان، شماری را مجروح و گروهی را دستگیر و زندانی کردند. صبح روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲، گارد برای اولین بار وارد صحن دانشگاه شد تا فریاد مخالفان را در گلو خفه کند. در یکی از کلاسهای درس دانشکده فنی، چند تن از دانشجویان در اعتراض به حضور مأموران گارد، آنها را به مسخره میگیرند و مأموران گارد با حمله به دانشجویان بیپناه، سه تن از آنان را به شهادت میرسانند. فردای آن روز در جو خفقان و وحشت، نیکسون به دانشگاه تهران میآید و از دست قاتلان دکترای حقوق دریافت میکند.»
دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یکی را میگرفتند!
دکتر رحیم عابدی، معاون دانشکده فنی دانشگاه تهران زمان رویداد ۱۶ آذر ۱۳۳۲ بود. او به دلیل همین مسئولیت، شاهد رویدادهای آن روز در دانشگاه تهران بوده است. وی بر این باور است که نخست قرار بود کانون سرکوب در دانشکده علوم استقرار یابد که به دلایلی، دانشکده فنی ارجح شناخته شد. بخشی از روایت وی از رخداد ۱۶ آذر، به شرح ذیل است:
«کوشش دستگاه و ارتش در این بود که یک رعب و وحشتی در دانشگاه ایجاد بکند که نیکسون اگر آمد، دانشگاه محصلان نتوانند کاری بکنند و این نقشه ۱۶ آذر را فراهم کردند. بنده صبح که به دانشکده رسیدم، ساعت هفت و نیم بود. به من خبر دادند که در دانشکده علوم چند تا کامیون ارتش هست که آنجا مشغول دستگیری دانشجوها هستند که البته بعد فهمیدیم این نقشه قرار بود اول در دانشکده علوم انجام گیرد که بعد از دانشکده علوم منتقل شد به دانشکده فنی. برای مرعوب کردن، دانشجویان را به خط کردند و از هر پنج نفر، یک نفر را میگرفتند! سربازها در این فاصله، دو تا دانشجو را کشانکشان آوردند توی کریدور دانشکده. نوع رفتار سربازها دانشجوها را تحریک کرده و آمدند به هواخواهی دانشجویان و تظاهرات شد. شعارهای شدیدی علیه شاه و به نفع مرحوم دکتر مصدق دادند و در نتیجه آن تحریکاتی که قرار بود بشود و رعب و وحشت ایجاد بکنند، کردند و تیراندازی شروع شد و عدهای مجروح و سه نفر شهید شدند. وضع وحشتناکی بود. یک رادیاتور دانشکده را هم سوراخ کرده بودند و ریخته بودند سطح دانشکده و با خون دانشجویان قاطی شده بود! خونابه دلخراشی ایجاد شده بود بعد هم به ما تکلیف کردند که بیایید اینجا را پاک کنید! گفتیم: نه، چون اینها جرم است هیچ وقت پاک نمیکنیم، باشد تا نماینده دادستان بیاید و صورتجلسه بکند. خلاصه بنده را در اتاق حبس کردند و بعد آقای مهندس خلیلی رفتند سراغ دکتر سیاسی که رئیس دانشگاه بود و گفتند که وضع خیلی خراب است، تعداد زیادی شیشه شکسته و به ساختمانها تیراندازی شده است. تعداد تیرها را که شمردیم، درست ۶۸ تیر در فضای مسدود دانشکده فنی شلیک شده بود. آقای دکتر سیاسی ساعت یک بعدازظهر با مهندس خلیلی آمدند و در اتاق رئیس دانشکده کمیسیونی تشکیل دادیم و مـــشغول مذاکره بودیم وقتی که این تیراندازی شد. بنده دریافتم که باید جریان را صورتجلسه کنم. استادان حاضر همه امضا کردند. ساعت ۲ بعدازظهر سرهنگی آمد تو، در گوشی با دکتر سیاسی صحبتی کرد و دکتر سیاسی قدری در هم رفت و گفت: آمدهاند آقای دکتر عابدی را جلب بکنند و بعد با ماشین رئیس دانشکده رفتیم. فرماندار نظامی که در آن زمان سرلشکر دادستان بود، شوهرخاله شاه بود! بعد ما را به زندان لشکر ۲ زرهی بردند. بنده هشت روز در آنجا بودم. بازجوییهای مفصلی از من کردند. اصرار میکردند که: شما چرا زنگ زدهاید؟ البته بنده گفتم: چون شما در پی یک مقصر هستید، اگر بنده زنگ نمیزدم و این اتفاق در داخل کلاس میافتاد و در داخل کلاس هم باز یک عده کشته میشدند، باز مرا میگرفتید، چون بالاخره شما دنبال یک مقصر میگردید، شما بیخود تیراندازی کردهاید یک عدهای را کشتهاید....»
اعتراضات در دانشگاه، از ۱۴ آذر آغاز شد
مهندس مهدی بازرگان از اساتید وقت دانشگاه تهران بود که در آن دوره نزد دانشجویان دانشگاه تهران به عنوان یکی از نمادهای وفاداری به نهضت ملی و مدافعان دکتر مصدق نیز شناخته میشد. وی بعدها، اجمالی از مشاهدات خود در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ را بدین ترتیب بیان کرد:
«تظاهرات دانشجویان در اعتراض به تجدید روابط دولت با انگلیس و نیز اعتراض به ورود ریچارد نیکسون معاون رئیسجمهور امریکا به ایران، از روز شنبه ۱۴ آذر با ایراد سخنرانی در کلاسها شروع شد. عصر آن روز در دانشکده حقوق، علوم، دندانپزشکی، فنی و دانشکدههای داروسازی و پزشکی، تظاهرات پرشوری انجام پذیرفت. روز دوشنبه ۱۶ آذر، عده زیادی از افراد نظامی وارد محوطه دانشگاه شدند. دانشجویان به کلاسهای خود رفته بودند و تظاهرات میکردند، ساعتی بعد زنگ دانشکده به صدا درآمد و دانشجویان از کلاسهای خود خارج شدند و به طرف سرسراها و طبقات اول همکف رفتند. برخورد بین دانشجویان و سربازان از دانشکده فنی- که مرکز عمده فعالیتهای دانشگاه بود- شروع شد، به همین دلیل دستگاه قصد داشت با سرکوب دانشجویان این دانشکده، زهرچشم خود را نشان دهد و دیگر دانشجویان دانشکدهها را سر جایشان بنشاند. به نظر من آن عمل وحشیانه، با طرح و برنامه قبلی تدارک دیده شده بود و منظور اصلی از اشغال دانشگاه، سرکوب دانشجویان و ساکت کردن آنها بود، تا قضیه انتخابات مجلس و قرارداد کنسرسیوم را بدون سروصدا تمام کنند. واکنش این جنایت، از سوی دانشگاهیان، مردم ایران و مطبوعات جهان، وسیع بود. خشم و غضب و رسوایی برای دولت کودتا به بار آورد. خبرگزاریهای خارجی خبر واقعه را در مطبوعات منتشر کردند. اکثر دانشگاههای معروف دنیا به عنوان همدردی با دانشگاه تهران یک روز تعطیل اعلام کردند. دکتر سیاسی رئیس دانشگاه، در مذاکرات به زاهدی و محمدرضا شاه نسبت به این عمل ننگآور اعتراض کرد.»
دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین میافتادند
شهید دکتر مصطفی چمران زمان رویداد ۱۶ آذر ۱۳۳۲، از دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. وی در آن دوره در زمره جوانان پرشور حامی نهضت ملی به شمار میرفت و در بسیاری از مجامع مربوط به آن شرکت داشت. شاید آنچه چمران درباره وقایع آن روز نوشت- و بخشی از آن در پی میآید- در عداد یکی از جامعترین گزارشات در باب این واقعه باشد:
«حدود ساعت ۱۰ صبح ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود ۱۶۰ دانشجو داشت، مشغول درس خواندن بودیم. آقای مهندس شمس، استاد نقشهبرداری، تدریس میکرد. صدای چکمه سربازان از راهروی پشت در به گوش رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمیکرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت: بسیار مواظب باشید. چون سربازان میخواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامهای دارید از خود دور کنید. مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش میکند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد. مهندس خلیلی و دکتر عابدی، رئیس و معاون دانشکده فنی، با تمام قوا میکوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند، بلکه آنها را به مرگ تهدید کردند تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز با مسلسل سبک وارد کلاس شدند. عدهای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی نگریزد. اکثر دانشجویان کوشیدند از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم میدید و خود را کشته میدانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت: دست نظامیان از دانشگاه کوتاه! هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت. در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین میافتادند؛ به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمتهای جنوبی، سه پله وجود داشت و هنگام عقبنشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پلهها افتادند و نتوانستند خود را نجات دهند. اجساد خونآلود شهیدان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد، بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقی مانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند، گرفتند. آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند، با دستهای بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بیاندازه به دانشجویان کمک کردند. به این ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگنیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و ۲۷ نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحان درآمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند؛ طوری که حتی پس از ماهها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون میآمد. جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن، در اعتصاب عمیقی فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجویان از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غمآلود و ماتمزده، رهسپار خیابانهای مرکزی شهر شدند. مخصوصاً در خیابانهای لالهزار و استانبول، انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم میکرد. بیشتر دانشکدههای شهرستانها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند.»
و سرانجام اعطای دکترای افتخاری به نیکسون!
اما تمام این شلتاقها و قدرتنماییها برای جمعی از جوانان دانشجو، به چه دلیل صورت گرفت؟ یا چه واقعهای در شرف انجام بود که دانشجویان با کشتار سه نفر، باید ساکت میشدند؟... درست روز بعد از واقعه ۱۶ آذر، ریچارد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، یعنی در همان مکانی که هنوز به خون دانشجویان معترض، اما بیگناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت کرد. صبح ورود نیکسون یکی از روزنامهها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشادهای به نیکسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانیها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر میآید یا کسی از زیارت بازمیگردد یا شخصیتی بزرگ وارد میشود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی و گوسفندی قربانی میکنیم؛ آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود که «آقای نیکسون! وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»