شهيد مزدستان توانايي زيادي از خود در جبهههاي نبرد نشان داد. او كه يك نيروي بسيجي ساده بود بعد از مدتي حضور در كارزار نبرد به فرماندهي تيپ دوم مكانيزه لشكر 25 كربلا رسيد. مرتضي قرباني فرمانده لشكر 25 كربلا، شهيد مزدستان را كشف كرد. شبهاي قبل از عمليات را خوب به خاطر دارم. در آن سرماي هوا با يك پتو نيمههاي شب به بيابان ميرفت و به راز و نياز با خداي خود مشغول ميشد. نماز شبهايش ترك نميشد. يك بار به من گفت: احمد! يكي از بچههاي گردان خواب آقا امام زمان را ديده است كه فرمودهاند: به فرمانده گردان، مزدستان بگوييد كه نماز شبهايش را ادامه بدهد. خوب به ياد دارم ايشان به دره موموري ميرفتند با همان يك پتو در تاريكي و سردي هوا به عبادت مشغول ميشدند.
ايشان سختترين شرايط ميدان رزم را تحمل كرد و خود را ساخت و ساخته شد براي شهادت.
خوب به ياد دارم صبحگاه قبل از عمليات بود كه در ميان جمع رزمندهها حاضر شد و خطاب به آنها گفت: يكي از برادران رزمنده خواب امام زمان (عج) را ديدهاند. امام فرموده بودند چون اين گردان به نام من است، فرماندهياش را هم خود من بر عهده دارم. آري، مزدستان سرباز آقا امام زمان (عج) بود كه به نور هدايت ايشان گردان امام زمان را فرماندهي ميكرد.
براي مزدستان فرقي نميكرد كه در كدام قسمت و با چه مسئوليتي باشد، هر زمان كه ميديد تيپ يا لشكر يا گردان همرزمانش نياز به مساعدت و كمك دارند، خيلي زود بندهاي پوتينش را محكم ميكرد و آماده رزم ميشد. يكي از اين عملياتها كه مزدستان به كمك نيروهاي ديگر رفت، مرحله سوم عمليات محرم بود. آنجا بچهها را با تك تيرانداز و دوشكا و خمپاره و توپ مستقيم تانك و... ميزدند. او فرمانده حاضر در ميدان بود و همواره در خط مقدم نبرد.
آخرين ديدار من و شهيد صادق مزدستان مربوط به قبل از اعزامش براي شناسايي منطقه بود. لحظه آخر خداحافظي كه با همان لبخند هميشگي پوتينهايش را ميبست، به او نگاهي كردم و گفتم: حاجي شهيد نشوي! خندهاي بيصدا كرد و راهي شد و آن ديدار آخرين ديدار ما شد تا اينكه خبر شهادتش را شنيدم. مزدستان يك هفته بعد از ازدواجش به شهادت رسيد. دامادي كه حجله ازدواجش به حجله شهادتش تبديل شد. در خط مرزي عينخوش و در جنگل امقر در اثر اصابت تركش آسماني شد.
راوي: جانباز قطع نخاع
احمد محمودي