کد خبر: 735199
تعداد نظرات: ۲۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۶:۱۰
دختر شهيد سيد علي اكبر حسيني در گفت‌و‌گو با «جوان» از ماجراي عجيب شناسايي پيكر پدرش مي‌گويد
شهدا همين نزديكي هستند! مراقب احوال ما، اگر گوش شنوايي داشته باشيم، خيلي دور نيست شهيدي صدايمان بزند، ما را از تنهايي‌مان بيرون بكشد و اجازه ندهد در شلوغي‌هاي زمانه غرق شويم.
عليرضا محمدي
كافي ‌است دل به ندايشان بدهيم تا باور كنيم اين امامزادگان عشق هرگز تنهايمان نخواهند گذاشت و از هر فرصتي براي هدايت بشريت بهره خواهند برد. شهيد سيد علي اكبر حسيني نيز از جمله اين هاديان است. او كه 31 سال راه و رسم گمنامي را برگزيده بود، ‌عاقبت به گونه‌اي عجيب خود را نمايان ساخت تا به قول آويني باور كنيم: «در ملكوت آسمان جز شهيد هيچ كس زنده نيست و حيات ديگران اگر هم باشد به طفيلي شهداست.» وقتي كه از شناسايي شهيد حسيني از طريق خوابي كه دخترش ديده بود آگاه شديم، مقدمات تماس با سميه سادات حسيني دختر شهيد را فراهم آورديم تا از نزديك با كرامات يك شهيد آشنا شويم. در اين گفت و گو مهدي دررودي داماد شهيد ياري‌رسان ما شد.
 

خانم حسيني وقتي پدرتان شهيد شدند شما چند سال داشتيد؟

پدرم 22 اسفند ماه 1363 طي عمليات بدر و در منطقه هورالعظيم به شهادت رسيدند. آن زمان من نزديك به دو سال داشتم و قاعدتاً چيزي از بابا يادم نمي‌آيد. كمي كه بزرگ‌تر شدم، وقتي پدر دوستان و اقوام را مي‌ديدم، احساس مي‌كردم در زندگي پشتوانه‌اي را كم دارم كه هيچ چيزي جايش را نخواهد گرفت. پدر، ‌آن هم براي دخترها كه بابايي‌ترند، شخصيت خاصي است كه بايد دختر باشي تا چنين احساسي را درك كني. بنابراين از همان سنين چهار يا پنج سالگي از مادر مي‌خواستم از بابا بگويد و ايشان هم خاطراتي را از شهيد تعريف مي‌كردند و رفته رفته شخصيت پدر در ذهنم شكل گرفت.

چه شناختي از پدر به دست آورديد؟ مادرتان چه خاطراتي را از شهيد تعريف مي‌كردند؟

مادرم مي‌گفت ايشان جوان شوخ طبعي بود كه در جاي خودش ذره‌اي از اعتقادات مذهبي‌اش كوتاه نمي‌آمد. اهل نماز اول وقت بود و خصوصاً از غيبت بيزار بود. حتي در محفلي كه احتمال غيبت در آن مي‌رفت نمي‌ماند و ديگران را هم از حضور در چنين جلسه‌اي منع مي‌‌‌كرد. مادرم خاطره ‌جالبي از پدر تعريف مي‌كند كه شايد كمي عجيب هم باشد. ايشان مي‌‌گفت پدرم قبل از اينكه من و برادرم سيد مهدي به دنيا بياييم به مادر گفته بودند ما صاحب دو فرزند مي‌شويم. اولي پسر است كه نامش را سيد مهدي مي‌گذاريم، دومي هم كه دختر مي‌شود نامش را سميه بگذاريم. مادر مي‌پرسد از كجا اينها را مي‌داني و ايشان هم در پاسخ گفته بود به دلم برات شده است. باز مادر مي‌پرسد حالا چرا اسم دخترمان را سميه بگذاريم، پدر مي‌گويد سميه اولين شهيده زن اسلام است و دوست دارم دخترم شخصيتي چون اين بزرگوار داشته باشد. با شنيدن اين خاطرات تصوري كه از پدر در ذهن من نقش بست، يك مرد باايمان و بابصيرتي بود كه با وجود كمي سواد، از بينش و بصيرت بالايي برخوردار بود. همين بصيرتش هم باعث شد با وجود همسر و دو فرزند، بارها به جبهه برود و نهايتاً شهيد شود.

پس پدرتان از رزمنده‌هاي پاي كار جبهه بودند؟

بله، پدر به صورت بسيجي در جبهه شركت مي‌كرد. چندين بار هم به جبهه رفته بود و بار آخر مادر به ايشان مي‌گويد چرا اين قدر جبهه مي‌روي. چند بار رفته‌اي دينت را ادا كرده‌اي. اما پدر با اصرار مي‌گويد بايد بروم و از شما هم مي‌خواهم قلباً راضي باشيد. اگر بمانم و در يك تصادف بميرم بهتر است يا كشته شدن در راه خدا كه افتخار دنيا و آخرت است؟ مادر هم وقتي استدلال پدر را مي‌شنود حرفي نمي‌زند و ايشان براي آخرين بار خداحافظي مي‌كند و مي‌رود.

پدر شما در عمليات بدر به شهادت رسيد و مفقود شدند، از شهادتش باخبر شديد يا مفقودي‌شان همراه با بي‌خبري بود؟

اتفاقاً زمان شهادت، پسر عموي پدرم كنار ايشان بوده و متوجه شهادتش مي‌شود. بنابراين از همان زمان مادرم و اقوام مي‌دانستند كه ايشان به شهادت رسيده است. منتها شرايط عمليات بدر به گونه‌اي بوده كه گويا با محاصره و عقب‌نشيني رزمندگان امكان برگرداندن پيكر پدر نبوده است و به اين ترتيب ايشان مفقود مي‌شوند. همان زمان تشييع جنازه نماديني صورت مي‌گيرد و به جاي پيكر پدر در تابوت گل مي‌گذارند و در يك مزار خالي دفن مي‌كنند. مادر بزرگ ( مادر پدري) كه در هنگام كودكي پدر فوت كرده بود و پدر بزرگم نيز كمي بعد از شهادت پدرم تاب فراق فرزندش را نمي‌آورد و ايشان هم مرحوم مي‌شود.

ماجراي شناسايي پدرتان از طريق خوابي كه شما ديده بوديد چه بود؟

من كلاً چهار بار خواب پدر را ديده‌ام. يكبار وقتي كه شش سالم بود خواب ديدم در مي‌زنند و وقتي در را باز كردم مردي زانو زد و مرا در آغوش گرفت و گفت پدرت هستم. از همان زمان ارتباط قلبي‌ام با ايشان بيشتر شد. بار ديگر اوايل فروردين سال 93 بود. خواب ديدم دو نفر از طرف بنياد شهيد آمده‌اند و مي‌گويند پيكر پدرت برگشته و براي تحويل گرفتنش بايد به بنياد شهيد نيشابور بياييد. يك ساعته هم بايد خودتان را به آنجا برسانيد. در تكاپوي خبر كردن برادرم سيد مهدي بودم كه از خواب پريدم. چند روز بعد هم به بنياد شهيد نيشابور رفتيم و خواستيم كه از ما آزمايش دي‌ان‌اي بگيرند، اما آنها گفتند كه چنين امكاناتي ندارند و بايد به تهران برويم. گذشت تا اينكه اواخر ارديبهشت ماه خواب ديدم دو تابوت را در حسينيه‌اي گذاشته‌اند. صدايي به من مي‌‌گفت يكي از آنها كه نزديك‌تر به قبله است پدر توست. اين صدا مرتب از من مي‌خواست جلو بروم و خودم شهيد را شناسايي كنم. وقتي كه جلوتر رفتم و پرچم روي تابوت را برداشتم ديدم رويش با خط بسيار زيبايي نوشته شهيد سيد علي اكبر حسيني. اتفاقاً وقتي كه پدر را به همراه يك شهيد ديگر در دررود دفن كردند، حالت دفن اين دو درست مثل هماني بود كه در خواب ديدم. پدر نسبت به شهيد ديگر به قبله نزديك‌تر است. به هرحال با ديدن اين خواب ديگر مطمئن شدم اتفاقاتي در شرف رخ دادن است. به مادر زنگ زدم و گفتم چنين خوابي ديده‌ام. ايشان هم گفت مگر نشنيده‌اي كه قرار است دو شهيد گمنام به دررود بياورند. از شنيدن اين خبر واقعاً جا خوردم. تا آن زمان از تشييع شهداي گمنام بي‌خبر بودم و تلاقي اين اتفاق با خوابم ديگر مرا مطمئن كرد كه پدرم يكي از اين دو شهيد است.

چطور شما از آمدن دو شهيد گمنام به دررود بي‌خبر بوديد؟

من و همسرم در مشهد زندگي مي‌كنيم و مادرم همچنان در روستاي زادگاهم دررود زندگي مي‌كند. من اصلاً خبر نداشتم كه قرار است دو شهيد گمنام به آنجا بياورند. خلاصه وقتي كه فهميدم چنين اتفاقي افتاده، با همسرم خودمان را به دررود رسانديم و به مسئولان تشييع‌كننده گفتيم طبق خوابي كه ديده‌ام يكي از اين شهدا پدرم است. آنها در ابتدا گفتند كه به يك خواب نمي‌شود اتكا كرد. اصرار كرديم تا اينكه اجازه دادند با تصوير پدرمان در تشييع جنازه شركت كنيم و ضمناً وقتي اطمينان من را ديدند، همان جا آزمايش خون از من و برادرم گرفتند و گفتند كه نمونه‌ها را به تهران مي‌فرستيم و در تطبيق دي ان‌اي اين دو شهيد با نمونه آزمايشتان شما را در اولويت قرار مي‌دهيم. آن روز كه به گمانم مصادف با شهادت امام موسي كاظم(ع) بود دو شهيد را كمي بالاتر از مهمانسراي دررود و در تپه مرتفعي دفن كردند و ما در انتظار آمدن جواب آزمايش مانديم.

مهدي دررودي، همسر سميه سادات حسيني در ادامه اين‌ گفت‌وگو مي‌افزايد: بايد اين نكته را اضافه كنم كه سال 93 و با ورود تعدادي شهيد گمنام از مرزها به داخل كشور، درخواست انتقال دو شهيد گمنام به دررود از سوي امام جمعه و برخي ديگر از مسئولان دررود پيگيري مي‌شود، اين درخواست به سرعت اجابت مي‌شود طوري كه مسئولان شهر غافلگير مي‌شوند و درخواست مي‌كنند در صورت امكان آن دو شهيد به جاي ديگري انتقال داده شوند و كمي بعد دو شهيد گمنام ديگر جايگزين شوند. درخواستشان پذيرفته مي‌شود و تا دو شهيد ديگر فرستاده شوند، محل دفنشان نيز آماده مي‌شود. براي اين كار بخشي از تپه مرتفعي در اطراف دررود تراشيده مي‌شود و براي سهولت رفت و آمد زائران تمهيداتي انديشيده مي‌شود. بنابراين خواست خدا بود تا غافلگيري مسئولان دررود عاملي شود براي جابه‌جايي شهدا و بار دوم همان دو شهيدي به دررود فرستاده مي‌شوند كه پدر خانمم يكي از آنها بود. جالب است بدانيد تپه‌اي كه شهيد حسيني در آن دفن شده‌، درست جايي است كه در هنگام حيات خيلي به آنجا علاقه داشته و همراه دوستانش بارها به آن تپه مي‌رفتند.

خانم حسيني عاقبت چطور پدرتان شناسايي شدند؟

تقريباً چند ماه از دادن آزمايش ما گذشته بود. هميشه كساني هستند كه شك و ترديد ايجاد مي‌كنند و به من نيز مي‌گفتند تو چطور با يك خواب اين قدر مطمئني پدرت يكي از آن دو شهيد است. دل من از اين حرف‌ها خيلي گرفته بود. در خلوت خودم به بابا مي‌گفتم: آقا جان تو با خوابت مرا هوايي كردي و حالا چرا خبري از شما نمي‌رسد. خيلي ناراحت بودم و همان ايام كه كمي قبل از عيد نوروز سال 94 بود خواب ديدم پدرم روي همان تپه‌اي كه اكنون دفن شده ايستاده است. به ايشان گفتم كجايي بابا؟ ايشان هم گفتند چرا ناراحتي دخترم من همين جا هستم و نزديك شمايم. ديگر يقين كردم كه پدرم آنجا دفن شده و از آن روز به بعد عهد كردم كه حتي اگر خبري هم نشد، مزار آن شهيد روي تپه دررود را به عنوان مزار پدرم زيارت كنم. يعني همان شهيدي كه جلوتر از شهيد ديگر و نزديك به قبله بود. هر وقت هم كه منزل مادرم به دررود مي‌رفتيم، حتماً به مزار پدرم سر مي‌زديم و زيارتشان مي‌كرديم. اين درحالي بود كه هنوز به شكل رسمي اعلام نكرده بودند آنجا مزار پدرم است.

از آقاي دررودي همسر خانم حسيني مي‌پرسيم: نظر شما در خصوص خواب همسرتان و احتمال اينكه پيكر يكي از آن دو شهيد گمنام شهيد حسيني باشد چه بود؟

همان روز تشييع پيكر اين دو شهيد گمنام كه به ما اجازه دادند با عكس شهيد در مراسم باشيم، يك خانمي نزديك ما آمد و گفت من اين شهيد را مي‌شناسم. آن خانم حتي يكبار هم شهيد را از قبل نديده بود و تنها با تصويرش ايشان را شناخت. پرسيديم چطور او را مي‌شناسي و پاسخ داد: ديشب خواب ديدم شهيدي آمد و به من گفت تازه به دررود آمده‌ام و خيلي خسته و تشنه‌ام. با ديدن عكس شهيد شما متوجه شدم كه او شهيد حسيني است. من همان جا متوجه شدم فرض بگيريم همسرم از سر احساسات دخترانه خوابي ديده باشد، ولي وقتي شهيد به خواب خانمي كه او را نمي‌شناخت هم آمده و از آمدنش به دررود گفته بود، مطمئن شدم حتماً خبرهايي در راه است و من هم بي‌صبرانه منتظر آمدن جواب آزمايش بودم.

آقاي دررودي عاقبت كي به شما و خانواده‌تان اعلام شد كه جواب آزمايش دي ان‌اي نشان مي‌دهد پدر خانمتان همان شهيد دفن شده در دررود است؟

سه‌شنبه 27 مرداد 94 بود كه از ما خواستند به مناسبت دهه كرامت در گلزار چند شهيد گمنام در مشهد شركت كنيم. ما رفتيم و در آنجا با يك گروه فيلمساز كه با بچه‌هاي كميته جست‌وجوي مفقودين همكاري داشتند آشنا شديم. آنجا به ما حرفي نزدند و مي‌خواستند مقدمات را بچينند. نهايتاً پنج‌شنبه با من تماس گرفتند و گفتند كه جواب آزمايش آمده و ديگر يقين حاصل شده كه شهيد حسيني همان شهيد دفن شده در دررود است. البته به من گفتند كه به همسرم حرفي نزنم. از مشهد تا دررود يك ساعت بيشتر راه نيست. به بهانه‌ شركت در مراسمي كه قرار بود در مزار شهداي گمنام دررود برگزار شود همسرم را بردم و در آنجا به ايشان اعلام كردند كه شهيد مورد نظر پدرتان است.

خانم حسيني آن لحظه چه احساسي داشتيد؟

روز پنج‌شنبه 29 مردادماه 94 وقتي كه به محل دفن پدرم رفتيم به من گفتند چقدر مطمئني كه ايشان پدرت است، هرچند قلباً صددرصد مطمئن بودم كه او پدرم است، اما گفتم 99 درصد اطمينان دارم. گفتند اگر همان يك درصد درست از آب دربيايد و پدرتان نباشد چه؟ گفتم كه اگر هم اينطور نباشد من باز به زيارت مزار او مي‌آيم انگار كه مزار پدرم است. همه شهدا پدران و برادران ما هستند و فرقي ندارد. عاقبت اعلام كردند كه آزمايش دي ان‌اي نشان مي‌دهد ايشان پدر شماست و جالب اينجاست كه آزمايش من نسبت به آزمايش برادرم سيد مهدي به پدر نزديك‌تر بود. همان جا خدا را شكر كردم و بعد از 31 سال چشم انتظاري با يقين مزار پدر را زيارت كرديم و او از هميشه به ما نزديك‌تر بود.

رابطه قلبي شما با پدري كه از او خاطره‌اي نداشتيد چطور بود كه ايشان به خواب شما آمد و خودش را شناسايي كرد؟

درست است كه هرگز پدرم را نديدم اما هميشه او را شاهد و ناظر زندگي‌ام مي‌دانستم و هر وقت مشكلي برايم پيش مي‌آمد، عكس ايشان را مقابلم مي‌گذاشتم و با او درد دل مي‌كردم. هميشه هم احساس مي‌كردم صدايم را مي‌شنود و خدا را شكر مي‌كنم كه ايشان مرا لايق دانست تا پيكرش را اينطور شناسايي كند.

يك طرف اين قضيه شايد شخصي باشد و مربوط به رابطه دختري با پدرش، اما ماجراي عجيب شناسايي شهيد حسيني هر شنونده‌اي را به تفكر وامي‌دارد. به نظر شما اين ماجرا چه پيامي مي‌تواند داشته باشد؟

همان طور كه خدا در قرآن فرموده است شهدا زنده ‌هستند، از نظر من حيات واقعي هم نزد شهداست. قطعاً اگر شهدا نباشند جامعه سقوط خواهد كرد و شهدا واسطه فيض بين زمين و آسمان مي‌شوند تا ما در روزمرگي‌هايمان غرق نشويم و تا آنجا كه امكان دارد دست ما را مي‌گيرند. من نه تنها به عنوان دختر شهيد بلكه به عنوان يك مسلمان ايراني خوشحالم در سرزميني زندگي مي‌كنم كه چنين انسان‌هاي پاكي در آن رشد كردند و خونشان را براي حفظ كشور اسلامي‌مان دادند. سال 93 كه پيكر پدر و شهيد ديگري را به دررود آوردند، به كفنش نگاه كرديم و ديديم رويش نوشته شده است يا علي اكبر(ع). نام پدرم هم علي‌اكبر بود. متولد 1339 و هنگام شهادت 24 سال داشت. جواني كه به تأسي از علي اكبر حسين(ع) جانش را فداي راهي كرد كه 1400 سال پيش خون حسين و يارانش بر سر همان عهد و پيمان ريخته شد.

 

فرازي از وصيتنامه شهيد سيد علي اكبر حسيني

در 17 اسفند ماه 1363، پنج روز قبل از شهادتش

بسم الله الرحمن الرحيم

انالله و انا اليه راجعون

با سلام بر منجي عالم بشريت حضرت ختمي مرتب محمد مصطفي(ص) و با درود به سرور شهيدان امام حسين(ع) و با سلام بر مهدي موعود(عج) و نايب برحقش امام خميني و همه شهداي اسلام.

و اما پدر مهربانم اميدوارم مرا عفو نماييد چون ممكن است دچار اشتباهاتي شده باشم و مي‌دانم چقدر باعث زحمت شما شده‌ام. اما ‌اي برادرانم آگاه باشيد كه من خودم به جبهه آمده‌ام تا به اسلام خدمت نمايم و به ياري امام لبيك بگويم و او را ياري كنم. اگر چنانچه شهادت نصيبم شد، امام را ياري نماييد و تنهايش نگذاريد كه اگر او را ياري ننماييد، خون تمام شهدا پايمال خواهد شد.

و اما ‌اي خواهرم شما همچون حضرت زينب(س) حجاب را حفظ نماييد كه حجاب شما هم جهادت است. و‌ اي دوستان عزيزم چون برادرانم اين حكم را به گوش گيريد و به جبهه‌ها برويد تا سرباز امام زمان(عج) باشيد كه اين حكومت به حكومت امام زمان(عج) متصل مي‌باشد و در مجالس مذهبي شركت كنيد كه اين مجالس پشت ابرقدرت‌ها را به خاك مي‌كشد و در مجالس تجمع نماييد و از اتحاد و دوستي هم دوري نكنيد و اما همسرم اميدوارم مدت كوتاهي كه با هم زندگي كرديم اگر خطايي از من سرزده مرا عفو كنيد. بچه‌ها را مواظبت كن و در راه اسلام پرورش بده تا در آينده سربازان امام زمان(عج) باشند.

 
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۲۱
فریادی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۲۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
0
15
درود، سلام وصلوات براین شهید برزگوار.امیداوریم خداوندمارا در راه اسلام ،قرآن وکمک به اعتلای اسلام ونظام مقدس ودر رکاب آقا ورهبرعزیزمان به فیض شهادت برساند.
درمانده
|
-
|
۱۰:۲۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
0
14
انسان با شنیدن چنین وقایعی به خودش می آید.امیدوارم همین شهدا شفاعتمان کنند تا در راه اسلام و انقلاب و ولایت به سعادت همیشگی که همان شهادت در راه خداست برسیم.انشاالله
محمود
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۰۵ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
1
13
بادرود
حمدوسپاس ازتمامی شهداکه دراه خدا واسلام شهید شدندواز خدوند متعال خواهانم که تمامی مارا عاقبت بخیربگرداند تاادمه دهنده راه شهدا باشیم
شکری
|
-
|
۱۱:۴۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
0
14
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع) سلام بر شهدای اسلام از جمله شهید سید علی اکبر حسینی .امیدوارم که از ما راضی باشند و شفاعت کنید. بر فرزند سیده شما نیز سلام و درود و از ایشان می خواهم به احترام پدر بزرگوارشان حاجت دلم را از ایشان بخواهند که به احترام این سلاله فاطمه زهرا(س) خداوند مهربان اجابت کنند.
به یاد گمنامان ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۱۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
0
12
حرفی ندارم فقط اللهم الرزقنی شهادة فی سبیلک
غلامرضا اکبرپور
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۱۸ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۴
0
11
گلی گم کرده ام میجویم اورا به هرگل میرسم میبویم اورا اقاجان گل من یک نشانه دربدن داشت یکی پیرهن کهنه بتن داشت اگریابم گلم رادرگلستان به اب دیدگان میشویم اورا
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۲۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۱۴
0
9
شهیدان زنده اند الله اکبر
مریم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۷ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۱
0
6
خداوندا به حرمت شهدا امام زمانمان را برسان وای مملکت را بیماری وبلاگها دور کن شهدا مخصوصا شهید عزیز شفاعت من را بکن
سجاد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۱۴ - ۱۳۹۸/۱۲/۱۹
1
9
باسلام
بند با خواندن این مطلب اشک در چشمانم جاری حس بودن پیدا کردم و درجه و اعتبار وعیار این بزرگواران این رهروان پاک ولایت برایم اشکار شد. انشالله در قیامت درخواست شفاعت ما را در پیشگاه خداوند متعال عرضه کنند.انشااله همیشه در لیست مورد توجه آنان قرارد بگیریم . خصوصا از این شهید بزرگوار درخواست دارم عنایت بفرمایند از خداوند و از ائمه بخواند شر این ویروس و شر آمریکا را زا ما دور شود انشالله
ناهید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۱/۱۵
0
7
افرین به این دختر که طوری زندگی کرده که پدرش بهش افتخار کند
فاطمه
|
Germany
|
۱۸:۵۸ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۰
1
6
صلوات
زهرا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۱/۲۴
0
7
واقعا تکان دهنده بود،ای کاش فیلم این داستان واقعی ساخته شود.این بار که از نیشابور رد شوم حتما به زیارت این شهید خواهم رفت.
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۰۰ - ۱۳۹۹/۰۸/۲۳
در موضوع فیلم سازی و فعالیت فرهنگی در این زمینه ها که خیلی مهم و سرنوشت ساز هم هست (مخصوصا دراین جنگ نرم ) متاسفانه خیلی عقب هستیم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۹:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۲/۱۹
0
4
بسم رب الشهدا السلام علیک یا ابا عبدالله، خوشا به سعادت وگوارایشان باد شهدا تکلیفشان راچه خوب انجام داده اند آن شالله پاسدار خونشان باشیم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۲۴ - ۱۳۹۹/۰۳/۱۶
0
4
شهیدان زنده اند الله اکبر
ان شاالله که این شهید بزرگوار همه رهروان راه عشق رو شفاعت کنند واز من حقیر نیز حاجت نزد خداوند برسانند ودر حق همه دعا کنند
ونون ⁦⁦
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۱:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۵/۰۴
1
3
من خیلی این متن را دوست دارم
حتما بخونیدش
پارمیس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۴۰ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۸
0
2
واقعا خوب پیشنها
میدم بخونید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۶:۳۳ - ۱۴۰۰/۰۵/۲۵
0
0
از اول تا اخر متن فقط گریه کردم چقد زیبابود افسوس چقد بی اعتناییم به شهدامون حقشون فراموش شدن نیست واقعن لیاقت شفائتشون داریم شرمنده روسیاهیم درحظور شهدا عزیز
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۴۸ - ۱۴۰۰/۰۸/۲۰
0
0
شهدا نگاهی به ما کنید که به راه درست بیایم خیلی دور شدیم از راهتون رهامون نکنید کاش مثل شما بودیم آن شا الله که مثل شما هممون بشیم
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۳۱ - ۱۴۰۱/۱۰/۱۰
0
1
بنده در آن سال ها (فاصله سال های ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۵) در نیشابور ساکن بودم و ضمن داشتن توفیق شرکت در مراسم تشییع پیکرهای مطهر آن دو شهید عزیز، موارد مطرح شده در آن یک سال را هم در خصوص رؤیای صادقه دختر گرامی شهید را هم می شنیدم و نهایتا در مراسم بعدی هم که برای اعلام قطعی شناسایی شدن شهید سید علی اکبر حسینی در شهر شهیدپرور درود (شهر کوچکی که بیش از ۸۰ شهید تقدیم اسلام نموده است) برگزار شد نیز حضور داشتم.
خدایا! شهیدان والامقام را شفیع همه قرار بده و شهادت در راه خودت را به ماها نبز ارزانی بدار. آمین یارب العالمین
علی حضوری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۷:۵۸ - ۱۴۰۲/۰۹/۰۶
0
0
سلام علیکم. اگه خدا قبول کنه جانباز جنگ تحمیلی هستم. خیلی وقت بود که گریه نمی کردم. این مصاحبه خیلی من رو تحت تاثیر قرا. داد و گریه ام گرفت. روح این شهید شاد باد. اللهم صل علی محمد وال محمد
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار