کد خبر: 731023
تاریخ انتشار: ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۲۳
«مشروطيت ايران و پديده‌اي به نام شهيدشيخ فضل‌الله نوري» در گفت‌وشنود با مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمين علي ابوالحسني (منذر)
محمدرضا كائيني

عالممفضال، فقيد سعيد، مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمين حاج شيخ‌علي ابوالحسني (منذر)، از دانايان راز مشروطيت و تحليلگران ژرف‌پوي آن بود كه در اين موضوع، آثار ارجمندي از خويش برجاي نهاد. آنچه پيش روي شماست، ملخصي از يك گفت‌وشنود بلند است كه در باب زندگي و زمانه شهيد آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري و چندي پيش از رحلت ايشان، با وي انجام دادم. اميد ‌آنكه محققان را مفيد و ياريگر افتد.

حضرتعالي در زمره شاخص‌ترين محققين معاصر در باب زندگي و زمانه شهيدآيت‌الله حاج شيخ فضل‌الله نوري و از ملازمان مرحوم آيت‌الله حاج شيخ حسين لنكراني هستيد. لذا تحليل شما از زندگي و مبارزات آن شخصيت نامدار تاريخي، از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است. در آغاز سخن بفرماييد سرمنشأ اين همه اختلاف نظر درباره شيخ شهيد چيست؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين(ع). در درجه اول، علت به عدم آشنايي بسياري از پژوهشگران و مورخين به ماهيت برهه حساس و پيچيده مشروطه و پيش‌داوري‌هاي آنها برمي‌گردد. براي بررسي و تحليل مواضع شيخ شهيد، ابتدا بايد فعل و انفعالات سياسي فرهنگي اروپاي بعد از رنسانس را كه در بخش سكولار و تندروي مشروطيت بروز و ظهور پيدا كرد، موشكافانه بررسي كنيم و سپس ريشه‌ها و پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي نهضت مشروطه را بشناسيم. همچنين بايد ميزان تأثيرگذاري جريانات متنوع داخل كشور را كه براي استقرار مشروطه تلاش كردند و حتي عملكرد محمدعلي‌شاه را در ادوار مختلف سلطنت و مهم‌تر از همه نگرش ديني و سياسي و مباني فكري خود شيخ شهيد را، با دقت مطالعه كرد.

متأسفانه با بررسي آثاري كه درباره مشروطه و به‌خصوص شهيد حاج شيخ فضل‌الله نوري منتشر شده‌اند، درمي‌يابيم كه در اكثر آنها، شناخت كافي يا انصاف علمي يا هر دوي آنها به ندرت وجوددارد. بديهي است خواندن چند نوشته و مكتوب از شيخ بدون آگاهي از مسائل مختلف آن برهه پيچيده تاريخي و بدون توجه برمباني فكري شيخ و يا برخورد غير‌نقادانه با نوشته‌هاي مورخاني كه اكثراً هم از مخالفان شيخ هستند، نمي‌تواند به فهم و تحليل دقيقي از تاريخ منجر شود و شايد تنها به كار «اظهار وجود در بين غير اهل فن» بيايد! مضافاً بر اينكه كساني كه در عصر مشروطه بر حريف تسلط يافته و سير تاريخ مشروطه را رقم زده‌اند، سليقه‌ها و برداشت‌هاي خود را بر واقعيت‌هاي تاريخي تحميل كرده‌اند و تاريخ را به شكلي كه رفتارهاي خود آنها را توجيه كند، نوشته‌اند.

اين افراد بيشتر به اختلاف نظر شيخ شهيد و مرحوم آيت‌الله نائيني، به عنوان دو نظريه‌پرداز مشروطيت ايران اشاره مي‌كنند. از نظر شما آيا در تفكر اين دو چهره اختلاف مبنايي وجود دارد؟

اختلاف اين دو بزرگوار عمدتاً در محدوده تشخيص موضوعات است نه شناخت احكام. به عبارت ديگر آنها در شناخت ماهيت گروه‌ها و جريانات مشروطه و درك و پيش‌بيني اهداف آنان، اختلاف نظر داشتند و نه در مباني و اصول. شيخ مدت 25 سال در تهران حضور و در قضاياي مهم سياسي، از جمله جنبش تنباكو نقش مؤثري داشت، لذا ترفندهاي استعماري و ماهيت جريانات سياسي و بازي‌هاي پشت پرده را خيلي بهتر از مرحوم نائيني كه در نجف زندگي مي‌كرد مي‌شناخت.

در تأييد سخن جنابعالي مبني برعدم اختلاف مبنايي ميان اين دو چهره، شايد نزديكي ديدگاه آن دو در مسئله لزوم نظارت فقها بر مصوبات مجلس شاهد خوبي باشد. اينطور نيست؟

همين‌طور است. شيخ همواره اين دغدغه را داشت كه مجلس شورا قوانيني را تصويب كند كه در چهارچوب موازين شرعي نباشند و لذا تشكيل يك هيئت نظارت متشكل از فقهاي تراز اول را براي تطبيق اين مصوبات با احكام شرع، لازم مي‌دانست. مرحوم نائيني نيز از معتقدان به نظريه ولايت فقيه بود و در كتاب مشهورش «تنبيه الامه و تنزيه المله» لزوم تنفيذ مصوبات مجلس توسط فقها را تأييد مي‌كند، منتها راهكار او اين است كه صرف حضور بعضي از مجتهدين يا نمايندگان آنان در بين وكلاي مجلس براي مشروعيت دادن به كار، كافي است و اعتبار شرعي بودن مصوبات مجلس را تضمين مي‌كند و ديگر نيازي به هيئت نظارت نيست! بنابراين شيخ شهيد و مرحوم نائيني در اصل نظارت فقيه بر مصوبات مجلس اختلاف نظر ندارند، بلكه اختلاف آنها در ارائه راهكارهاست. اين هم برمي‌گردد به همان ميزان شناخت آنان از ماهيت جريانات دخيل در مشروطه در داخل كشور كه البته شيخ شهيد بهتر مي‌شناخت و حركت‌هاي توطئه‌آميز و جريانات ضد ديني را كه از نظر تعداد كمتر، اما از لحاظ برنامه‌ريزي، بحران‌سازي و استفاده از ترفندهاي سياسي و ابزار تهديد و ترور مجهزتر بودند به‌خوبي رصد كرده بود.

جنابعالي در تحليل‌هاي خود، بارها اشاره كرده‌ايد كه شهيد آيت‌الله شيخ فضل‌الله نوري، در واقع پرچمدار تأسيس «جامعه مدني» به مفهوم امروزي آن بوده است. بد نيست در اين‌باره هم توضيح بدهيد.

اگر طبق نظر اغلب صاحب‌نظران غربي و داخلي، ويژگي بارز جامعه مدني، كم كردن دخالت و سلطه دولت در امور و سپردن كار مردم به دست مردم و باليدن نهادهاي مستقل از حكومت باشد، قطعاً پرچمدار اين حركت در تاريخ مشروطه شيخ فضل‌الله نوري است و اساساً يكي از دلايل مهم شيخ براي مهاجرت به زاويه حضرت عبدالعظيم كه تهاجم طوفاني مشروطه‌چيان سكولار را عليه او برانگيخت، بي‌توجهي جناح مخالف شيخ به اين موضوع بود. شيخ نخستين موضوعي را كه در طرح پيشنهادي خود در مورد تعيين نظارت هيئتي از فقها بر مصوبات مجلس مطرح كرد، استقلال اين هيئت از مجلس و هيئت حاكمه بود. مرحوم طباطبايي در روزهاي اول تحصن در مجلس اعلام كرد تنها اختلاف ما با شيخ اين است كه او مي‌گويد فقهاي ناظر بايد از بيرون مجلس باشند و ما مي‌گوييم بايد از داخل باشند! البته ممكن است كه الان عده‌اي هم اين اشكال را درباره شوراي نگهبان مطرح كنند كه بايد در پاسخ گفت: وجود ولي‌فقيه به مثابه چتري بر سر اركان نظام باعث مي‌شود كه وضعيت با دوره مشروطه بسيار تفاوت داشته باشد.

ديگر موارد تشابه، ميان تفكر مرحوم شيخ فضل‌الله نوري و مرحوم نائيني و مراجع مشروطه‌خواه نجف چيست؟ ظاهراً اين موارد، بيشتر پس از مشروطه اول خود را نشان دادند؟

پس از شهادت شيخ و رو شدن دست امثال تقي‌زاده‌، مرحوم آخوند خراساني و مرحوم شيخ عبدالله مازندراني در اعلاميه‌ها و مكتوبات مختلف آراي خود را درباره موضوعاتي چون آزادي، مساوات، مشروطه و... اعلام كردند. اين مكتوبات نشان مي‌دهد مواضع آنان با مواضع شيخ فرقي ندارد و لذا دشمنان آنها هم همان حسين‌قلي‌خان نواب‌ها و تقي‌زاده‌هايي هستند كه شيخ را دار زدند. مرحوم آخوند در يكي از مكتوباتش صراحتاً اعلام مي‌كند كه: مقصود ما از آزادي، آزادي مورد نظر عشاق پاريس نيست! از نظر ما مشروطه نظامي است كه در آن حاكم به مردم زور نگويد، مردم آزادي بيان داشته باشند، اما دروغ نگويند و تهمت نزنند.

جنابعالي فرموديدكه شيخ با عالمان نجف در محدوده «موضوعات» اختلاف داشت و نه «احكام». ظاهراً تعريف مشروطيت كه يكي از پديده‌هاي عرفي زمانه است نيز در محدوده اينگونه موضوعات اختلافي بود. اينطور نيست؟

بر اساس آنچه كه از «تنبيه الامه و تنزيه المله» مي‌توان برداشت كرد، مرحوم نائيني رژيم مشروطه را، نظامي مي‌دانست كه عملكرد زمامداران كشور، بر اساس قوانين خاصي كه توسط نمايندگان ملت در مجلس تصويب مي‌شود، هدايت خواهدشد. در اين ديدگاه توجهي به خاستگاه اصلي مشروطه و ريشه‌هاي فكري و تاريخي آن نشده بود، اما از كتبي چون «تذكره الغافل و ارشاد الجاهل» كه به شيخ منسوب است برمي‌آيد كه شيخ معتقد بود مشروطه نظامي است كه ريشه در تطورات تاريخي و فرهنگ غرب دارد و مجلس شوراي ملي مبتني بر چنين نظامي، به طورطبيعي در قيد مطابقت يا عدم مطابقت مصوبات خود با موازين شرعي نيست و هدف از استقرار آن، اساساً كنار گذاشتن دين و روحانيت از عرصه تصميم‌گيري‌هاي سياسي و به تبع آن حوزه‌هاي قضايي و اجرايي است. او به‌خوبي مي‌دانست امثال تقي‌زاده‌ها به چيزي كمتر از برقراري مشروطه لائيك و سكولار غربي رضايت نمي‌دهند و ويژگي آنها سكولار و تندرو بودن است. تاريخ هم نشان داد قصد آنها فاتحه خواندن به اسلام و مسلماني است و در اولين حركت خود در روز مقدسي چون 13 رجب ميلاد اميرالمؤمنين(ع)، از به دار كشيدن شيخ در برابر چشم مردم و پس از آن اقدام براي ترور بسياري از علما ابايي ندارد.

ويژگي تندروي آنها هم اين بود كه براي غربي كردن ملت شرقي، اسلامي و شيعي ايران عجله داشتند و فكر نمي‌كردند اين ملت با اين سابقه ريشه‌دار فرهنگي و ديني، آمادگي پذيرش و هضم قوانين وارداتي غربي را ندارد و دموكراسي ليبرال و پارلمانتاريسم اگر در غرب كاركرد دارد، به خاطر چند قرن سابقه و ويژگي‌هاي ملي آن كشورهاست. اين گروه براي حقنه كردن نظام غربي، تنها به فشار و تهديد و شانتاژ مي‌انديشيد و لذا موفق هم نشد و تنها نتيجه‌اي كه به بار آورد، اشاعه و تقويت روحيه بي‌اعتنايي به قانون بود كه متأسفانه هنوز هم دست از سر ما برنمي‌دارد.

پرسش مهم درباره تلقي شيخ از مشروطيت اين جاست كه چرا او به‌جاي اينكه به تعريف مشروطه‌خواهان متدين ازاين پديده اصالت بدهد، تعريف امثال تقي‌زاده را اصيل مي‌دانست؟

علت اين است كه او مي‌ديد مشروطه‌خواهان متدين عملاً در كنش و واكنش‌هاي سياسي و اجتماعي، درحاشيه قرار دارند و چندان مؤثر نيستند و در عرصه عمل به دنبال طيف سكولار كشيده مي‌شوند! نمونه بارز آن مرحوم طباطبايي و مرحوم بهبهاني بودند كه عملاً دنباله‌رو موج مشروطه‌خواهان سكولار محسوب مي‌شدند و هر وقت هم كه خواستند در برابر اين موج مقاومت كنند، سر و كارشان با امثال حيدر عمو اوغلي و تروريست‌هاي ديگر مي‌افتاد! از سوي ديگر قدرت‌هاي خارجي به‌خصوص انگلستان، حامي جدي جناح سكولار بودند و هر وقت افراد برجسته اين جناح در تنگنا قرار مي‌گرفتند، سفارت انگليس رسماً به دولت ايران فشار مي‌آورد يا حتي دولت را تهديد به اشغال شمال و جنوب ايران مي‌كرد.

طيف سكولار مشروطه علاوه بر حمايت تام و تمام قدرت‌هاي خارجي، تروريست‌هاي قهار بلشويكي را هم كه از روسيه آمده بودند، در اختيار داشت كه با شانتاژ تبليغاتي و جوسازي‌هاي ماهرانه و ايجاد رعب و وحشت، هر نوع مقاومتي را در هم مي‌شكستند. تاريخ هم نشان داد مشروطه عملاً به دست همين طيف سكولار و تندرو افتاد و مشروطه‌خواهان متدين از صحنه كنار گذاشته شدند.

در مورد انتساب شيخ به روس‌ها سخن بسيار گفته‌اند و حتي داستان هايي هم دراين‌باره نقل مي‌شود. تحليل شما درباره اين انگاره و نيز پاره‌اي داستان سرايي‌ها دراين مورد چيست؟

البته مخالفين بدشان نمي‌آمد شيخ را به انگليس هم منتسب كنند! منتها چون در اعدام شيخ چهره‌هاي مارك‌داري چون وثوق‌الدوله و حسين‌قلي‌خان نواب و امثال اينها- كه وابستگي‌شان به انگليس اظهر من الشمس بود- دخالت داشتند، اتهام وابستگي شيخ به انگليسي‌ها زمينه پيدا نكرد. البته در زندگي شيخ رويدادي در آخرين روزهاي زندگي‌اش ثبت شده كه نشانه شجاعت و پارسايي بي‌نظير اوست. اين اتفاق به‌قدري روشن و بي‌ترديد است كه حتي مخالفان شيخ از جمله احمد كسروي، مهدي بامداد، ميرزا حسن جابري، اقبال يغمايي و بسياري ديگر هم به صراحت نقل كرده‌اند كه در روزهاي آخر روس‌ها به شيخ پناهندگي دادند و از او خواستند پرچم روسيه را بر سر در خانه خود آويزان كند تا زير سايه امپراتوري روسيه از هر گزندي مصون بماند. شيخ پاسخ داد: «سلام مرا به امپراتور ابلاغ كنيد! من شاخص روحانيتِ اسلام و شيعه هستم و عمري زير بيرق اسلام زندگي كرده‌ام. اين عمل هر چند جانم را نجات مي‌دهد، اما مايه وهن و آبروريزي اسلام و روحانيت شيعه است. بيرق را ببريد!»

شيخ مردوخ پيشواي مذهبي كردستان نقل مي‌كرد كه در اواخر عمر شيخ مهمان او بودم و گفتم: در انجمن مشروطه‌خواهان سخن از اعدام شماست! چرا به يكي از اين سفارتخانه‌ها پناهنده نمي‌شويد؟ شيخ گفت: مگر اصحاب امام حسين(ع) نمي‌دانستند كشته مي‌شوند؟ بايد مقاومت كنم تا 100 سال ديگر مؤمنين نگويند: هر كسي كه در مشروطه بود از ترس رفت و مخفي شد! بگويند: يك شيخ مازندراني و پيروانش بودند كه حاضر شدند جان خود را از دست بدهند، اما با اين جريان مخالفت كنند... چنين مردانگي و مقاومتي آن هم در برهه‌اي كه همه از ترس به سفارت روس پناه بردند و خود روس‌ها هم اعلام كردند از شيخ حمايت خواهند كرد، شيخ را از هر نوع دنياطلبي و تسامحي مبرا مي‌سازد، به‌گونه‌اي كه حتي مخالفان او هم نتوانستند كوچك‌ترين خدشه‌اي به اخلاص، تدين و تعهد بي‌چون و چرايش پاسداري از اسلام و تشيع وارد كنند.

تاريخ‌نگاري مسلط ِ مشروطه، اين رخداد تاريخي را بيشتر مورد حمايت انگلستان و نيز مورد مخالفت روس‌ها معرفي مي‌كند. احتمالاً انتساب شيخ به روسيه نيز، ناشي از همين انگاره تاريخ نويسي مشروطه است. روس‌ها تاچه حد پاي مخالفت با مشروطه ايستادند؟

دست كم، بنده چنين اعتقادي ندارم. اسناد محرمانه وزارت خارجه و سفارت انگليس كه منتشر شد، نشان مي‌دهد روس‌ها در دوره استبداد صغير و در پي قرارداد 1907، در حمايت از مشروطه و نابودي محمدعلي‌شاه كاملاً با انگليسي‌ها به توافق رسيده بودند. وزير جنگ دولتي كه شيخ فضل‌الله را اعدام كرد، سردار اسعد بختياري است كه رابطه عميق او با شركت نفت جنوب و وزارت خارجه انگليس كاملاً مستند است. نخست‌وزير آن دولت هم محمدولي‌خان سپهسالار تنكابني از فئودال‌هاي عمده ايران بود كه سوابق آشكار و محكمي با سفارت روسيه داشت. بنابراين روسيه و انگليس در حمايت از مشروطه كاملاً با يكديگر توافق داشتند. قزاقخانه تنها نيروي نظامي و ارتش مركزي دولت ايران بود كه صاحب منصبان روسي آن را اداره مي‌كردند. اينها در روزهاي حمله اردوي مشروطه به پايتخت، نه تنها از پيشرفت آنها جلوگيري نكردند، بلكه دست و پاي نيروهاي نظامي دولت مركزي را هم بستند! شيخ فضل‌الله نوري در همان ايام براي محمدعلي‌شاه پيغام فرستاد كه دلت را به وعده‌هاي سفارتخانه‌ها خوش نكن، اما او توجه نكرد. اين شاه جوان و خام تا لحظه آخر تصور مي‌كرد تزار روس حامي سلطنت اوست و تازه پس از پناهندگي به سفارت روس بود كه فهميد روس‌ها و انگليس‌ها دستشان در يك كاسه است.

برخي هم فروش زميني به نام چال به بانك استقراضي روسيه را دليل بر ارتباط شيخ با روس‌ها قلمداد كرده‌اند و ادعا مي‌كنند اين كار با دخالت و فتواي شيخ انجام شده است. اسناد تاريخي در اين ‌باره چه مي‌گويند؟

غير از اين، شايعات ديگري را هم درباره رشوه‌گيري شيخ شهيد ساخته و پرداخته‌اند. ذكر اين نكته لازم است كه شيخ ساليان سال در تهران، محكمه بسيار پررونق و معتبري داشت كه به انواع دعاوي رسيدگي مي‌كرد. مراجعان اين محكمه، از مردم عادي تا رجال سياسي چون مشيرالسلطنه و صنيع‌الدوله را شامل مي‌شد. اعتبار اين محكمه تا بدان پايه بود كه در هر دادگاهي وقتي چشم قاضي به سندي مي‌افتاد كه نقش مهر چهارگوش محكمه شيخ فضل‌الله پاي آن خورده بود، به اعتبار گواهي و تسجيل شيخ، دعوا خاتمه‌ يافته تلقي مي‌شد و مهر ايشان و حاجي ميرزا ابوطالب زنجاني، از احترام و اثر فوق‌العاده زيادي نزد قضات برخوردار بود.

بررسي كارنامه قضايي شيخ فضل‌الله آشكارا نشان مي‌دهد او در مورد تجاوز به حقوق مردم حساسيت بسيار بالايي داشته و واكنش‌هاي تند و كوبنده‌اي نشان مي‌داده است. اقبال چشمگير مردم به محكمه شيخ، نشانه پاكدستي و دادخواهي اوست و بديهي است اگر شيخ اهل رشوه بود، چنين اعتبار و احترامي را به دست نمي‌آورد. از سوي ديگر از آنجا كه در هر پرونده‌اي محكومي وجود دارد، بديهي است محكومين به پخش شايعات مي‌پردازند و رقبا هم كه حسادت‌ها و سهم خود را در اين قضيه دارند.

از همه مهم‌تر اگر قاضي چنين محكمه اي، يك مبارز و سياستمدار خستگي‌ناپذير و شجاع هم باشد كه در برابر متعديان به احكام دين مي‌ايستد، منبر مي‌رود و روشنگري مي‌كند و روزنامه هم منتشر مي‌سازد، كه ديگر نور علي نور مي‌شود! و سيل شايعات و داستان‌هاي دروغ عليه او به راه مي‌افتد، مضافاً بر اينكه يك تنه پنجه در پنجه روس و انگليس هم انداخته باشد. بديهي است به جنازه چنين فردي هم نبايد رحم كرد، چه رسد به زنده‌اش! فروش مدرسه چال به بانك استقراضي روسيه ربطي به شيخ نداشت و اتفاقاً عده‌اي از همان افرادي كه مردم را عليه بانك استقراضي شوراندند و مدرسه را خراب كردند، در اين معامله دست داشتند! تناقض بين روايت‌هاي مورخين مختلف نشان مي‌دهد هيچ يك تصوير روشني از اين واقعه نداشته‌اند و لذا بايد در قبول ادعاي آنها ترديد كرد، به‌خصوص اغلب مورخيني كه اين قضيه را نقل كرده‌اند، از مخالفان سياسي شيخ بودند و چه بسا عرصه تاريخ‌نگاري را ميداني براي تسويه حساب‌هاي شخصي قرار دادند.

به نظر شما شيخ پس از بازگشت از تحصن شاه عبدالعظيم(ع)، چرا مجدداً با مشروطه‌خواهان از در مخالفت در‌آمد؟ در مرحله آخر چه چيز را مشاهده كرد كه ديدگاه او را درباره تحقق مشروطيت درآن دوره زماني كاملاً تغيير داد؟

به همان دليلي كه قبل از تحصن با آنها مخالفت كرد، يعني عدم پايبندي آنان به احكام اسلام و مخالفت آشكاري كه با دين و روحانيت داشتند. تقي‌زاده چند سال بعد از شهادت شيخ صراحتاً در روزنامه كاوه اعلام كرد كه: ايراني براي رسيدن به تمدن بايد از فرق سر تا نوك پا فرنگي شود! جناح سكولار و تندروي مشروطه پس از پايان تحصن شيخ، بر ابعاد ضديت خود با دين افزودند و نهايتاً كار به جايي رسيد كه محمدعلي‌شاه انحلال مجلس را اعلام كرد و مردم هم نه تنها واكنشي نشان ندادند كه خوشحال هم شدند!

در نفي مطلق مشروطه و به توپ بستن مجلس توسط محمدعلي‌شاه، موضع شيخ چه بود؟ او در برابر اين موضع‌گيري عملي شاه دربرابر مشروطيت، چه رويكردي داشت؟

اولاً: سندي براي اثبات مخالفت محمدعلي‌شاه با مشروطه وجود ندارد. اگر جناح مقابلِ ‌شاه، تندروي و شهرآشوبي نمي‌كرد و بهانه موجه قانوني به دست او نمي‌داد يا حتي در چهارچوب قانون اساسي به او فرصت عمل مي‌داد و آن وقت شاه با فعاليت‌هاي مشروع و قانوني مجلس و انجمن‌ها مخالفت مي‌كرد، مي‌شد گفت محمدعلي‌شاه با اساس مشروطه و آزادي‌هاي تصريح شده در قانون اساسي مخالف است، ولي مشروطه‌خواهان تندرو، اساساً به محمدعلي‌شاه مهلت ندادند و با خرابكاري‌ها و وابستگي‌هاي آشكار خود به روس و انگليس، بهانه لازم براي سركوب خودو مشروطه را به او دادند. تندروي‌هاي جناح سكولار مشروطه به حدي بود كه هر انسان دين‌باوري را به مقابله تمام و كمال با آنها برمي‌انگيخت. ثانياً: انحلال مجلس اول به معني تعطيل مجلس و مشروطه نبود، چون شاه يك روز پس از انحلال مجلس به مشيرالسلطنه نوشت كه: پس از سه ماه وكلاي ملت انتخاب و مجلس شورا همراه با افتتاح مجلس سنا، تشكيل خواهد شد.

بايد گفت كه شيخ، نه در اين زمان و نه تا پايان عمر، مشروطه به معني تحديد استبداد و مهار خودكامگي حاكمان توسط نمايندگان مردم و نه به معني پارلمانتاريسم سبك غربي را نفي نكرد و حتي بر استقرار مجلسي كه اختيارات آن در حد اداره امور كشور و مصوبات آن ناظر بر دواير دولتي باشد كه به عبارتي همان عدالتخانه است، تأكيد داشت. مخالفت او با مجلسي بود كه به شكلي نامحدود در همه امور، از جمله امور شرعيه دخالت مي‌كرد، به همين دليل سيزده روز پس از انحلال مجلس توسط شاه، وقتي با عده‌اي از علما به ديدار او مي‌رفت، وقتي يكي از علما به تقبيح مشروطه پرداخت، شيخ اعتراض كرد و گفت: مشروطه بد نيست، به شرط آنكه مشروطه مشروعه و اختيارات مجلس محدود باشد. شيخ در ابتداي مشروطه، روي تهذيب و اصلاح مجلس تكيه داشت، اما افراطيون كار را به جايي رساندند كه او مصلحت اسلام و مسلمانان را در نابودي پارلمانتاريسم وارداتي ديد و نهايت تلاش خود را كرد كه عدالتخانه را جايگزين مجلس كند.

براي درك مواضع شيخ در آن برهه بايد اوضاع سياسي و پيچيده آن روز و نيرنگ‌هاي پي در پي انگليس و روس را با دقت در نظر داشت. چند ماه كه از انحلال مجلس گذشت و مشروطه‌خواهان افراطي پراكنده شدند، وضعيت بسيار حساسي پيش آمد از جمله اينكه مشروطه‌چيان فراري در اروپا يكسره به سيم آخر زدند، از جمله دهخدا در روزنامه صوراسرافيل، شاه را چنان به باد تمسخر گرفت كه حتي انتقاد آدمي مثل ادوارد براون را هم برانگيخت كه: اين حد از تندروي به نفع كشور نيست. از سوي ديگر سردار اسعد بختياري كه سهامدار اصلي شركت نفت انگليس در جنوب بود، مخفيانه با وزراي خارجه روس و انگليس عليه دولت مركزي ايران، نقشه كودتا و حمله را مي‌كشيد. سفراي روس و انگليس هم دائماً به محمدعلي‌شاه فشار مي‌آوردند كه مجلس و مشروطه را اعاده و عناصر تندروي محبوس يا فراري را عفو كند و به نصايح شيخ و اكثر علماي كشور كه اصرار داشتند او به‌جاي اميربهادر و مشيرالسلطنه، سعدالدوله و ناصرالملك را كه دست‌كم به بيگانگان وابسته نبودند به كارها بگمارد، توجهي نكند. انگليسي‌ها مخصوصاً خيلي اصرار داشتند كه شيخ فضل‌الله نوري از پايتخت تبعيد شود. آنها مي‌خواستند حتي با تهديد هم كه شده شاه را به قبول مشروطه وادار كنند. يك بار هم سفارت انگليس از كساني كه شيخ را ترور كردند، حمايت كرد. ده‌ها نشانه ديگر هم براي ارتباط سران مشروطه با بيگانگان وجود دارد. شيخ با مشاهده همه اين نشانه‌ها بود كه از مشروطه دلسرد شد و حكم به تحريم آن داد و سعي كرد دست‌كم آب رفته عدالتخانه را به جوي بازگرداند.

و سؤال آخر اينكه پدر مرحوم آيت‌الله حاج شيخ حسين لنكراني، از نزديكان شهيد شيخ فضل‌الله نوري و برادر خانم ايشان پيشكار شيخ بود، لذا قطعاً مرحوم لنكراني از زبان پدر خاطرات ارزشمندي را از شيخ شهيد شنيده بودند و نقل مي‌كردند. با توجه به صميميت شما با مرحوم لنكراني، درباره شيخ از ايشان چه شنيديد؟

خاطرات ايشان از شيخ شهيد بسيار زياد بود كه در اين فرصت اندك، به يك مورد اشاره مي‌كنم. مرحوم لنكراني مي‌گفتند: بعد از شهريور 1320، در يكي از جلساتي كه عليه اشغال ايران توسط متفقين تشكيل داديم، صحبت از شيخ شهيد پيش آمد. در آن جلسه رجال مهمي از قبيل مورخ‌السلطنه، مورخ‌الدوله سپهر، فطن‌السلطنه، حاجي ميرزا اسماعيل هشترودي و مستشارالدوله صادق نماينده آذربايجان در مجلس شوراي صدر مشروطه و رئيس مجلس در مشروطه دوم هم حضور داشتند. مستشارالدوله در بحثي درباره شيخ گفت: مرحوم شيخ فضل‌الله پس از اينكه كار متمم قانون اساسي تمام شد، همراه محرر مخصوص خود حاج ميرزا علي‌اكبر به مجلس آمدند. آن روزها در مجلس صندلي نبود و وكلا روي زمين مي‌نشستند و به پشتي تكيه مي‌دادند. شيخ به ميرزا علي‌اكبر گفت: بخوان! او قسمت مربوط به حق نظارت فقها در متمم قانون اساسي را خواند. شيخ از او خواست دو بار ديگر هم متن را شمرده و واضح بخواند. بار سوم نفس عميقي كشيد و گفت: حالا ديگر مرگ بر من گواراست! فقهاي بزرگ در بزنگاه‌هاي مهم تاريخ عبارت «الان طاب لي الموت» را مي‌گفتند. هدف شيخ نيز با بيان اين جمله اين بود كه از ارائه پيش‌نويس اصل دوم متمم مقصودي جز حفظ دين و اجراي احكام اسلام نداشت و در اين راه از هيچ خطري هم هراس به دل راه نداد و هنگامي كه موفق به اين امر شد، اداي وظيفه‌ خود را كامل مي‌ديد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار