«لبیک یا حسین» را تازه یاد گرفته بود و وسط هیئت مدام تکرار میکرد؛ همین یکی دو روز پیش از آنکه در حمله تروریستی به رژه اهواز گلوله بخورد. روز پنج شنبه پیکرش روی دست مردم اصفهان تشییع شد و بعد در روستای محل تولدش در میان مزار شهدا و کنار امامزاده روستا به خاک سپرده شد. اما تصویر پیکر خونین محمدطاها روی دست پاسداری که از معرکه بیرونش کشیده، برای همیشه سند مظلومیت ملتی شد که دهههای متوالی قربانی تروریسم بودهاند. با پدر محمدطاها میان بغض و اشک و جراحت و تشییع و... گفتوگو کردهایم و بیراه نیست که بگویم سختترین مصاحبه دوران کاری ۱۰ سالهام را گرفتم. آدم میماند از پدری که کودک چهار سالهاش بی گناه کشته شده، چه باید بپرسد!
شما روز پنج شنبه در مراسم تشییع پیکر مطهرفرزندتان محمدطاها در اصفهان لباس نظامی پوشیدید، دلیل این کارتان چه بود؟
من سرگرد ارتش هستم و میخواستم به تروریستها بگویم ما ارتشیها و سپاهیها و نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران با قدرت در مقابل دسیسههای شما ایستادهایم.
گویا غیر از محمدطاها فرزند دیگرتان هم روز حادثه مجروح شده بود؟
غیر از محمدطاها که شهید شد من یک دختر به نام مبینا دارم. خانواده من برای دیدن رژه رفته بودند که تروریستها از پشت جایگاه به سوی مردم تیراندازی میکنند، همسرم محمدطاها را در آغوش میگیرد تا جان بچه را حفظ کند. گلوله از پای همسرم رد میشود و به شکم محمدطاها اصابت میکند. یک گلوله دیگر هم مستقیم به پای محمدطاها میخورد. طاها که فریاد میزند یکی از همکاران ارتشی محمدطاها را در آغوش میگیرد و به آن نیروی سپاه که عکسش هم منتشر شد میسپارد و آن برادر سپاهی هم محمدطاها را به بیمارستان میرساند. دخترم مبینا همان دختری است که در عکسها مانتوی قرمز به تن دارد و آن سرباز ایشان را از محل حادثه به جای امن منتقل میکند و همسرم را هم که مجروح شده بود دو سرباز نیروی انتظامی از محل دور میکنند و یکی از بچههای سپاه ایشان را از محل حادثه به بیمارستان میرساند.
پس آن دختری که در عکسها سرباز جانش را نجات داد و ازمحل حادثه دور میکند، دختر شما است.
بله، اما عدهای بیخودی اعتراض کردند که چرا دختر روسری ندارد! واقعاً از این حرفها ناراحت شدم. وقتی اطلاع ندارید چرا اعتراض میکنید. آنها حقیقت ماجرا را نمیدانند. ماجرا این بود که وقتی پسرم محمدطاها تیرمی خورد، دخترم مبینا باروسری خود پای تیر خورده برادر کوچکش را میبندد تا جلوی خونریزی را بگیرد. البته قبل از اینکه همکاران ارتشی، دخترم را از حادثه دور کنند، دخترم هم مجروح میشود و یک گلوله از کنارپیشانی و گلوله دیگر ازکنار کتفش رد میشود و او بهصورت سطحی مجروح میشود که آ. ن. سرباز شجاع ارتش وقتی وضعیت دخترم را میبیند او را از مهلکه نجات میدهد.
شما خودتان هم آنجا حضور داشتید؟
نه، من برای هماهنگی کارهای رژه و برنامههای آن روز به مرکز فرماندهی رفته بودم که ساعت ۹ صبح با من تماس گرفتند و گفتند همسر و بچههایت مجروح شدهاند و به بیمارستان منتقلشان کردهایم. اصلاً تا آن ساعت در جریان حادثه نبودم که سریع خودم را به بیمارستان رساندم. وقتی رسیدم همسرم را دیدم که حالش خوب نبود، چون خون زیادی از ایشان رفته بود و وضعیت اضطراری داشت، اما الحمدلله نجات پیدا کرد. از دخترم بی خبر بودم. بعد رفتم سراغ محمدطاها حدود ۴۰ دقیقه کنارش بودم، شاید بتوانم بگویم ۱۰ دکتر بالای سر محمدطاها بودند، همه تلاششان را برای نجات جان پسرم کردند امامن شاهد بودم که از تشنگی لبهایش خشک شده بود و از درد فریاد میکشید و در نهایت هم به شهادت رسید. هر کاری کردند که احیا شود نشد. آن گلولهای که به شکمش خورده بود موجب شهادتش شد. بعد هم پیکرش را به پزشک قانونی انتقال دادند. دیدن این صحنهها برای من خیلی سخت بود.
آقای اقدامی! در دهه اول محرم محمدطاها هم به هیئت رفت؟
طاها عزیز دلم بود. شب قبلش در مراسم عزاداری امام حسین (ع) همراه من بود. در اهواز مکانی را درست کرده بودند که شبیه بینالحرمین بود؛ حرم امام حسین (ع) و حرم حضرت ابوالفضل (ع) را درست کرده بودند و نمایی از کربلا را ساخته بودند. مراسم خیلی باشکوهی بود. محمدطاها به هنگام قرائت زیارت عاشورا بارها از جایش بلند شد و فریاد میزد «لبیک یا حسین (ع)». من گفتم محمدطاها الان نباید لبیک بگویی، صبر کن وقتی که سینه زنی شروع شد و رفتیم جلوتر شما فریاد بزن. میگفت: نه من الان باید بگویم، احساس میکنم لبیک او واقعی بود و امام حسین هم این لبیکش را پذیرفت، همه توجه مردم به محمدطاها بود، بعد به خانه رفتیم، در گوشهای از خانه با چادر و پارچه تکیهای درست کرده بود و نذری را که از مراسم آورده بود گذاشت داخل چادر و به من گفت: بیا مهمانی من، من میخواهم نذری بدهم، چادرش خیلی کوچک بود. من هم به خاطر مراسم رژه فردا خیلی کار داشتم، اما به حرفش گوش کردم. داخل همان چادر و هیئتی که در فکر خودش زده بود از من پذیرایی کرد. بعد برای من قصه گفت و کنارش خوابیدم. صبح بلند شدم رفتم دنبال کارهای رژه و خانواده هم که آمده بودند تا از نزدیک رژه اقتدار ملی را تماشا کنند آن اتفاق میافتد.
به عنوان پدرشهید حادثه تروریستی چه پیامی برای تروریستها دارید؟
آن تروریستها اجیر شده و پول گرفته بودند که بیایند مردم را بکشند. اینها عددی نیستند که بخواهیم در مورد آنها صحبتی کنیم. همانجا هم به درک واصل شدند. همان جا یکی از فرماندهان ارتش همان تروریستی را که محمدطاها را زده بود به درک واصل کرد.
من وقتی به پزشک قانونی رفتم، با دستم خون محمد طاهای شهیدم را به لباس نظامی که به تن داشتم کشیدم. با خودم عهد بستم این لباس را برای شست و شو نمیدهم تا انتقام محمدطاها را بگیرم و قطعاً این کار را میکنم. در اهواز مراسم باشکوهی برایش گرفتند. مادرش در بیمارستان بود، اما مادران و زنان حاضر در مراسم فریاد میزدند که ما مادر محمدطاها هستیم. این باعث افتخار است. حتی برای طاها در کشورهای مختلف دنیا مثل لبنان مراسم برگزار شد.
در اصفهان هم مراسم تشییع باشکوهی برگزار شد، شما اصفهانی هستید؟
زادگاه محمدطاها روستای اذان میمه در ۱۰۰ کیلومتری اصفهان است. برای همین در اصفهان هم مراسم تشییع برگزار شد و بعد پیکرش درهمان روستا به خاک سپرده شد. البته من الان در اهواز خدمت میکنم، اما قطعاً شهادت محمدطاها زندگی مارا تحت تأثیر قرارخواهد داد. باید ببینیم که چه خواهد شد.
از شما برای انجام این گفت: وگو در این شرایط سخت روحی که دارید تشکر میکنم، اگر صحبت دیگری دارید بفرمایید.
شهادت محمدطاها دل همه مردم ایران را به درد آورد. به فرموده امام خامنهای این کارها مردانگی نیست، اینکه بیایند بچه چهارساله را بکشند، مردانگی نیست. ادعا کردند که ما نظامیان و نیروهای رده بالای نظامی را کشتیم، اما محمدطاها سند دروغگویی این تروریستهای تکفیری است. خون محمدطاها همه آنها را رسوا کرد. اما محمدطاهای من فدای علی اصغر امام حسین (ع). من به محمدطاها گفتم هر کسی دلش برایت لرزید و گریه کرد یا هر کاری که از دستش برمی آید برای شما انجام داد، هر قدمی که برداشت، مثل شما که میخواهید در روزنامه جوان از محمدطاها بنویسید، در محضر حضرت علی اصغر (ع) و امام حسین (ع) شفاعتشان کند. ان شاءالله.