سرويس تاريخ جوان آنلاين: در ۵۶ سال گذشته، آنچه در ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ روی داد، عمدتاً با چاشنی ملاحظات و دغدغههای گروه موسوم به جبهه ملی مورد بازخوانی و تحلیل قرار گرفته است. هم از این روی، شناخت این واقعه از منظر دیگر گروههای دخیل در نهضت ملی ایران نیز ضرورت دارد. در گفتوشنودی که در پی میآید، محمدمهدی عبدخدایی، دبیرکل جمعیت فدائیان اسلام به بیان دیدگاههای خویش در این باب پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید آید.
وقایعنگاریِ «آسان» جبهه ملی از ۲۸ مرداد!
درباره عملیاتی که در ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ صورت گرفت، هنوز پرسشهایی ابتدایی وجود دارد که بدون پاسخ ماندهاند! بهواقع این شعبده و چشمبندی تاریخنگاری جبهه ملی است که بدون آنکه با اولین چالشهای مربوط به این رویداد مواجه شود، توانسته است با تبلیغاتی گنگ و مبهم از این واقعه به نفع خویش استفاده کند. دبیرکل جمعیت فدائیان اسلام در آغاز این گفتوشنود، برخی از این دست ابهامات را به شرح ذیل به شمار آورده است:
«چرا کودتای ۲۸ مرداد اصلاً به وجود آمد؟ درحالیکه دکتر مصدق وزیر دفاع ملی، سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش، سرهنگ اشرفی فرماندار نظامی و سرهنگ نادری رئیس اداره آگاهی تهران بودند. آیا اصولاً این شیوه کودتایی که انجام گرفته با شیوههای کودتاهای امریکای لاتین، کودتاهای کشورهای عربی (کودتای عبدالکریم قاسم، کودتای حافظ اسد یا کودتای سرهنگ شیشکلی یا کودتای عبدالسلام عارف) یا کودتاهای سودان و آسیای جنوب شرقی (مثل لائوس و کامبوج) انجام گرفته، شباهت دارد یا نه؟ اصولاً زمینهها طوری آماده شده بوده که با پنج تا تانک آمدند و تهران را گرفتند و ظهر آن روز سرلشکر زاهدی سوار بر تانک شد و آمد رادیو را گرفت، بعد هم ساعت ۲ سرود شاهنشاهی پخش کردند و در جامعه این مسئله مطرح شد که مردم ایران مردم مذبذبی هستند؛ صبح گفتند: درود بر مصدق، بعدازظهر گفتند: جاوید شاه! آیا این واقعیت داشته یا نه؟ این خاطرات هنوز هم نقل میشود که مردم صبح میگفتند: درود بر مصدق، بعدازظهر میگفتند: جاوید شاه! چگونه است درحالیکه رئیس ستاد ارتش، فرماندار نظامی و رئیس آگاهی از یاران دکتر مصدقند، خود دکتر مصدق وزیر دفاع است و سرهنگ نصیری وقتی که ابلاغ عزل دکتر مصدق را میآورد، دکتر مصدق همانجا دستور میدهد نصیری را دستگیر کنند، وقتی باتمانقلیچ دستگیر میشود، قاعدتاً میبایست کودتای ۲۵ مرداد خنثی شود و این اتفاق هم میافتد، بعد کودتای ۲۸ مرداد پیش میآید. بعدها معلوم میشود امریکا با خرج ناچیزی کودتا را به وجود آورده است. این کودتا زمینههایش چه بوده؟ مرکز فعالیت مخالفین در کجا بوده؟ چه کسانی به جبهه مخالفین دکتر مصدق پیوسته و از دکتر مصدق جدا شده بودند؟ و چه کسانی به مصدق پیوسته بودند؟ به نظر من باید در این مورد تحقیقات دقیق بیشتری بشود، به اسناد بیشتری مراجعه شود؛ به اسناد وزارت خارجه، اسناد موجود در ارتش، اسناد موجود در وزارت کشور رجوع شود؛ چون تاکنون تحقیق همهجانبهای نشده است. به همین جهت، کودتای ۲۸ مرداد در پردهای از ابهام برای نسل ما باقی مانده است و همیشه ما با کودتای ۲۸ مرداد شعارگونه برخورد کردهایم، نه اینکه، مانند یک کارشناس تاریخ، موضوع را کارشناسانه بررسی کنیم. امروز، تقریباً ۵۶ سال از کودتای ۲۸ مرداد میگذرد. من آن موقع ۱۷ سال داشتم و زندانی بودم. کودتاچیان ریختند همه زندانیان مخالف دکتر مصدق مثل سرلشکر باتمانقلیچ، دکتر مظفر بقاییکرمانی و اینها را از زندان آزاد کردند. تنها مخالفی که باز در زندان مانده بود، من بودم. ما با چه دیدی نگاه میکردیم؟ سایر مخالفین دکتر مصدق با چه دیدی نگاه میکردند؟ خود کودتا یک جنبه درونمرزی دارد و یک جنبه برونمرزی. جنبه درونمرزیاش برخورد و تضاد آرا و عقاید است. جنبه برونمرزیاش مربوط به قدرتهای بزرگی است که به ایران نظر دارند مثل امریکا، انگلیس و روسیه.»
بازخوانی زمینههای ۲۸ مرداد
بیتردید آنچه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ روی داد، رویدادی خلقالساعه نبود و ریشه در وقایعی داشت که در ماههای پیش از آن روی داده بود. یکی از این رخدادها، ۹ اسفند ۱۳۳۱ اتفاق افتاد. محمدمهدی عبدخدایی درباره ماهیت این واقعه و نقش چهرههایی، چون آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و آیتالله سیدمحمد بهبهانی در آن مینویسد:
«قبل از ۲۸ مرداد وقایعی اتفاق افتاده است. ازجمله آنها اختلافات شدید مرحوم آیتالله کاشانی با دکتر مصدق است. قطعاً میدانید که در نهم اسفند سال ۱۳۳۱ شاه قصد خروج از ایران را داشته است. آیتالله بهبهانی و دیگران به دربار میروند و از شاه در خواست میکنند که در ایران بماند و مرحوم آیتالله کاشانی هم نامهای مینویسد که صلاح مملکت این است که اعلیحضرت در کشور بمانند. قطعاً، آنها برای خودشان دلایلی داشتهاند؛ مخصوصاً آیتالله کاشانی شاید استدلالش این بوده اگر شاه از ایران بیرون برود، در ایران جنگ قومی راه میافتد؛ چون ما یک کشور کثیرالملّه هستیم: ما کرد داریم، لر داریم، ترک داریم، عرب و زابلی و بلوچ داریم، همه اینها داعیه استقلال داشتند. آذربایجان، کردستان، اعراب خوزستان، لرستان و بلوچستان هرکدام برای خودش داعیه استقلال داشت. در طول چندصد سال، هر پادشاهی توانسته بود با سرکوب نیروهای مخالف، به عنوان مظهر و قدرت ملی جلوه کند. به طور کلی، سلطنت به عنوان مظهر وحدت ملی معرفی شده بود. شاید استدلال مرحوم آیتالله کاشانی این بود که اگر شاه از ایران بیرون برود، با وجود حزب توده، با وجود داعیههایی که در کردستان، آذربایجان، بلوچستان و خوزستان وجود داشت، اصولاً مملکت تجزیه میشد. به همین جهت، رفتند جلوی خروج شاه از کشور را گرفتند.»
وی در ادامه و در نگاهی کلیتر و ورای واقعه ۹ اسفند ماه، اختلافات دکتر مصدق و آیتالله کاشانی را بدین شرح برمیشمرد و تحلیل میکند: «دکتر مصدق در مقطعی از زمامداری خود، بهانه میکند که آیتالله کاشانی سفارشات زیادی میکند. مرحوم آیتالله کاشانی روحانی بود، مراجعهکننده زیادی داشت، آن روزها مرجع مردم و روحانیون بود. هرکس میرفت در خانهاش تظلّمی میکرد، آیتالله کاشانی سفارش برایش میکرد. دکتر مصدق همه اینها را از ادارات جمع کرده و در گونی برای خود مرحوم آیتالله کاشانی فرستاده بود، به عنوان اینکه شما در کار دولت دخالت میکنید. درحالیکه از قدیم هم مرسوم بوده که یک روحانی سفارش میکرده اگر به این شخص ظلمی شده، کمکش کنید. اصلاً منحصر به حضرت آیتالله کاشانی نبود. این یکی از موارد اختلاف بین مرحوم کاشانی با دکتر مصدق بود. مورد بعدی که اختلاف این دو را تشدید کرد، تقاضای اختیارات بود که دکتر مصدق از مجلس میخواهد که مجلس برای شش ماه، اختیار قانونگذاری به دکتر مصدق بدهد تا هر لایحهای که آقای دکتر مصدق امضا میکند، قانون بشود و این از نظر مبنای حقوقی کار غلطی بود. این یعنی همان دیکتاتوری محمدرضاشاهی در قالب قانون. مرحوم آیتالله کاشانی میگفت: اصلاً مجلس حق این کار را ندارد. وکلای مجلس حق تفویض قانونگذاریشان را به یک شخص ندارند. اگر چنین کاری بکند، نقض غرض است. مشروطیت نقض میشود. اختلافات در اینجا شدت پیدا میکند بین دکتر مصدق و مرحوم آیتالله کاشانی. طبیعی است وقتی اختلافات پیش میآید، سیاست را میدانید که چطوری است، جناحهای مخالف در کنار هم جمع میشوند. با دربار که در ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ اختلاف افتاد، پس از ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ در سایه عدم اجرای مصادره اموال قوام، درخواست دکتر مصدق برای کسب اختیار قانونگذاری و قدرتی که دکتر مصدق بعد از ۳۰ تیر پیدا میکند، به نظر من در دوستان دکتر مصدق نوعی غرور به وجود میآورد که آیتالله کاشانی هم به درد نمیخورد و کنارش میگذاریم. این جریانات موجب میشود که مرحوم آیتالله کاشانی به دربار نزدیک بشود. از ۳۰ تیر سال ۱۳۳۱ تا نهم اسفند همان سال فاصلهای نیست، ۹ ماه است. ظرف این ۹ ماه، اختلافات اینها زیاد میشود.»
فدائیان اسلام در روزهای پس از ۲۸ مرداد
پس از ۲۸ مرداد، نیروهای اصیل دینی و ملی در برابر شاه و دربار سکوت نکردند و مبارزات قاطع خویش را تداوم بخشیدند. جمعیت فدائیان اسلام در زمره این طیف جریانات قرار میگیرد که پیش از آن نیز در وقایع منتهی به ملی شدن نفت و نخستوزیری دکتر محمد مصدق، نقشی اساسی داشتند. دبیرکل فدائیان اسلام درباره مواضع طیف متبوع خود پس از کودتا مینویسد:
«پنج روز پس از کودتا، نواب صفوی رسماً برضد دربار اعلام موضع میکند که برای دومین بار، کیهان و اطلاعات به دستور فرمانداری نظامی توقیف میشوند و این در حالی است که عباس مسعودی از درباریها بوده و عبدالرحمن فرامرزی مقالات تندی برضد دکتر مصدق نوشته و جزو مخالفان دکتر مصدق بوده. به هر جهت، این دو روزنامه، که هم روزنامههای نیمهرسمی کشور بودند و هم روزنامههایی بودند که از دربار حمایت میکردند، با وضعی که فدائیان اسلام به وجود میآورند کارگران چاپخانه مجبور میشوند اعلامیه را چاپ کنند. کار به این صورت بوده که فدائیان، دو نفر را میگذارند در اتاق عباس مسعودی و دو نفر را میگذارند بالای نگاتیوشان تا این اعلامیه چاپ میشود. فردایش دو ساعت این روزنامهها را توقیف میکنند که با ملاقات عبدالرحمن فرامرزی و عباس مسعودی در همان روز با شاه، این دو روزنامه از توقیف درمیآید؛ از نظر دستگاه صلاح نبوده که کیهان و اطلاعات توقیف بشود. این موضعگیری جمعیت فدائیان اسلام در برابر کودتا، مخالفین کودتا و موافقین کودتا بوده است. نواب صفوی معتقد بوده، خواه ناخواه، یکی از قدرتهای بزرگ در ایران پیروز خواهد شد، یا شوروی یا غرب. مهمترین مسئلهای که مطرح بود پیروزی روسها بود نه پیروزی امریکاییها. درحالیکه امریکاییها دقیقاً از وضع دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد شوروی سوسیالیستی باخبر بودند، میدانستند آنها قدرت مانور ندارند و میدانستند دکتر مصدق پایگاه مذهبی و ملیاش را از دست داده است و درحقیقت، با یک تلنگر مثل شیشه نازکی است که خرد میشود، درحالیکه حزب توده سازمان افسران آزادیخواه را در ارتش داشت، رئیس ستاد ارتش با آنها بود، فرماندار نظامی و اداره آگاهی با آنها بود. اما دیدیم که امریکاییها توانستند با چند تانک، کودتای ۲۸ مرداد را به وجود بیاورند. به نظر من، اگر قطعاً همان روز حزب توده میتوانست خودش را جمع کند، میتوانست مستقل عمل کند، اگر به حوزههای حزبی ارتش، چه در تهران چه در شهرستانها، دستور مقاومت میداد و افراد حزب توده، کارگران سیلو، کارگران شرکت نفت، کارگران چیتسازی و کارگران راهآهن به خیابانها میریختند، زاهدی شکست میخورد. نهتنها حزب توده نمیتواند در برابر کودتاچیان مانور بدهد، نیروی سوم هم نمیتواند آن مانوری که میخواهد بدهد. جبهه ملی هم نمیتواند، حزب ایران هم نمیتواند. همه احزاب و گروههایی که از دکتر مصدق حمایت میکردند مثل اینکه در عرض چند ساعت فاقد قدرت میشوند. به همین جهت، کودتای ۲۸ مرداد پیروز میشود. من، بارها، به دوستان نهضت آزادیمان گفتهام بیایید میزگرد بگذاریم، اصولاً این رویداد ۲۸ مرداد را تحلیل کنیم؛ چون نمیشود با پنج تا تانک آمد یک مرتبه یک کابینه ملی را ساقط کرد. ببینیم که پیشزمینههایش چه چیزهایی بوده. چه وضعی پیش آمده بوده که دکتر مصدق، با اینکه در صبح ۲۵ مرداد بر اوضاع مسلط است، در عرض ۴۸ ساعت همه چیز تغییر میکند. دکتر مصدق پیروز تبدیل به یک دکتر مصدق فراری و مخفی در خانه وزیر پست و تلگراف خود میشود. من، عقیده دارم که علتش عدم اطلاع دکتر مصدق از نیروهای داخلی و توطئهچینیهای خارجی بوده است.»
انشعاب در فدائیان اسلام پس از ۲۸ مرداد
بیتردید شکست نهضت ملی بر همه جریانات فعالِ آن روزگار، تأثیراتی آشکار نهاد و برخی از آنها را دچار ریزش و انشعاب کرد. فدائیان اسلام نیز در این واقعه یکی از چهرههای نامدار و موثق خویش را از دست داد. محمدمهدی عبدخدایی ماجرا را بدین ترتیب نقل کرده است:
«در روزهایی که نواب صفوی از اینجا رفت به مؤتمر اسلامی، در آخرین شبی که از برادران فدائیان اسلام خداحافظی میکرد و جلسه در مسجد کاظمیه در سرچشمه بود، مطالبی راجع به کرباسچیان گفت. امیرعبدالله کرباسچیان، بعد از ۲۸ مرداد، حزب خلق را تشکیل داده بود و معروف بود که با اردشیر زاهدی رفیق است. بعضی از تاریخنگاران، متأسفانه بدون تحقیق، کارهای کرباسچیان را در جریاناتی که بعد از ۲۸ مرداد از طرف حکومت انجام گرفته بود، به حساب فدائیان اسلام گذاشتند و تهمتهای ناروایی زدند. آن روزها اردشیر زاهدی ۵۰ هزارتومان خرج کرده و حزب خلق را تأسیس کرده و در خیابان لاله زار جایی گرفته بود. ارگان حزب خلق، همین روزنامه نبرد ملت شده بود و از دستگاه حمایت میکرد. آن شب، شب شنبه آخرین هفتهای که نواب صفوی میخواست به اردن، به شهر قدس برود، روی منبر رفت؛ در ضمن خداحافظی گفت: متأسفم خبری به برادرانم بدهم: برادرمان کرباسچیان خودش را فروخت، اما ارزان فروخت؛ بیش از اینها ارزش داشت. این را نواب صفوی شب شنبه گفت، روز پنجشنبه همان هفته، روزنامه نبرد ملت کاریکاتوری از نواب به شکل موش که عمامهای به سرش گذاشته بود، چاپ کرد و تصویر یک مشت را کشیده بود که دارد از حزب خلق میآید بیرون به مغز نواب صفوی بکوبد. زیرش نوشته شده بود: آقای فدائیان اسلام را راهی به حزب خلق نیست. رژیم از این حرف نواب صفوی و از اشتباهی که کرباسچیان کرده بود استفاده کرد. کرباسچیان آدمی بود که تا دیروز وقتی به اتاق نواب صفوی میآمد، خبردار میایستاد، مثل اینکه به زیارت یکی از اولیای خدا مشرف شده، میگفت: السلام علیک یابن رسولالله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین؛ آدمی که نواب صفوی را تبلور عینی آرمانهای سرکوب شده اسلامی ایران میدانست، آدمی که روزی که نواب صفوی آزاد شد، با نواب صفوی به دیدن من آمد توی زندان، در روزنامهای که منتشر میکرد، عکس نواب صفوی را انداخت و تیتر زد:
آمد آن مردی که زنجیر غلامان بگسلد! این آدم، در هفته اولی که نواب صفوی به اردن رفته بود، به این صورت توهین کرد.»
واسطهگری آیتالله طالقانی برای آشتی میان شهید نواب صفوی و دکتر مصدق پیش از ۲۸ مرداد
عضو پیشین و دبیرکل کنونی جمعیت فدائیان اسلام، روزهایی را به یاد میآورد که برخی دلسوزان نهضت ملی درصدد بودند تا رابطه لطمهخورده شهید سید مجتبی نواب صفوی با دکتر محمد مصدق را التیام بخشند. یکی از اینگونه افراد، آیتالله سید محمود طالقانی بود که ماجرای میانجیگری خویش در این فقره را در سخنرانی ۱۴ اسفند ۱۳۵۷، بر مزار دکتر مصدق در احمدآباد ساوجبلاغ بازگفت. محمدمهدی عبدخدایی پس از سالها، اینگونه واسطهگریها را به شرح ذیل روایت کرده است:
«در جریان اختلافات نواب صفوی با مصدق، واسطههایی هم بودهاند در این میانه که میخواستهاند این مشکل را حل کنند، مثل مرحوم آیتالله طالقانی که بعد از دستگیری نواب صفوی، به زندان قصر میرود. خود مرحوم آیتالله طالقانی با صراحت میگوید. در ۱۴ اسفند سال ۱۳۵۷ سرقبر مصدق هم این حرف را میزند. سر قبر کسی دارد سخنرانی میکند، به نفع کسی دارد صحبت میکند که با نواب صفوی مخالف بوده و نواب صفوی نیز با او مخالف بوده است. در آنجا بیان میکند. در آن سخنرانی پسر دکتر متیندفتری، مسعود رجوی، دکتر شایگان و مهندس بازرگان هم هستند. اعضای جبهه ملّی هستند و هیچکدامشان صحت سخنان طالقانی را نفی نمیکنند. مرحوم طالقانی در آنجا با صراحت میگوید: آنها، فدائیان اسلام، یک اقدام انقلابی کردند، وکلای مردم را به مجلس فرستادند؛ یک اقدام دیگر انقلابی کردند که نفت ملی شد... کجا بودند این آقایانی که امروز قلم به دست گرفتهاند و به عنوان روشنفکر و مورخ مینویسند؟ آن روز طالقانی در برابر شایگان، بازرگان، متین دفتری، مسعود رجوی، چریکهای فدائی خلق، در برابر همه گروهها، دارد صحبت میکند و با صراحت میگوید: من به نواب صفوی مراجعه کردم؛ گفتم اختلاف را از میان بردارید. مرحوم نواب صفوی گفت: احکام اسلام را اجرا کنند، ما هیچ اختلافی نداریم... شاید مرحوم طالقانی یادش رفته بود که نواب صفوی توی زندان به او گفت: دکتر مصدق به وعدههایش عمل کند، ما هیچ اختلافی نداریم. به دکتر مصدق مراجعه کردند؛ گفت: من آخرین کابینه این مملکت نیستم؛ درخواستهایشان را بگذارند برای کابینههای بعد. نواب میگوید: تا دیروز با هم بودیم، دست در دست هم داشتیم، برای روی کار آمدن شما تلاش کردیم، از برادرانمان یکی شهید شد، عدهای زندان رفتند، شما نخستوزیر شدید؛ ما را دستگیر کردید، حالا که میگوییم آرمانهای ما را اجرا کنید، میگویید: بگذارید برای بعد، ما هم مثل دیگران. مرحوم طالقانی خیلی جالب صحبت میکند. میگوید: من پیش کاشانی رفتم، به کاشانی گفتم: پوست خربزه زیر پای شما گذاشتهاند. چنین سخنی را طالقانی به نواب صفوی نمیگوید، چرا نمیگوید؟ یک محقق باید تحقیق کند. این را طالقانی در زمانی گفته که حکومت، حکومت بازرگان است و دکتر شایگان را با هلیکوپتر از تهران به احمدآباد بردهاند و در احمدآباد پای سخنرانی مرحوم طالقانی نشسته است. دکتر صدیقی، دکتر آذر، سران جبهه ملی، شمسالدین امیرعلائی و دکتر متیندفتری هم بودهاند. اینها را که نمیشود انکار کرد، اینها نص صریح تاریخند. خب، نواب صفوی معتقد بوده که این ره که ما میرویم به ترکستان است. او و یارانش دستگیر میشوند؛ روزنامه نبرد ملّت که ارگان فدائیان اسلام بوده، توقیف میشود و جلوی میتینگهای فدائیان اسلام هم گرفته میشود.»