فرانك والتر اشتاين ماير، وزير خارجه آلمان ديروز به خانه هنرمندان ايران رفت. در خانه هنرمندان از چه چيزي صحبت ميكنند؟ لابد از فرهنگ و هنر! البته به اين ديدار بر حسب عرف معمول ايرادي وارد نيست اما شايد تعقيب واژه «فرهنگ» در سخنان ماير پس از ورود او به ايران، موجب شد كه با حضور او در خانه هنرمندان احساس كنم واژه درستي را تعقيب كردهام. نميدانم اهالي خانه هنرمندان يادشان هست كه ايران چند ماه پيش شركت در نمايشگاه كتاب فرانكفورت را به خاطر حضور سلمان رشدي تحريم كرد و وزارت ارشاد نيز- كمي دور از انتظار- بيانيه شديداللحني به خاطر دعوت از سلمان رشدي و رونمايي از اثر جديد او كه اتفاقاً آن هم رويكردي ضد ديني دارد، صادر كرد؟ ماير البته از لحظه ورود به ايران و در ديدار با ظريف از اهميت روابط فرهنگي ميان دو كشور سخن ميگويد (حداقل مترجمان وقتي از قول او بر اهميت روابط فرهنگي، تجاري و سياسي تأكيد ميكنند، واژه فرهنگي را ابتدا ميآورند) اما اينكه وزيرخارجه ايران يا خانه هنرمندان و يا رئيس جمهور محترم و مشاوران فرهنگي ايشان در اين ديدارها با شنيدن اين سخن ماير كه «ما در حوزه فرهنگي منافع زيادي داريم و ميتوانيم همكاري نزديكي داشته باشيم» بلافاصله به ياد نمايشگاه فرانكفورت افتاده باشند، يك سؤال و دغدغه جدي است.
كدام منافع مشترك منظور ماير است، وقتي تمدن چند هزار ساله ايران را به پخي ميفروشند و ترجيح ميدهند فضاي بزرگترين نمايشگاه كتاب جهان را از حضور تمدن فرهنگساز ايران خالي كنند و سلمان رشدي را با كتاب جديد ضد دينياش به جاي آن بنشانند؟!
شايد آلمان پس از آنكه ايران نمايشگاه فرانكفورت را تحريم فرهنگي كرد، احساس خسران كرده باشد. آنها خوب ميدانند اگر روابط فرهنگي خدشهدار شود، بقيه انواع روابط آسان برقرار نميشود. پس بايد چسب زخمي روي زخمهاي فرهنگي ملت ايران از فرهنگ رشديپرور غرب بچسبانند. اين را اگر كارگزاران ايراني ندانند و يا نسبت به آن تغافل كنند، اروپاييها خوب ميدانند كه براي فروختن خودرو و هواپيما و گوجه فرنگي به ايران بايد ابتدا در دل مردم ايران جا باز كنند و بايد مردم ايران را شيفته فرهنگ خود كنند وگرنه ژاپن و امريكا هم هستند و تويوتا و فورد هم از پژو و فولكس بهتر است.
آنها خوب ميدانند كه فرهنگ، پايه و اساس است و براي يك ملت، گرانيگاه تصميمات ديگرشان است. كم نيستند ايرانيان كتاب دوست و فرهنگپرور- و البته غيرتي- كه از رويكرد آلمان در قبال حضور ايران در نمايشگاه فرانكفورت خشمگين هستند. ايرانياني كه روز و شبشان با كتاب ميگذرد و شايد اگر مثل نگارنده شبها با قرار دادن كتاب روي پلكهاي چشمشان به خواب ميروند، هنگام روز چشمها را خوب باز ميكنند تا ببينند اروپا و غرب با فرهنگ ما چه ميكنند و از خانه هنرمندان ما چه ميخواهند، در حالي كه ما را بالاجبار به خانه كتاب خودشان راه نميدهند.
ممكن است اين گمان را هم تقويت كنيم كه انگاره ذهني ماير در سالهاي 82 و 83 سير ميكند كه خانه هنرمندان ايران، ميزبان رامين جهانبگلو، تئوريسين انقلابهاي رنگي شد كه او را از اروپاي شرقي به آنجا ميآورند تا شاگردانش را تربيت كند.
يا شايد ماير در خانه هنرمندان به دنبال بدل يا شبيه زيباكلام ميگردد. دكتر زيباكلام چندي پيش براي ارتقاي جايگاه خود نزد غربيها در نامهاي به مديرمسئول روزنامه جوان نوشت كه اشتاينماير در سفر قبلي، قصد ملاقات با وي را داشته ولي حكومت مانع شده است. در اين باره نيز سؤال اين است كه كدام خصيصه زيباكلام آقاي ماير را به سمت ملاقات با وي كشانده است؟ آيا او يك چهره علمي ـ جهاني است؟ چرا در بين دهها هزار استاد ايراني ماير زيباكلام را انتخاب ميكند؟ شايد هيچ علتي جز مخالفت زيباكلام با اصول كلي نظام و اينكه او اولين ايراني است كه رژيم صهيونيستي را به رسميت شناخته نتوان براي او يافت.
به هر حال در سفر ماير به ايران ماجراهاست و ما از دولت يازدهم انتظار نداريم كه منتظر عذرخواهي ماير به خاطر نمايشگاه فرانكفورت باشد. اين دولت، علاوه بر همه اسمهايي كه تاكنون براي خود ذخيره كرده است، دولت فراموشي هم شده است اما كسي از قول ما در گوش ماير بگويد: «ما نه فراموش ميكنيم و نه ميبخشيم.»