کد خبر: 706785
تاریخ انتشار: ۱۱ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۴
نگاهي بر سيره و منش شهيد علي‌اكبر خدايي از مجاهدان كرد بيجاري در گفت‌وگوي «جوان» با فرزند شهيد
40 كيلومتري بيجار، خط قرمزي بود براي تمام ضد‌انقلاب فعال در خطه كردستان كه خوب مي‌دانستند عبور از اين خط و ورود به حريم مردم بيجار، چيزي جز مرگ و شكست برايشان به ارمغان نخواهد آورد.
عليرضا محمدي

وقتي كه در اوايل انقلاب تمامي خطه كردستانات در آتش كينه‌جويي ضد‌انقلاب و جدايي‌طلبان مي‌سوخت، اين شهر بيجار بود كه با همت و رشادت مرداني چون شهيد علي‌اكبر خدايي به عنوان ستون انقلاب در كردستان عمل كرد و مانع ترك‌تازي جدايي‌طلبان شد. براي يادآوري گوشه‌هايي از حماسه‌آفريني مردم بيجار در مقاطع انقلاب و دفاع مقدس، گفت‌وگويي را با جانباز محمد خدايي فرزند شهيد علي‌اكبر خدايي انجام داديم. شهيدي كه در مقابل درخواست خانواده براي رفتن از مناطق جنگي به داخل كشور گفته بود: تا وقتي كه حتي صداي يك گلوله در كردستان شنيده ‌شود، جاي من و اسلحه‌ام در اين آب و خاك است.

براي شروع از پدر شهيدتان بگوييد. اعتقاد ايشان به نظام اسلامي تا چه ميزان بود كه حاضر شد بهاي چنين اعتقادي را با خون خود بپردازد؟

پدرم شهيد علي‌اكبر خدايي متولد 1316 در شهر بيجار بود. ايشان از قبل انقلاب فردي مذهبي و معتقد بود كه نزديك‌ترين ارتباط‌ها را با روحانيون و علما داشت. به اين ترتيب كه هر روحاني براي تبليغ به منطقه يا شهر ما مي‌آمد، مورد استقبال پدر قرار مي‌گرفت و در خانه‌مان ميهمان مي‌شد. پدرم حضرت امام را از قبل انقلاب به خوبي مي‌شناختند و با سفر كاري كه به شهرهاي مختلف داشتند، رساله‌هاي ايشان را تهيه مي‌كردند و در شهر بين افراد معتمد توزيع مي‌كردند. عكس امام‌خميني(ره) در دوران طاغوت زينت‌بخش ديوارهاي خانه ما بود.

داشتن رساله حضرت امام در زمان طاغوت جرم سنگيني داشت، بنابراين پدرتان در مبارزات انقلابي هم فعاليت داشتند؟

بله، ايشان به خوبي به عاقبت كاري كه انجام مي‌دادند اشراف داشتند. اصلاً يكي از فعاليت‌هاي انقلابي ايشان تبليغ مرجعيت حضرت امام و همين‌طور نهضت اسلامي امام در بين مردم منطقه بود. علاوه بر آن خودم كه آن زمان نوجوان بودم خوب يادم است كه چگونه پدر در راهپيمايي‌ها و تظاهرات عليه رژيم فعال بودند و سعي مي‌كردند مردم بيشتري را با خود همراه كنند.

بعد از پيروزي انقلاب روي شهر بيجار به‌عنوان تنها شهر شيعه‌نشين كردستان حساسيت ويژه‌اي بود، با شروع فتنه ضد‌انقلاب فضاي شهر چگونه بود و پدر شما به عنوان يك انقلابي در چنين شرايطي چه فعاليتي مي‌كرد؟

از همان اولين روزهاي پيروزي انقلاب چون هنوز نظام اسلامي به خوبي پا نگرفته بود، ضد‌انقلاب سعي كردند تا از شرايط پيش آمده سوء‌استفاده كنند و كل كردستانات را متشنج كردند. اما وضعيت شهر ما با بقيه جاها فرق داشت. از قديم به بيجار «قم كردستان»‌ گفته مي‌شد. شهري مذهبي و ولايتمدار كه مردمان انقلابي داشت و قريب به اتفاق‌شان پاي كار نظام اسلامي بوده و هستند. با شروع شيطنت ضد‌انقلاب هم به جرئت مي‌توانم بگويم هر كس توان اسلحه بر دست گرفتن داشت، جزو نيروهاي ذخيره سپاه (همان بسيج) درآمد و حتي ما كه آن زمان دبيرستاني بوديم، به عنوان نيروهاي دانش‌آموزي فعاليت مي‌كرديم. پدر در اين شرايط جزو فعالان بود. آن زمان مردم و خصوصاً جوان‌ها براي گشت‌زني و تأمين امنيت به خارج از شهر مي‌رفتند و چنان جوي ايجاد شده بود كه دشمن نمي‌توانست از چهل كيلومتري تجاوز كند و پا به حريم بيجار بگذارد. در حالي كه تمامي شهرها و روستاهاي اطراف يا به دست ضد‌انقلاب افتاده يا متشنج بودند، در بيجار حتي يك گلوله شليك نشد و مردم اين شهر را به عنوان ستون انقلاب در كردستان حفظ كردند.

اوايل انقلاب پدر شما حدود چهل سال داشت و صاحب زن و فرزند بود، با وجود شرايط ملتهبي كه ضد‌انقلاب پديد‌ آورده بودند ايشان سعي نكردند تا خود و خانواده‌اش را از منطقه خارج كنند؟

اتفاقاً همان زمان شرايطي پيش آمد كه به قم مهاجرت كنيم. همگي موافق بوديم و خود من هم كه به درس طلبگي علاقه داشتم، مشتاق بودم كه به قم برويم. اما وقتي اين موضوع را با پدر مطرح كرديم، ايشان سخني را گفتند كه هميشه در گوشم مي‌پيچد. پدر گفت: تا وقتي كه حتي صداي يك گلوله در كردستان شنيده مي‌شود، جاي من و اسلحه‌ام در همين خاك است و بايد بمانم و مبارزه كنم. انصافاً هم پاي كار بود و دوشادوش ساير مردان بيجاري از كيان انقلاب اسلامي در برابر ضد‌انقلاب و سپس هجوم بعثي‌ها دفاع كرد.

آدمي كه چنين تعريفي از جهاد عليه دشمن دارد، بايد از بصيرت خوبي هم برخوردار باشد، كمي از خصوصيات اخلاقي شهيد خصوصاً در بعد رزمندگي بگوييد.

شهيد خدايي به‌واقع يكي از مخلص‌ترين رزمندگاني بود كه به چشم ديده بودم. صرف‌نظر از اينكه پدرم بود، ايشان در عمل به همگان نشان داد كه چه اعتقادي به راه امام‌خميني و حفظ كشور اسلامي‌مان دارد. يك‌بار كه اقامت ايشان براي تأمين امنيت بوكان و مناطق اطرافش طولاني شده بود، دوستانش از ايشان مي‌خواهند كه به بيجار برگردد و بيشتر به خانواده برسد، اما پدر مخالفت مي‌كند و مي‌گويد خون من از خون ساير رزمنده‌ها رنگين‌تر نيست و تا شرايط ايجاب مي‌كند، همين‌‌جا مي‌مانم. پدرم چنان اعتقادي به مسير جهادي كه در پيش گرفته بود داشت كه هميشه به من سفارش مي‌كرد حتي هنگام پست دادن، وضو بگيرم و بعد اسلحه به دست بگيرم.

ولايتمداري شهدا ويژگي شاخص اغلب آنهاست، ارتباط قلبي شهيد با حضرت امام و تبعيت از امر ايشان چگونه بود؟

همان‌طور كه گفتم شهيد از قبل انقلاب با حضرت امام و انديشه‌هاي ايشان آشنايي داشت. نه تنها به عنوان ولي‌فقيه كه ايشان از صميم قلب امام‌خميني(ره) را دوست داشت. يادم است وقتي كه شهيد مطهري ترور شد و به شهادت رسيد، تلويزيون تصوير امام را در حال گريه كردن نشان مي‌داد. پدرم با ديدن اشك‌هاي ايشان چنان گريه كرد كه ما نگران حالش شديم. ارتباط بين عاشق و معشوق را من در آن روز به خوبي احساس كردم. شايد پدر حتي يك‌بار هم از نزديك امام را نديده بود، اما عشق و علاقه او به امام آدم را ياد عشق اويس قرني به حضرت رسول اكرم(ص) مي‌انداخت.

خود شما كه وجود چنين پدري را درك كرديد، در بحث مقابله با ضد‌انقلاب يا تجاوز ارتش بعث عراق ورود يافتيد؟

بله، هم من و هم برادر كوچك‌ترم محسن كه آن زمان سن‌مان به جبهه و جنگ مي‌رسيد، هر دو چندين بار به جبهه اعزام شديم. من از سال 58 از دوران دبيرستان وارد نيروي ذخيره سپاه شدم. پدر هم مشوق ما در اين مسير بود. البته ايشان سال 61 به شهادت رسيد و من كه سال 62 در دانشگاه تهران پذيرفته شده بودم، تا حدي از فضاي عملياتي كردستان فاصله گرفتم اما در خلال تحصيل دوبار از طريق بسيج دانشگاه اعزام داشتم كه سال 65 در منطقه عملياتي فاو دچار مجروحيت شدم و اكنون جانباز 25 درصد هستم.

نحوه شهادت پدرتان چگونه بود؟

آن طور كه دوستان و همرزمان پدر برايمان تعريف كرده‌اند، در23 تيرماه 1361 مصادف با 22 رمضان در نجف‌آباد (40 كيلومتري بيجار) حضور داشتند. خبر مي‌رسد كه دشمن در ظفر‌آباد ديوان‌دره دست به تحركاتي زده است. گروهي كه پدر در آن حضور داشت براي مقابله با دشمن رهسپار منطقه مي‌شوند، اما حين راه به كمين ضد‌انقلاب برمي‌خورند و پدر به اتفاق جمعي از همرزمانش به شهادت مي‌رسند. گلوله‌اي به پيشاني ايشان برخورده مي‌كند كه با خون سر محاسن سفيدش را سرخ مي‌كند و گويي كه وضويي با خون گرفته باشد، الله اكبري گفته و به شهادت مي‌رسد.

سخن پاياني؟

شهيد علي‌اكبر خدايي در وصيتنامه‌اش نوشته بود تا پرچم لا‌اله‌الا‌الله در تمام جهان برافراشته نشده، مبارزه ادامه دارد. او همه ما را به اهميت دادن به نماز توصيه كرده بود و اينكه هميشه پشتيبان ولايت‌فقيه باشيم. شهيد خدايي مجاهدي بي‌ادعا و مخلص بود كه در گمنامي تمام در عشق ولي‌امرش سوخت و چنان دل در گرو گسترش اسلام ناب محمدي داشت كه تا آخرين نفس بر سر عهد و پيمانش ماند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار