کد خبر: 1211526
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۵:۴۰
«حماسه ماندگار ۲ بهمن ارومیه، حکایت پایمردی ملاحسنی و یارانش» در گفت‌و‌شنود بامهندس نقی کریمی
اگر در دوم بهمن آقای حسنی و جوانان ارومیه شکست می‌خوردند، ارتش صددرصد و در سطح وسیع کودتا می‌کرد. بعد از آن تمامی مبارزین را دستگیر می‌کردند و در آن منطقه، انقلاب یا قطعاً شکست می‌خورد یا دست کم به تأخیر می‌افتاد. در آن روز‌ها ما اصلاً احتمال نمی‌دادیم که زنده بمانیم! هر روز که از خانه بیرون می‌آمدیم، می‌گفتیم که امروز یکی از آن گلوله‌ها به سراغ ما می‌آید و رفتنی می‌شویم!
معصومه محرمی

جوان آنلاین: در دومین روز از بهمن ۱۳۵۷، زنده‌یاد حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج‌شیخ غلامرضا حسنی و یارانش حمله نیرو‌های تا بن‌دندان مسلح لشکر ارومیه را به مسجد اعظم این شهر دفع کردند و آنان را با شکستی تاریخی به عقب راندند! اما این رویداد همچنان و پس از سپری‌شدن ۴۵ سال در خور خوانش و تحلیل می‌نماید. در گفت‌و‌شنود پی آمده و از زبان یکی از شاهدان این واقعه بازروایی شده است.

در آغاز این گفت‌و‌شنود قدری درباره پیشینه مبارزاتی و انقلابی خودتان بگویید و اینکه از چه مقطعی وارد فعالیت‌های سیاسی شدید؟
بنده در سال ۱۳۵۶ در دانشگاه مازندران و در رشته فنی تحصیل می‌کردم. از همان سال مبارزات انقلابی را در دانشگاه شروع کردم و تا سال ۱۳۵۷ همراه با مردم و در گروه‌های دانشجویی و محلات در فعالیت‌ها شرکت داشتم. جریان مهمی که باعث شد من وارد مبارزه شوم، واقعه درگذشت دکتر علی شریعتی بود. در دانشگاه خبر دستگیری و شهادت مبارزین انقلاب زبان به زبان می‌گشت که مثلاً فلانی زندانی شد یا فلانی به شهادت رسید. اخبار را می‌شنیدیم و علاقه‌مند بودیم که ما هم مبارزه کنیم. زمانی که همراه با دانشجویان به کوهنوردی می‌رفتیم، افراد مطلع جریان‌های سیاسی کشور را برای ما تشریح می‌کردند. البته در آن موقع بسیاری از مردم گرایش سیاسی‌شان را علنی نمی‌کردند. خیلی از مبارزین دانشگاهی شعارشان این بود که ما با شاه مبارزه می‌کنیم و همه یک هدف مشترک داریم و بعد از پیروزی انقلاب اختلاف‌نظر‌ها را حل می‌کنیم. به همین دلیل در حال حاضر باید هم رأی و هم جهت باشیم تا بتوانیم این انقلاب را به نتیجه برسانیم. البته در آن زمان امام‌خمینی (ره) مسیر را مشخص کردند و فرمودند: «ما تابع خدا، اسلام و ائمه معصومین (ع) هستیم» که به شکل غیرمستقیم پاسخی به انگاره این گروه قلمداد می‌شد.

با زنده‌یاد حجت‌الاسلام والمسلمین حاج‌شیخ غلامرضا حسنی از چه تاریخی آشنا شدید و در شخصیت ایشان چه خصالی را برجسته یافتید؟
اگر بگویم جناب آقای حسنی (ره) را خیلی وقت بود می‌شناختم، نه اینگونه نبود. منتهی از سال ۵۶ عمدتاً در سخنرانی‌های سیاسی ایشان شرکت می‌کردم. چون وی فردی شجاع، مبارز و جان برکف بود و از خطرات رویارویی با رژیم شاه باکی نداشت. البته در ارومیه همه آقای حسنی را می‌شناختند، ولی بنده ایشان را در زمان مبارزه شناختم. فعالیت‌های من به تناسب سنم خیلی دیر شروع شد، ولی آقای حسنی از مبارزان قدیمی بودند. یکی از شاخصه‌های آن بزرگوار، اراده جدی‌شان در مبارزه با رژیم شاهنشاهی بود. فردی مبارز که از سال ۴۲، مبارزات مستمر و پیگیر خود را شروع کرده بودند. ایشان در روستای بزرگ‌آباد نماز جمعه برپا می‌کردند. آن بزرگوار در زمره اولین مبارزین مسلحی به شمار می‌آیند که پیرو خط ولایت و امام راحل بودند. آقای حسنی فردی صریح اللهجه بودند و با گرو‌ها و افراد تعارف نداشتند. با افرادی که می‌گفتند مصلحت این است که فعلاً مبارزاتمان را با شاه ادامه بدیم و بعد تکلیف مسائل اعتقادی و مکتبی را حل می‌کنیم، به شجاعت پاسخ می‌دادند: «ما با شما هم سنگر نیستیم!» خیلی از گروهک‌ها ایشان را می‌شناختند و می‌گفتند این فرد اتحادشکن است! در صورتی که آقای حسنی خط مشی خودشان را با پیروی از امام و در محور اسلام و ولایت تعیین کرده بودند. این‌ها از خصوصیات مهم آن مبارز دیرین بود. ایشان در زمره اولین جهادگران مسلح در کشور بودند. برخی افراد در خانه‌هایشان اسلحه داشتند، اما ایشان با اسلحه بیرون می‌رفتند و فعالیت می‌کردند! حتی در سالیان منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی هنوز خیلی‌ها جرئت نداشتند تا درباره مسلح شدن صحبت کنند، اما ایشان کسانی را که تمکن مالی داشتد، مکلف می‌کردند که باید اسلحه تهیه کنند و به مبارزان برسانند. همچنین باید بگویم که تعامل آقای حسنی با اقوام و طوایف نیز کم نظیر بود. ما در شهر ارومیه با کشور ترکیه هم مرز هستیم و در مرز هم کرد‌ها ساکن هستند. ایشان با کرد‌ها رابطه نزدیکی داشتند، اما متأسفانه چهره‌ای از آن بزرگوار ترسیم کردند که گویا ایشان مخالف کرد‌ها هستند، در حالی که اینگونه نبود! ایشان مخالف تجزیه‌طلبی و سردمداران آن‌ها از قبیل شیخ عزالدین حسینی و عبدالرحمن قاسملو بودند، اما با مردم کرد بسیار با مهر و عطوفت رفتار می‌کردند.

اشاره کردید به مبارزات مسلحانه مرحوم حسنی با رژیم طاغوت و ضدانقلاب. ایشان در دوره پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از چه طریق اسلحه تهیه می‌کردند؟
شهر ارومیه با کشور ترکیه و عراق هم مرز است. آقای حسنی از طریق برادران کرد - که ارتباط صمیمانه‌ای با آن‌ها داشتند- سلاح‌ها را وارد کشور می‌کردند. البته باید اشاره کنم که ایشان و گروهشان در استفاده از سلاح بسیار محتاط بودند و تنها در صورت ضرورت و به عنوان آخرین راهکار و منحصراً برای دفاع از مردم و حفظ مصالح جامعه سلاح را به کار می‌گرفتند.

به هنگام اوج‌گیری انقلاب اسلامی، این حرکت را در شهر ارومیه چگونه دیدید و آن را چطور توصیف می‌کنید؟
بهتر است پاسخ به شما را از این خاطره آغاز کنم. ما یک روز در مهدیه کلاس عقیدتی داشتیم. سخنرانی از تهران آمده بود و در میانه کلاس یک کاغذ نوشته کوچک به ایشان دادند. سخنران بلافاصله گفت ظاهراً تعدادی از نیرو‌های مسلح در خیابان امام به بانوان حمله کرده‌اند و آن‌ها در محاصره‌اند! پس از اعلام این خبر کلاس تعطیل شد و همگی با شتاب به آن سمت حرکت کردیم. نرسیده به مسجد اعظم با نیرو‌های مسلح درگیر شدیم. ما در پیاده‌رو بودیم و آن‌ها مسلحانه کنترلمان می‌کردند. وقتی که رسیدیم به ما حمله کردند و خانم‌ها هم به شکلی فشرده محاصره شدند. ما سریعاً کمک‌شان کردیم و آن‌ها را به عقب سوق دادیم. سپس جنگ فردی شروع شد. ما از داخل کوچه‌ها سنگ پرتاب می‌کردیم و همزمان به صورت کلامی هم درگیر می‌شدیم. در شب‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، مبارزین انقلابی در سر کوچه‌ها و محله‌ها نگهبانی می‌دادند. حدود ۲۰نفر آتش درست می‌کردند تا کسی جرئت تعرض و دزدی نداشته باشد و جوانان خودشان از محلات خود محافظت می‌کردند. این فرآیند تا پیروزی انقلاب اسلامی تداوم داشت.

برنامه‌های مسجد اعظم ارومیه در روز‌های اوج‌گیری انقلاب اسلامی را چگونه دیدید و توصیف می‌کنید؟
در بحبوحه روز‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی آقای حسنی در مسجد سخنرانی آتشینی کردند. بعد از اتمام این خطابه همراه با دوستان از مسجد خارج شدیم. محوطه جلوی مسجد، کاملاً تحت نظر و امنیتی بود! در آن طرف عوامل آتش‌نشانی آمده بودند و نیرو‌های مسلح رژیم هم در داخل ماشین بودند. همه‌جا سکوت بود و هیچ‌کس هیچ نمی‌گفت! در همین حال من دستانم را جلوی دهانم گرفته و یک صلوات فرستادم که به نظر خودم این باعث شد آن فضای سکوت شکسته و موجب اقدامات بعدی شود. البته در همان لحظات نیرو‌های ژاندارمری به سمت ما حمله و جمع‌مان را از چهار طرف محاصره کردند! جلوی مسجد اعظم یک محوطه بزرگ قرار داشت و از هر طرف به رویمان آب می‌پاشیدند! ما خیس می‌شدیم و نمی‌توانستیم هیچ عکس‌العملی نشان دهیم. بعد با باتوم ما را می‌زدند و هرکس را هم که می‌توانستند، دستگیر می‌کردند. بنده در آن موقع فیزیک بدنی بدی نداشتم، اما باتومی به من اصابت نکرد. خیلی‌ها را دستگیر کردند که بعد از پیروزی انقلاب آزاد شدند. این هم یکی از روز‌های پر تنش انقلاب در ارومیه بود. علاوه بر این‌ها و همانطور که اشاره کردم، یکی از موضوع مهم در آن مقطع مسلح‌شدن مردم بود. در جلوی مسجد اعظم خیابانی بود که به مسجد جامع وصل می‌شد. در آنجا کرد‌های مرزنشین انواع اسلحه‌ها را می‌آوردند و به مبارزین می‌فروختند و گاهی تیراندازی هوایی هم می‌کردند! یکی از نکات بارز و در خور تبیین انقلاب در شهر ارومیه همین مسلح شدن مردم بود.

آیا ژاندارمری از این موضوع خبر داشت؟ نیرو‌های این نهاد از ورود اسلحه جلوگیری نمی‌کردند؟
بله. خبر داشتند، اما نمی‌توانستند جلوی کرد‌ها را بگیرند. تقریباً دو یا سه ماه به پیروزی انقلاب مانده این پدیده علنی و فراگیر شده بود.

به بخش اصلی این گفت و شنود می‌رسیم. شما به عنوان یکی از شاهدان واقعه دوم بهمن ۱۳۵۷ در ارومیه از این رویداد چه نکاتی را به خاطر سپرده‌اید؟
در دوم بهمن ۱۳۵۷، آقای امینی فرمانده لشکر ۶۴ ارومیه در صبحگاه ارتش سخنرانی آتشینی ایراد و ارتشیان را تحریک کرد. چند تانک را از داخل پادگان بر می‌دارند و همزمان با سخنرانی ایشان وارد خیابان می‌شوند و یک حرکت کودتا مانندی را انجام می‌دهند! می‌گویم کودتا مانند، چون تعدادشان کم بود، ولی دقیقاً حرکتی شبیه به کودتا را پیاده کردند. به هرحال این‌ها که بیرون آمدند، یک مرتبه خبر به انقلابیون رسید. در آن دوره مبارزین به روش‌های مختلف به یکدیگر خبر می‌دادند. محله به محله افرادی که در زمره انقلابیون یا هواداران آن‌ها بودند، یکدیگر را خبر می‌کردند. پسرخاله من آمد و گفت مادرم می‌گوید از خانه بیرون نرو، امروز وضع خراب است! حوالی ساعت ۹:۳۰ یا۱۰بود که این خبر باعث شد من سریع لباس‌هایم را پوشیدم و از منزل خارج شدم. در آن حال به سمت شیشه گرخانه - که به مسجد اعظم متصل می‌شود- با سرعت دویدم. دیدم که آنجا را بسته‌اند و فضا نظامی و امنیتی است، طبعاً نمی‌توانستم به آنجا بروم. به خیابان مجاور رفتم. آنجا هم بسته بود. به خیابان‌های دیگر رفتم، آن‌ها را نیز بسته بودند. ماجرا از این قرار بود که چند دستگاه تانک از لشکر بیرون آمده بود. این‌ها از وسط خیابان امام به سمت بازار می‌آمدند. خیلی هم محکم و با نیرو‌های مسلح پیاده که در اطراف تانک‌ها حرکت می‌کردند. البته نیرو‌ها کمی عقب‌تر از تانک‌ها سنگر گرفته بودند و جان پناه داشتند. مبارزین هم در برابر مسجد سردار سعی داشتند که با سنگ جلوی آن‌ها را بگیرند. انقلابیون دیدند که با سنگ نمی‌شود جلوی نظامیان مهاجم ایستاد. رفتند و تبر آوردند و چوب‌هایی قطور را به وسط خیابان انداختند. در عرض چند دقیقه این چوب‌ها در وسط خیابان قرار گرفتند، ولی تانک‌ها به راحتی از روی آن‌ها رد می‌شدند! البته و در عین حال، تردد نیرو‌های پیاده از پشت این چوب‌ها خیلی سخت شد. به هر حال این فوج نظامی آمد و تقریباً از جلوی مسجد سردار تقابل آغاز شد. در آن روز خیلی از مبارزین اسلحه داشتند، اما من نداشتم. آن‌هایی که اسلحه داشتند، جلوی نیرو‌های رژیم ایستادند تا آن‌ها به منطقه بازار رسیدند و سپس به سمت مسجد اعظم رفتند. در آنجا از پشت‌بام بازار یک ژاندارم تیر خورد. البته معلوم نبود که این تیر از سوی چه کسی شلیک شد. با این حال مردم با مشت‌های گره کرده، شعار الله‌اکبر سر می‌دادند و شادی می‌کردند. نیرو‌های ارتش دیدند که دیگر توان پیشروی را ندارند. مبارزی به نام آقا مصطفی - روحش شاد - اسلحه آن ژاندارم را برداشت. آن زمان هم پشت‌بام مسجد بلند بود. از آنجا اسلحه را پرتاب کرد که بار اول نتوانستند بگیرند و اسلحه افتاد و دوباره برداشت و برای بار دوم پرتاب کرد که این بار آن را گرفتند. ظاهراً آقای حسنی با ۱۲ نفر در پشت‌بام بودند و شاید هم با تعدادی کمتر. بنده پشت دیوار و در کنار مسجد به مهاجمان سنگ پرتاب می‌کردم! همه چشمشان به بالا بود. وقتی آن ژاندارم کشته شد دو دستگاه تانک به جلوی مسجد آمدند. من به خوبی در خاطرم است که یکی از این‌ها تانک را جلو عقب کرد تا مسجد را بزنند، اما پشت تانک به تیر چراغ برق برخورد کرد و تیر اتصالی و جرقه داد! با این همه تانک اولین را گلوله شلیک کرد که به مسجد نخورد. می‌گفتند که گلوله به سمت محله عرشلو افتاده است. پس از آن دو عدد گلوله دیگر شلیک شد. چون جنس گنبد مسجد اعظم بتن آرمه بود، به اندازه قطر گلوله تانک، گنبد مسجد سوراخ شد، اما در آن طرف مسجد، این گلوله باز و تبدیل به ترکش‌های متعدد گشت و سوراخ‌های مختلفی ایجاد کرد. در مقابل از پشت‌بام مسجد تانک‌ها را با گلوله‌های کلاشینکف زیر رگبار گرفتند. من به دلیل جایی که در آن سنگر گرفته بودم آن نقطه را نمی‌دیدم. از بالای پشت‌بام که افراد مسلح تیراندازی داشتند، نیرو‌های پیاده نظام که دور تانک بودند، فرار می‌کردند و تانک هم که اوضاع را اینچنین دید، نهایتاً فرار کرد! این درگیری تقریباً دو ساعت طول کشید. به هرحال علت عقب‌نشینی نیرو‌های ارتش، شجاعت و درایت آقای حسنی و تیم مبارزین مسلح ایشان بود. آن‌ها سنگر به سنگر جان برکف و مسلح مبارزه کردند. آن زمان در روزنامه‌ها نوشتند ارومیه اولین شهری است که مبارزه مسلحانه در برابر رژیم شاه را آغاز کرد.

نقش رویداد دوم بهمن در پیشبرد انقلاب در شهر ارومیه و نیز در کلان منطقه آذربایجان غربی را چگونه می‌بینید؟
اگر در دوم بهمن آقای حسنی و جوانان ارومیه شکست می‌خوردند، ارتش صددرصد و در سطح وسیع کودتا می‌کرد. بعد از آن تمامی مبارزین را دستگیر می‌کردند و در آن منطقه انقلاب یا قطعاً شکست می‌خورد یا دست کم به تأخیر می‌افتاد. در افتادن این اتفاق هیچ‌شکی نیست. در آن روز ما اصلاً و تحت هیچ شرایطی احتمال نمی‌دادیم که زنده بمانیم! هر روز که از خانه بیرون می‌آمدیم، می‌گفتیم که امروز یکی از آن گلوله‌ها به سراغ ما می‌آید و ما هم رفتنی می‌شویم! دوم اینکه وقتی آدم اطرافش را نگاه می‌کرد و اشخاص بزرگی را می‌دید، بیشتر راغب می‌شد که در این راه محکم‌تر باشد و بماند.
در آن موقع یکی از کار‌های مهم آقای حسنی این بود که به تنهایی جلوی غارت پادگان‌ها را گرفتند. ایشان با تدبیر و کمک تیم‌های مسلح خودشان، پادگان قوشچی، پادگان لشکر ۶۴، پادگان پسوه، پادگان جلدیان و پادگان پیرانشهر را حفظ کردند. این موضوع خیلی مهم بود و به تنهایی برای آن بزرگوار کافی است که به عنوان نماد مبارزه مسلحانه و ولایی در کشور شناخته شود. مردم برخی از شهر‌ها مثل قم، تبریز یا دیگر مناطق در یک روز خاص خدمت حضرت آقا می‌روند.‌ای کاش مسئولان شهر ارومیه کوتاهی نمی‌کردند و در روز دوم بهمن به عنوان موسم تقابل همه‌جانبه و تمام‌عیار مردم این شهر با عوامل رژیم گذشته مردم این منطقه را خدمت آقا می‌بردند. یاد این وقایع و آفرینندگان آن باید برای همیشه زنده بماند. زنده نگهداشتن این روز بسیار مهم است. من انتقادی از مسئولان شهرمان دارم و آن هم این است که روزی با این عظمت و بزرگی با دو عدد کتاب یا دو سه مصاحبه، شناخته و بزرگ داشته نمی‌شود. این روز به عنوان نماد اولین مبارزه مسلحانه، باید به شکل اساسی‌تر و به صورت یک جشن ملی نه تنها در ارومیه، بلکه در دیگر شهر‌ها و استان‌های دیگر نیز مطرح شود و مورد تقدیر و تعظیم قرار گیرد. امری که تاکنون درباره آن کوتاهی شده است.

در پایان اشاره به چه نکته دیگری را ضروری می‌بینید؟
من این‌ها را از روی کتاب تعریف نکردم، خاطرات شخصی‌ام بود، اما یک‌سری خاطرات ناب در کتاب خاطرات آقای حسنی است و یک یا دو عنوان کتاب دیگر نیز در این‌باره وجود دارد که در آن‌ها ماجرا‌هایی خواندنی آمده است. از جمله اینکه آقای حسنی اولین مبارزه مسلحانه را در روستای خودشان شروع کردند و معمولاً نیز شب‌ها فراری می‌شدند و در کوه می‌خوابیدند! یک‌بار ایشان را در منطقه باراندوز اسیر کرده و تا پای اعدام نیز رفته بودند که همه این‌ها در آثار مربوطه آمده است.
من در پاسخ به سؤال پیشین، به حفظ پادگان‌ها از سوی مرحوم آقای حسنی اشاره کردم. دومین خدمت بسیار ارزنده ایشان حفظ پاسگاه‌ها بود. آقای حسنی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به پاسگاه‌ها رفتند و به فرماندهانشان گفتند اگر می‌خواهید جانتان حفظ شود، به ما ملحق شوید و بعضی از پاسگاه‌ها را مسلحانه گرفتند و بعضی هم که دیدند راهی برای مقاومت نیست، تسلیم شدند. آقای حسنی نگذاشتند که یک پاسگاه از قلم بیفتد و سپس مشکل‌ساز شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی بالاخره معلوم شد که گروهک‌ها چگونه اسلحه‌ها را از پادگان‌ها برده‌اند. این خیلی مطلب مهمی است که در تاریخ‌نگاری انقلاب نباید از آن غفلت شود. در تاریخ ۲۹ بهمن و به فاصله چند روز پس از پیروزی انقلاب پادگان شهرستان مهاباد را غارت کردند و در آنجا شعار «رهبر ما حسینی است، دشمن ما حسنی است» را سر می‌دادند! در آن موقع این‌ها با این شعار تفرقه ایجاد کردند که حزب دموکرات آمد و از این ماجرا سوءاستفاده کرد و ۳۶ هزار قبضه اسلحه را به غارت برد! من این را می‌گویم که بنویسید ما ۱۲ هزار شهید از استان و ۲۴هزار شهید مهاجر از استان آذربایجان غربی داریم که در مجموع ۳۶ هزار شهید داده‌ایم تا این منطقه را حفظ کنیم. مسئله مهم این است که آن ۳۶ هزار اسلحه‌ای که در غارت مهاباد ار پادگان بردند، به ازای هر اسلحه‌ای که از پادگان به غارت رفت یک شهید دادیم تا توانستیم آن مناطق را امن کنیم. دومین مطلب این است که مسئولان محترمی که انقلاب را ندیده‌اند یا جوان هستند، بدانند که مدیون مردم آذربایجان غربی‌اند. در آن موقع هر چه که این استان در قبل و بعد از انقلاب اسلامی داشت، یعنی زیرساخت‌های اصلی را به خاطر اغتشاش‌ها و گروهک‌ها از دست داد، ولی شرفش را از دست نداد! در مقطعی در اوایل انقلاب، ۹۵ درصد شهر ارومیه سقوط کرده بود، اما ما جان دادیم، شهید دادیم، ولی خاک ندادیم! این‌ها باید در تاریخ بماند و دیده شود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار