کد خبر: 743981
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۳
جلوه‌هايي از منش اجتماعي و اخلاقي شهيدسرلشكر ولي الله فلاحي در گفت‌وگوي «جوان»با شهيندخت مجيدي (همسر شهيد)
نيما احمدپور

آنچه پيش روي داريد، آغازين گفت‌و‌شنود بانو شهيندخت مجيدي طالقاني، همسر شهيدسرلشكر ولي‌الله فلاحي، پس از سپري شدن 34 سال از شهادت آن بزرگوار است. اين بانوي ارجمند اين گفت‌وشنود را پس از اصرارهاي فراوان پذيرفت و در منزل خويش، ما را ميهمان نيكدلي و خاطرات خويش ساخت. هرچند خاطرات ايشان از همسر، بيش از مقداري است كه در پي مي‌آيد، اما به دليل پرهيز وي از گفت‌وگوهاي مطبوعاتي، همين مقدار را مغتنم مي‌شماريم و اميدواريم كه تاريخ‌پژوهان انقلاب را به كار آيد.

طبعاً به عادت مألوف اينگونه گفت‌وشنودها، در آغاز از چگونگي آشنايي‌تان با شهيد سرلشكر ولي‌الله فلاحي و ازدواج با ايشان مي‌پرسيم. لطفاً در اين‌باره خاطراتي را نقل بفرماييد.

به نام خدا. من و سرلشكر فلاحي، دختر عمو پسرعمو بوديم و زادگاهمان طالقان است. هر دو دوران كودكي را در آنجا گذرانديم. ايشان تا كلاس ششم ابتدايي را در طالقان گذراندند و سپس به تهران آمدند و دوره اول دبيرستان را، در دبيرستان هشترودي بودند و دوره دوم را در دبيرستان نظام گذراندند. بعد از ديپلم وارد دانشكده افسري شدند و ستوان دوم بودند. مادر تاريخ هفتم مهر ماه سال 1335، در طالقان به عقد هم در آمديم. من حدود نوزده، بيست سال داشتم و ايشان هم پنج سال از من بزرگ‌تر بودند. تاريخ تولد ايشان 1310 بود و من 1315 هستم. شهادت ايشان هم مثل روز عقدمان، در هفتم مهر ماه بود. يك سال و اندي عقد كرده بودم و پس از آن در سال 1336، در دانشكده افسري جشن ازدواج را گرفتيم. جالب اينجاست كه تشييع پيكر ايشان هم، از دانشكده افسري بود.

پس در واقع، زندگي شما به «ارتش» گره خورده بود؟...

دقيقاً! علاوه براين، عدد «7» ومضرب‌هاي آن، در زندگي ما بسيار نقش داشت! عقد 7 مهر، شهادت ايشان 7 مهر، مهر هم ماه هفتم است و اولين فرزندم هم در سال 1337 به دنيا آمد و خداوند پسري به ما عطا كرد كه فلاحي نامش را «كوروش» گذاشت. به ايران و اسامي ايراني بسيار علاقه‌مند بود، ضمن اينكه مرد بسيار متدين و باايماني بود و در تمام اديان دنيا مطالعه كرده بودند كه ببينند كدام دين كامل‌تر است؟ و طبعاً در اين ميان به اسلام و اصول آن اعتقاد زيادي داشت، معهذا به سنت‌هاي ايراني هم بسيار احترام مي‌گذاشتند.

عرض مي‌كردم كه عدد 7، هميشه در زندگي ما نقش جالبي داشت و پسرم كوروش در 27 دي 1337، يعني 17 ژانويه و 7 رجب به دنيا آمد! البته بسياري از درجات و افتخارات ايشان هم، با عدد 7 قرين بود. استاد ابراهيم صهبا هم در‌باره همين موضوع شعري را سروده‌اند كه از حفظ نيستم، اما در كتاب شرح حال ايشان آمده است. خداوند طي پنج، شش سال، چهار فرزند به ما داد. قبل از انقلاب حدود هفت، هشت ماهي مي‌شد كه تازه سرتيپ شده بودند و انقلاب شد. اوايل انقلاب هم اتفاقاتي روي دادند كه اكثر مردم مي‌دانند. عده‌اي از امرا كنار رفتند و بعضي هم ماندند. سرلشكر فلاحي با رأي شوراي انقلاب يا دستور امام ـ دقيق نمي‌دانم، چون هيچ‌وقت دوست نداشتم وارد مسائل سياسي زندگي سرلشكر شوم ـ فرمانده نيروي زميني شدند.

چه مسائلي پيش آمد كه ايشان نه‌تنها به سرنوشت بسياري از امراي رژيم گذشته مبتلا نشد، بلكه برعكس، بسيار هم مورد اقبال سران انقلاب قرار گرفت و به اين جايگاه رسيد؟

به دليل ايمان و اعتقاد بسيار قوي مذهبي و دانش نظامي و بسياري از دانش‌هاي ديگر. ايشان به‌خصوص در امور استراتژيك نظامي، بسيار دانشمند بودند. طوري بود كه در دوره قبل، آقايان افسران وقتي مي‌خواستند به درجه سرتيپي ارتقا يابند، به منزل ما مي‌آمدند و پيش ايشان درس مي‌خواندند و بعد مي‌رفتند، امتحان مي‌دادندو قبول مي‌شدند و درجه سرتيپي مي‌گرفتند.

از مطالعاتي كه داشتند و از فيش‌هايي كه برمي‌داشتند جزوات و كتاب‌هايي داريد كه منتشر نشده باشند؟

خير، كتابي كه در سال‌هاي اخير توسط سرهنگ حسينيا نوشته ومنتشر شده، مشتي است از خروارِ دانش فلاحي و واقعاً خيلي‌ها معتقدند ما تاكنون در ارتش، اميري تا اين پايه باديانت، وطن‌پرست و باسواد نداشته‌ايم! ايشان انسان بسيار صريح و صديقي بود كه همه چيز را در راه ايمان و ايران گذاشت.

به دليل اينكه اهل طالقان بودند، آيا با آيت‌الله طالقاني هم ارتباط داشتند؟

قطعاً و داستان‌هايي هم در اين‌باره وجود دارد، ازجمله ديدارشان با ايشان در سفر كردستان. در عين حال، ايشان معتقد نبودند خانه و خانواده را درگير مسائل سياسي كنند. من هم‌چون مي‌دانستم اين خصوصيات را دارند، هيچ وقت سؤال بيجا نمي‌كردم كه مثلاً امروز از صبح كه بيرون رفتيد چه اتفاقي افتاد. به هيچ وجه، مگر اينكه خودشان حرفي مي‌زدند و موضوعي را عنوان مي‌كردند.

شمازندگي‌هاي بسياري را چه در گذشته و چه اكنون ديده‌ايد. چه تفاوتي بين ايشان و ديگران مي‌بينيد؟

ايشان همسر و پدري فوق‌العاده خوب و مهربان براي من و فرزندانش و فرزندي خوب‌تر براي پدر و مادرش بود. دراين باره خاطره‌اي را خدمت شما عرض مي‌كنم. آخرين مقام ايشان، فرماندهي كل نيروهاي مسلح بود و حتي در اين مقام هم، هر وقت به طالقان مي‌رفتند، در حضور تمام زعماي قوم، اول از همه دست پدر و مادرش را مي‌بوسيد! احترام به پدر و مادر، هميشه در زندگي ايشان، بر هرچيز ديگر تقدم داشت. پدر و مادر و كل خانواده پدري، مادري وخانواده همسر را عاشقانه دوست داشت. از رابطه ايشان با فرزندانش چه بگويم؟ آخرين فرزندم در هنگام شهادت پدرش، چهار، پنج سال بيشتر نداشت و اسمش هم «داريوش» است. اسامي دخترهايم هم ماندانا و آناهيتاست. دخترِ بزرگم دفترچه‌اي داشت كه نظرات همه را مي‌پرسيد. از پدرش پرسيده بود: علت انتخاب اين اسامي چيست؟ و ايشان پاسخ داده بود: كوروش راستين، مانداناي درستين، آناهيتاي حيات‌آفرين و داريوش قانون‌آفرين!

از پسر كوچكم مي‌گفتم. هر بار كه ايشان از جبهه به خانه مي‌آمدند، به ايشان مي‌گفتم: من هيچ وقت شما را در روشنايي روز نمي‌بينم، چون ايشان بعد از نماز صبح مي‌رفتند ستاد مشترك و آخر شب هم برمي‌گشتند. پسر كوچكم خيلي مورد علاقه پدرش بود و هر وقت ايشان به نماز مي‌ايستاد، مي‌رفت و روي گرده پدرش سوار مي‌شد و با پدرش الله‌كلنگ مي‌كرد! من مي‌گفتم: «آقا! اين نماز شما درست نيست!» مي‌گفتند: «بسيار هم درست است، هميشه حسنين سوار گرده پيامبر(ص) مي‌شدند!» عاشق بچه‌هايش بود و آنها را به بهترين نحو تربيت كرديم و الحمدلله هر چهارتايشان بسيار موفق هستند.

از چه زماني، عملاً به جريان انقلاب پيوستند؟

در زمان تيمسار قرني كه رييس ستاد كل بودند، ايشان فرمانده نيروي زميني شدند. وارد مسائل سياسي نمي‌شوم، چون همانطور كه عرض كردم، كاملاً اين مسائل را از زندگي خانوادگي جدا نگه مي‌داشتند. ايشان مردي سياستمدار و عاشق ايران و بنده هم يك كدبانوي ساده، عاشق همسر و فرزندان و خانه‌ام بودم!

چطور خبر ناآرامي‌هاي كردستان به ايشان رسيد؟ چند وقت آنجا بودند؟ ظاهراً يك بار تا نزديكي مرگ هم رفتند. داستان از چه قرار بود؟

ايشان فرمانده نيروي زميني بودند و طبق دستور امام كه ارتش بايد سريعاً جلو برود و دخالت كند، به كردستان رفتند و الحمدلله با همكاري دكتر چمران و سايرين پيروز هم شدند و برگشتند.

از آن روزها چه خاطر‌اتي داريد؟

بايد خودتان را جاي بنده بگذاريد. همسر نازنين و پدر بچه‌هايم به آن منطقه فوق‌العاده حساس و خطرناك رفته بودند. در همان جا بود كه ضد انقلاب به خودروي ايشان آر. پي. جي زد و ايشان صدمه خوردند. كمر ايشان به‌شدت آسيب ديد، به‌طوري كه ايشان را با هليكوپتر به تهران و بيمارستان نظامي خانواده افسران آوردند. چند نفر از همراهان ايشان هم زخمي شده بودند. فيلم و عكس‌هاي آن موقع هنوز هست و در مطبوعات هم چاپ شد. مدتي در آنجا بستري بودند و مشغول مداوا شدند. من هم غالباً در بيمارستان بودم و بچه‌ها مي‌آمدند و مي‌رفتند. هنوز كاملاً مداوا نشده بودند كه در اتاقي در ستاد فرماندهي در لويزان يك تخت بيمارستاني گذاشتند و ايشان روي تخت بستري بودند و امور ارتش را اداره مي‌كردند و افسران و فرماندهان ارتش مي‌آمدند و در كنار تخت ايشان دستور مي‌گرفتند.

جراحتشان چقدر كاري بود؟

خيلي بد بود و خدا خيلي به ايشان رحم كرد. الحمدلله به لطف خداوند و به صورت يك معجزه خوب شدند. كار به جراحي نكشيد. يك بار هم در كرخه قايقشان واژگون شد وآب ايشان را برد.

درسال 59؟

بله، آب ايشان را تا نزديكي‌هاي مرز عراق مي‌برد و خداوند نجاتش مي‌دهد و ايشان به شاخه درختي گير مي‌كند و پيدايش مي‌كنند! حوادث گوناگوني را از سر گذراند.

از روزهاي آغاز جنگ خاطره‌اي به ياد داريد؟

يادم هست حالم فوق‌العاده بد بود و بسيار نگران بودم. پشت سنگر خانه بودم و ايشان پشت سنگر مملكت بود! درگيري‌هاي كاري و سياسي خود را هم، نزد ما بروز نمي‌دادند. حتي در رژيم سابق هم كه چند بار به زندان افتادند، ما متوجه نشديم! اين‌قدر اين نازنين، در مورد همه چيز محكم و مقاوم بود.

زندان‌هايي كه به آن اشاره كرديد، به چه دليل بود؟

نمي‌دانم. ايشان الان پيش خدا رفته است و به هيچ وجه دوست ندارم خاطرات بد را به ياد بياورم. لطفاً در اين باره يك مقدار ملاحظه بنده را بفرماييد، چون اين هفته مقارن با سالگرد رفتن ايشان است و من فوق‌العاده ناراحت هستم. خاطرات بد مرا اذيت مي‌كند!

از خاطرات خوبتان بفرماييد.

خاطره خوب كه خيلي دارم و اگر بخواهم بگويم مثنوي 72 من خواهد بود. بهتر مي‌دانم كه در‌باره ايشان بگويم:ايشان را برجسته‌ترين انسان روي زمين براي خودم و براي مملكت بهترين فرد نظامي مي‌دانستم! مسلماً براي فرزندانش هم بهترين بود و بسيار سربلندم كه همسر چنين مردي هستم و براي من و فرزندانش افتخار ابدي گذاشته و رفته و نامش تا دنيا دنياست در تاريخ به نيكي باقي خواهد ماند.

اما در مورد خاطرات، به چند نمونه اشاره مي‌كنم. در سال 41، ما دو فرزند داشتم. ايشان براي ديدن يك دوره نظامي به امريكا رفته بودند و در دانشگاه نظامي پنسيلوانيا دوره مي‌ديدند. من در اينجا تنها بودم تا اينكه دوره ايشان تمام شد. با نامه از حال هم خبردار مي‌شديم. البته در همه ادوار، ايشان اكثراً در مسافرت و مأموريت بودند و من تنها بودم. ايشان برايم نامه نوشتند: شما به فرانكفورت بياييد و من هم از امريكا مي‌آيم! رفتم و حدود يك ماه شهرهاي مختلف اروپا را گشتيم و با هم به ايران آمديم. در پايان سفر در مونيخ يا فرانكفورت، از من پرسيدند: با چه وسيله‌اي به ايران برگرديم؟ گفتم: هر چه صلاح بدانيد. ايشان دوست مهندسي داشتند كه يك پايش مصنوعي بود و ماشيني را سفارش داده وساخته بود كه همه چيزش با دست كار مي‌كرد! نگران بودم با اين ماشين چطور اين همه راه را خواهيم آمد، ولي اين مرد به‌قدري نازنين بود كه ذره‌اي در طول راه اذيت نشديم. اول سفر، آقاي فلاحي به آن آقا گفت: بايد بابت اينكه ما را با ماشينشان مي‌آوريد پولي بگيريد، ولي ايشان زير بار نرفت و در برابر اصرار آقاي فلاحي گفت: «بسيار خوب، هر جا بنزين لازم شد، شما پول بنزين را بدهيد!» و اين‌طور بود كه كل هزينه سفرمان شد 500 تومان! بسيار ايام خوب و قشنگي بود. حالا لابد اگر بخواهيد آن مسير را بياييد، بايد 5 ميليون تومان خرج كنيد! خيلي خوش گذشت و همه جا توقف داشتيم. ايشان از هر جهت بي‌نظير بود و معتقدم خداوند هميشه بهترين‌ها را اول مي‌برد. تازه سه ماه بود كه وارد 50 سالگي شده بودند كه اين اتفاق افتاد.

ولي چهره‌شان بيشتر نشان مي‌داد. اينطور نيست؟

بيشتر نشان مي‌داد، از بس زحمت كشيده و ارتش از هم پاشيده پس از انقلاب را، منسجم كرد! ارتشي كه عمده مراكز آن، سوخته و چپاول شده و همه اسلحه‌ها از پادگان‌ها بيرون برده شده بودند! ايشان همه را طي دو سال و اندي، سر و سامان داد و نظم و ديسيپلين بي‌نظيري را برقرار كرد. قبل از انقلاب، ايشان در شيراز مأموربه خدمت بودند و در زمان انقلاب به تهران فرا‌خوانده شدند. به شهادت كارشناسان، تنها جايي كه اموال ارتش درآن، مورد دستبرد و تخريب قرار نگرفت، شيراز بود. از خاطرات شيرين ديگرم اين است كه هر بار كه به طالقان مي‌رفتيم، وسط راه آقاي روشندلي ساكن بود. ايشان مي‌رفت و سرش را نوازش و احوالپرسي و كمك مي‌كرد و دو باره راه مي‌افتاديم. آخرين سفري هم كه به طالقان آمدند و بعد از آن با تيمسار فكوري و ديگران به خدا ملحق شدند، چون بعد از حادثه كردستان كمرشان آسيب ديده و مسافرت با اتومبيل برايشان سخت بود، با هليكوپتر به طالقان رفتند. به محض اينكه رسيدند همه بزرگان اعم از روحاني و نظامي به استقبالشان آمدند. پدر و مادرشان هم در صف اول ايستاده بودند. ايشان نگاهي به جمعيتي كه به استقبال آمده بودند مي‌اندازند و مي‌بينند پيرمردي دارد لنگان لنگان جلو مي‌آيد! بلافاصله تا چشمشان به او مي‌افتد، به طرفش مي‌روند و با ايشان روبوسي و حال و احوال كردند و بعد برگشتند و با بقيه سلام و احوالپرسي كردند و باز در حضور همه نسبت به پدر و مادرشان نهايت احترام را گذاشتند. اين خاطره براي همه كساني كه حضور داشتند خيلي حائز اهميت بود و همه درس گرفتند كه بايد به پدر و مادر احترام گذاشت. متأسفانه داغ بزرگي بر دل پدر و مادرشان هم گذاشتند.

آخرين ديدارتان كي بود؟

از طالقان كه برگشتيم، اوايل مهر بود كه به جبهه رفتند و فتح آبادان و ماهشهر انجام شد. موقعي كه به تهران برگشتند، هواپيما به دليل نقص فني در جنوب تهران سقوط كرد.

طي اين سال‌ها، علت دقيق سقوط هواپيما را متوجه شديد؟

خواست خداوند! ايشان هر بار كه خداحافظي مي‌كردند كه بروند مي‌گفتند: اگر ما را نديديد، حلال كنيد! انگار به ايشان الهام شده بود در راه انجام وظيفه شهيد خواهند شد و همين‌طور هم شد. اصلاً دلشان نمي‌خواست در بستر بيماري يا به شكلي عادي از دنيا بروند. هميشه آرزو مي‌كردند در راه انجام وظيفه شهيد شوند. فكر مي‌كنم خداوند خيلي ايشان را دوست داشت كه به خواسته‌شان جامه عمل پوشاند.

در طول سي و چند سال پس از شهادت ايشان، همسر شهيد فلاحي بودن چه حال و هوايي دارد؟ رفتار مردم با شما چگونه است؟

در تهران كه كسي بنده را نمي‌شناسد! در فاميل مورد احترام همه هستم، در طالقان خيلي بيشتر. همه لطف دارند و همه به من احترام مي‌گذارند. طوري زندگي كرديم كه الحمدلله همه به خانواده ما احترام مي‌گذارند و به نيكي رفتار مي‌كنند، به‌خصوص از ايشان.

با تشكر از وقتي كه در اختيار ما قرار داديد.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
شهاب
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۰۸ - ۱۴۰۰/۰۱/۱۹
0
0
درود و سلام بر تمام شهیدان بخصوص این شهید بزرگوار من که خیلی دوستش دارم خوابش را هم دیده ام هنوز هم شاید از لحاظ جسمی بین ما نباشد ولی روحش کارهای بزرگی برای ایران و جهان اسلام انجام می دهد
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار