هر طرف را كه بنگريم، از صبح تا غروب، كار تا منزل، در مسير يا كنج خانه، ما بدون رسانه زندگي نميكنيم و اين فراگيري در نسل جوان به همت تكنولوژيهاي جديد ارتباطاتي افزونتر است. راديو، تلويزيون، موسيقي، اينترنت، بازيهاي رايانهاي، فيلم و بيلبورد تبليغاتي، حتي امروزه تا حدي ورزش و بسياري ديگر از جنبههاي زندگيمان در خيل عظيم رسانهها و دنياي مجازي قرار ميگيرند. چه شده است كه امروز آدمي اينگونه شيفته اين زندگيهاي مجازي شده است؟ اين زندگيهاي مجازي چه حقيقتي دارند و آثار مثبت و منفي غلبهشان بر زندگي ما چيست؟
همه از زندگي دركي مستقيم داريم و مختصراً ميدانيم چيست. زندگي آن چيزي است كه ما از صبح تا شب با آن درگيريم. همه آنچه از ابتداي دركمان از عالم به اجبار يا اختيار انجام ميدهيم. اين حيات طبعاً تابع قوانين و ضوابطي براي خود است. حقايقي دارد كه ما نميتوانيم آنها را ناديده بگيريم. حقيقت زندگي هركداممان هم شرايط و قواعدي دارد كه در بسياري از آنها ما تابع هستيم. بايد اين قواعد و شرايط را بشناسيم و طبق آنها زندگي خود را شكل دهيم. اگر اين شرايط و قواعد را بشناسيم و خود را با آنها تطبيق دهيم، با تلاش ميتوانيم زندگيمان را بهتر كنيم اما هيچ كس شرايط زندگياش تابع نعل به نعل خواستههايش نيست و چه بسا در خيلي از جهات عكس خواستههاي ماست. از همين جاست كه رد پاي زندگي مجازي در حيات بشري پيدا ميشود. حيات مجازي آنگونه زندگي است كه قواعد و ضوابط و شرايطش نه از حقايق عالم كه از تخيل ما يا انسانهايي شبيه ما شكل ميگيرد و اختصاص به اين عصر و روزگار هم ندارد. انسان به انسانيت خود داراي قوه خيال است و قوه خيال اين توانايي را به ما ميدهد كه جهاني متناسب با آنچه دوست داريم، بسازيم.
تفاوتي كه دوران ما با گذشتگانمان دارد، در فراگيري استفاده از تخيل است. وقتي فيلمي را تماشا ميكنيم، هرچند فيلم واقعگرا باشد، ما خودمان را جاي شخصيت اول ميگذاريم، به قول خود سينماگران همذات پنداري ميكنيم. به زبان تحليلي يعني ما فارغ از شغل و موقعيت و مشكلات مان، خودمان را جاي قهرمان داستان ميگذاريم و جاي او زندگي را تجربه ميكنيم. همينگونه است رمانها، داستانها و انيميشنها، حتي خيلي از اوقات تماشاي ورزش نيز براي ما چنين نقشي را ايفا ميكند. احتمالاً تجربه كردهايد كه با بازيكن محبوبتان شوت ميزنيد، از گلش به اندازه او خوشحال ميشويد. در اين دسته از زندگيهاي مجازي ما اكثراً منفعليم و نقش اصلي را آن سازنده يا نويسنده و كارگردان ايفا ميكنند، اما پاي اينترنت و بازيهاي رايانهاي كه باز ميشود، قدرت خيال ما بسيار افزايش مييابد. در اين زندگيها اكثراً خودمان هستيم كه شرايط و حتي گاهي قواعد را تعيين ميكنيم. در شهري از گناه زندگي ميكنيم و هروقت خواستيم جلوي هر ماشيني را ميگيريم و سوار ميشويم، هركه را خواستيم ميكشيم، در شبي باراني با انواع تجهيزات خواستهمان عملياتي سري را انجام ميدهيم و قهرمان بشريت ميشويم. ميميريم و دوباره بازي را ريست كرده و از اول شروع ميكنيم. يا در اجتماعي از انسانها در شبكه جهاني اطلاعات، شخصيت مورد علاقهمان را ميسازيم. جنسيتمان را عوض ميكنيم، قيافهاي متفاوت و احساسات جديد از خود ميسازيم. از اين مثالها فراوان است كه نشان از غلبه زندگي در خيال بر حيات واقعي ما ميدهد.
براي بررسي پيامدها و حقايق اين مهمانهاي تازه وارد حيات بشري بايد كمي بيشتر انسان را بشناسيم و از علت شيفتگياش به اينگونه زندگيهاي مجازي آگاه شويم. انسان پس از ادراك حسي اين عالم، در نفس خود دو قوه براي تحليل و بازآفريني دارد؛ اول عقل و دوم به بيان عامه خيال يا به تعبير فني و فلسفي آن وهم. عقل همانگونه كه از اسمش پيداست كارش دودوتا چهارتا و كلي و جزئي كردن است. ميخواهد جهان را آنگونه كه هست براي ما كشف كند و حقايق و اسرار عالم را كه در پشت ادراك حسي ما از جهان پيرامونمان نهفته است، استخراج كند. قوه ديگر كه وهم ناميديمش اما كارش نه كشف واقعيات بلكه قبول و شكل دهي اعتباريات است. اعتباريات جامع هر آن چيزي است كه مابه ازاي خارجي در حقايق و اسرار و شرايط عالم واقع ندارد هرچند ممكن است از واقعيات الهام گرفته شده باشد. از هرچه در بالا به عنوان خيال يا زندگي مجازي آورديم تا قبول اينكه رتبه ما در كلاس چندم است، همه از بركات اين قوه وهم است چراكه نه دنياي مجازي و همذات پنداري ما حقيقتي از عالم خارج است و نه اعتبار رتبه در كلاس يا نمره درس فلان يا جايگاه رئيس و مرئوس. به عنوان شاهدي در همين آخرين مثال؛ آيا ما واقعاً در عالم خارج مفهوم يا شيء يا حقيقتي به نام رئيسيت داريم كه شخصي حائز آن گردد و بر بقيه قدرت رياست داشته باشد؟! طبيعي است كه اين نسبتها ساخته ذهن ماست. از همين چند مثال مشخص ميشود كه قوه وهم نقش بسيار اساسي در زندگي ما دارد و بدون آن لحظهاي زندگي بشري ممكن نيست. ما بايد لحظاتي با خيالمان آرامش دنيايي كه دوست داريم را كسب كنيم يا نسبتها و قوانيني براي زندگي در كنار هم اعتبار كنيم و اين اعتبارات را محترم بشماريم.
البته ما در مراجعه به درونمان دو قوه مجزا نمييابيم. هرچه ميبينيم خودمانيم و اين خود قسمت پذير نيست! همان خودي كه مسئله رياضي حل ميكند، خودش محبت ميورزد و خودش هم يك زندگي زيبا و بدون مشكل را تخيل ميكند. واقع قضيه آن است كه كسي در عالم قائل به مركب بودن نفس انساني نيست، بلكه بر اين اساس كه نفس در خارج شئون مختلفي نشان ميدهد، براي آن حيثيتهاي گوناگوني در نظر ميگيرند. فرض كنيد با رايانه شخصيتان مواجه شديد. شما هرچه ميبينيد يك سيستم عامل است كه كارهاي شما را راه مياندازد اما ميدانيم در دل اين سيستم عامل پردازنده و رم و هارد وجود دارد و هركدام وظيفه جداگانهاي دارند اما خروجي آنها نمايشي واحد است. تنها با مراجعه به خروجيهايي كه دارد به حيثيتهاي مختلف آن كه وظايف گوناگوني دارند، پي ميبريم.
اين وحدت قواي نفساني انسان سبب ميشود كه نتوانيم در مواجهه با عالم تمايزي خودآگاه ميان ادراكات عقلي و ادراكات وهمي قائل شويم، لذا بعد از مدتي به سادگي ساختههاي وهميمان را حقايق جهان خارج تصور ميكنيم. اين موضوع در ميان نسل جوان و نوجوان به دليل برتري قواي وهمي آسيبهاي جدي تري وارد ميكند. احتمالاً به خاطر داريم كه پس از ديدن آثار سينمايي يا مكتوب هري پاتر تا مدتي دنيا را از زاويه ديد آن داستان نگاه ميكنيم. فيلمها و بازيها يا رمانهايي ديدهايم كه به ظاهر رئاليست و واقعگرا هستند اما نگاه ما به جهان پيرامونمان را تا مدتها در قالب خود شكل ميدهند. اين يگانگي نگاه نويسنده با خواننده يا بيننده در هر اثر هنري بسته به ميزان اثرگذاري و دقت هنري آن اثر امري طبيعي و ذاتي است اما مشكل از آن جايي ايجاد ميشود كه جهان ما در معرض هجمه عظيم نوعي نگاه خاص در اينگونه آثار قرار ميگيرد. از صبح تا شب زندگيمان به انحاي مختلف با دنياي مجازي و زندگي مجازي گره خورده است و اكثر اين زندگيهاي مجازي نوع نگاهي خاص به دنياي پيرامون را پمپاژ ميكنند و در نتيجه نگاه ما به عالم ناخودآگاه سمت و سوي خالقين اين آثار را ميگيرد.
شما نيز اگر از كودكي هر روز چندين ساعت در دنيايي زندگي كنيد كه به راحتي هر كسي را دلتان ميخواهد (يا خالقين قواعد اين دنياي مجازي ميخواهند) بكشيد، بعد فيلمي ببينيد كه سربازاني كه جهان را نجات ميدهند، اين انسانهاي خاص را ميكشند و... ديگر اگر بشنويد كه حملهاي رخ داده و حتي ميليونها انسان بيگناه كشته شدهاند، هرگز متأثر نميشويد. اينها مثالهاي خاصي است كه اثرات زيانبار غلبه اين نوع نگاهها را بر حيات بشري ارائه ميدهد. شايد زندگي واقعي ما در اين حد متأثر از فضاي مجازي نباشد اما نبايد غافل شويم كه حتماً بخش مهمي از نگاه ما به دنياي اطرافمان بدون خودآگاهي متأثر از زندگيهاي مجازي عوض شده است و اگر خود و جامعهمان به هوش نباشيم نسل ما و نسلهاي آينده حيات انساني را نه از پنجره درك و فهم واقعيات آن كه از كورسوي خالقين زندگيهاي مجازي نگاه خواهند كرد و آن روز است كه ديگر براي درمان جهانبيني آن نسلها هيچ نوشدارويي به كار نخواهد آمد.
*كارشناس ارشد فلسفه علم