قرار بود در عمليات كربلاي 5 لشكر10 سيدالشهدا در پنج ضلعي كار كند و همراه لشكر19 فجر باشد. گردانهاي حضرت علياكبر(ع) و حضرت زينب (س) از روبهرو بزنند و گردان امام سجاد(ع) از پهلو روي دژ 19 فجر كار كند و اگر آن دو نتوانستند پيشروي كنند، ادامه كار آنها را انجام بدهد.
همانطور هم شد. گردان حضرت علياكبر نتوانست از موانع عبور كند. گردان حضرت زينب را سوار پيانپيها كرده بودند و چون پيانپيها ظريف هستند، وسط راه آنها را به دوشكا ميبندند كه سوراخ و درونش پر از آب ميشود.
حاجعلي متوسل به گردان امام سجاد(ع) گفت: اميد ما به شماست. اگر شما كاري نكنيد، اين عمليات هم مثل عمليات كربلاي 4 ميشود و آبرويمان ميرود، حواستان باشد!
بچهها هم تازيدند، روي دژ انداختند و با مشت و لگد به جان عراقيها افتادند. يك جنگ تمامعيار تن به تن راه افتاد. كانالهاي عمليات كربلاي 5 پر از جنازههاي عراقي بود.
فرمانده گردان، عباس رضي، يكسره درون كانال ميدويد و بچهها را رهبري ميكرد. خودش هم با مشت و لگد به جان عراقيها افتاده بود. روبهروي دژ يكسري خاكريزهاي مقطع بود. به ما مأموريت دادند كه اطلاعات آنچنان كه بايد روي منطقه كار نكرده است. به ما گفتند اينجا يك جاده فرعي است كه به خاكريز مقطع ميرسد، ولي ديديم كانالي به ارتفاع چهار متر پر از سيمخاردار است و نميشود از آنجا عبور كرد.
ناگهان به تيربار برخورد كرديم. تيربار هم شروع به شليك كرد و يك دسته را به رگبار بست. به من هم تيري اصابت كرد و با زحمت زياد بچهها را به عقب كشانديم. صبح روز بعد كل دژ را تمام كرديم و از پشت خاكريز مقطع پايين آمديم. آن وسط دشمن يك مقر زرهي داشت. به بچهها اعلام كرديم كه اين عمليات سرنوشتساز است اما هر طور شده بايد پيروز اين عمليات باشيم. سرهنگ پيري در بين ما بود كه از جان مايه ميگذاشت و خيلي مقاومت ميكرد.
فرمانده گردان يك آرپيجي برداشت. بچهها هم به دنبالش رفتند. با كمترين درگيري، مقر زرهي از بين رفت و حدود 11 تانك به غنيمت برديم. بعد از آن قرار بود لشكر 27 از ما عبور كند كه همراه دو، سه لشكر ديگر آمد و به ياري خدا عبور كرد. در آخرين مرحله تكميلي عمليات كربلاي 5 در نوك كانال ماهي توانستيم دشمن را كه بسيار مقاومت ميكرد به عقب برانيم. عباس زخمي شد و به عقب رفت و فرماندهي يگان مديريت گردان را به من واگذار كرد.
راوي: ابوالفضل اسلامي