مجاهدارجمند وبی ادعا،حاج هاشم امانی از مبارزان دیرین استقلال وآزادی این مرزوبوم است.سابقه فعالیت های سیاسی این بزرگوار،به دوران نهضت ملی وعضویت در جمعیت فدائیان اسلام باز میگردد.او ازهمان دوران با استاد عسگراولادی الفت یافت ودرتمامی فرازونشیب های مبارزه،او را همراهی نمود.ایشان دراین گفت وشنود،شمه ای از خاطرات مشترک مبارزاتی خود با استاد را شرح داده است.عمرش دراز باد.
از کی و چگونه با مرحوم آقای عسگراولادی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.به خاطر دارم که در سال 1316 بود که نزد مرحوم پدرم که در بازارسرای شاه (سرای جمهوری فعلی)، کار میکردم. سرای ضرابخانه که مرحوم آقای عسگراولادی(رحمت الله علیه) در آنجا کار میکردند، با محل کار ما فاصله زیادی نداشت. از آن موقع ایشان را میشناختم. بعد هم که در درس صرف و نحو و اصول مرحوم حاج شیخ محمدحسین زاهد در مسجد امینالدوله شرکت میکردیم و آشنائی ما عمیقتر شد.درآن جلسه درس، حدود 40، 50 نفری میآمدند.مرحوم حاج شیخ محمدحسین زاهد، خلقیات خاصی داشت، عمدتاً پیاده به همه جا میرفت و ماشین سوار نمیشد! شخصیتش برای جوانها بسیار جذاب بود. مرحوم آقای عسگراولادی بعدها به سرای دماوند آمدند و در آنجا دفتری گرفتند و مشغول کسب و کار شدند، همین طور مرحوم آقای ابوالفضل حاج حیدری. کارشان هم خرید و فروش برنج بود.
در مسجد امینالدوله فعالیت سیاسی داشتید؟یا هنوز ازنظر سیاسی با هم هماهنگ نشده بودید؟
آن روزها دوره رضاشاه بود و کسی جرئت فعالیت سیاسی نداشت. اولین حرکتهای جدی سیاسی رافدائیان اسلام به رهبری شهید نواب صفوی و جمعیتهای مذهبی اتحادیه مسلمین شروع کردند. مرحوم آیتالله کاشانی هم تا وقتی که متفقین در ایران بودند، در تبعید بودند. وقتی از تبعید برگشتند، منزلشان در پامنار مرکز فعالیتهای سیاسی شد تا وقتی مسئله تاسیس جبهه ملی ایران وملی شدن نفت و مبارزات منتهی به آن پیش آمد. مرحوم آقای عسگراولادی با این جمعیتها ارتباط داشت،البته بدون آنکه درآنها عضویت داشته باشد. مضافاً بر این که هیئتهای مذهبی هم صبحها و شبها در مساجد دائر بودند و ایشان هم چون اطلاعات دینی خوبی داشت،درآن جلسات به بیان احکام میپرداخت. جمعیت این جلسات، معمولاً صبحها هفت هشت نفر و شبها 30 نفر میشد!
ارتباط مرحوم عسگراولادی با فدائیان اسلام چگونه بود؟
با آنها آشنا بودند، اما همکاری خاصی نمیکردند.درآن دوره به رغم اینکه ازقضایای سیاسی مطلع ودر مواردی هم درآن وارد میشدند،اما بیشترفعالیت مذهبی وتحصیلی میکردند.البته من عضو فدائیان اسلام بودم ودرآن گروه فعالیت هایی هم داشتم که داستان آن، زمان دیگری را میطلبد.
از نحوه تشکیل هیئت مؤتلفه چه روایتی دارید؟چون این مسئله توسط افراد مختلف وبعضا به طرق گوناگون نقل شده است؟
موقعی که مرحوم آقای عسگراولادی و سایر دوستان در قم باحضرت امام(ره)، در باره این موضوع صحبت کردند، من حضور نداشتم،لذا همان نکاتی را میدانم که نقل شده است. حدود سال 41 بود که مؤتلفه شکل گرفت ودرآن روزها، من هم با آقای عسگراولادی رابطه نزدیکی داشتم. اوایل جلسات در منزل هر کسی که امکانی داشت تشکیل میشد تا 15 خرداد 42 که آن کشتار عظیم صورت گرفت.وقایع سال 42 ،گروه را منسجم تر کرد وانگیزه آنها را بالا برد.از آنجا بود که حضور این جمعیت نوظهور،در وقایع جامعه پر رنگ ترشد.
نقش مرحوم آقای عسگراولادی در قیام 15 خرداد 42 چه بود؟ایشان درآن رخداد،چه فعالیت هایی داشتند؟
در آن قیام کسی نقش فردی نداشت، بلکه همه نقش داشتندوالبته مرحوم آقای عسگراولادی هم درکنار برادران ،درامور دخالت داشتند.. شب 15 خرداد شهید عراقی به دفتر ما در چهارراه مولوی، کمی پائینتر از سر قبر آقا آمد و گفت: دفتر را ببندید، حاجآقا روحالله را گرفتند! سریع دفتر را بستیم و من بهسرعت خودم را به خیابان بوذرجمهری، پائین بازار آهنگرها رساندم. در میدان ارک که رادیو تلویزیون در آنجا بود، مأموران کشتار عجیبی را به راه انداخته بودند. وقایع 15 خردا ازجنبه کشتار وتلفات انسانی،رقت انگیز بود،اما از جهت دیگرقدرت مردم ومتدینین را نشان داد ورژیم شاه را دچار واهمه کرد.
ظاهراً شما عضو شاخه نظامی مؤتلفه بودید.چه شد که به تصمیم اعدام انقلابی حسنعلی منصور رسیدید؟
بله، مؤتلفه به این نتیجه رسید که درمبارزه با رژیم شاه، اعلامیه، سخنرانی و تظاهرات بیفایده است. جو سنگینی بود و کسی جرئت نفس کشیدن نداشت. قانون کاپیتولاسیون که تصویب شد، امام بسیار عصبانی شدند وبرعلیه آن سخنرانی تندی کردندکه درتواریخ ثبت شده است. عامل تصویب این قانون هم نخست وزیروقت، حسنعلی منصور بود. آن موقع بود که عملیات بدر را انجام دادیم.متعاقب آن همه دوستان ازجمله مرحوم آقای عسگراولادی دستگیر،محاکمه ومحکوم شدند.
جنابعالی کی دستگیر شدید؟
نهم بهمن 43. با کسی با تلفن صحبت کردم که در میدان ژاله (شهدای فعلی) جلوی کارخانه برق، با او ملاقات کنم. تلفن کنترل شده و لو رفته بود. صبح که برای دیدن او رفتم، عوامل ساواک دستگیرم کردند! آقای عسگراولادی را هم چهار پنج روز بعدش گرفتند. نزدیک به 20 و چند روز در زندان شهربانی به صورت انفرادی بودیم و اولین باری که همدیگر را دیدیم موقعی بود که میخواستند ما را به دادگاه ببرند. دادگاه نظامی در خیابان سوم اسفند بود. اول به همه ما دستبند زدند و بعد ما را سوار اتوبوس کردند. یک استوار ایزدخواهی مسئول ما بود که آدم خیلی خوبی بود و ما را «مردها» صدا میزد.رفتار او خوب یادم هست.
ازفضای دادگاه و برخورد یارانتان برایمان بگوئید؟خصوصیت دوستانتان در آن محکمه،به ویژه رفتار مرحوم عسگراولادی چه بود؟
در دادگاه هیچ کدام از ما مسئولیت کارش را گردن کس دیگری نینداخت وبه نظر من این نکته، بسیار جالب وبه یادماندنی بود.یامثلا وقتی ازاخوی مرحوم حاج آقا صادق امانی پرسیدند: «چرا اسلحه را به محمد بخارائی دادی؟»به صراحت وخونسردی جواب داد: «برای این که منصور را بکشد!». در دادگاه بدوی،عمده ما محکوم به اعدام شدیم ودر دادگاه تجدید نظر، چهار نفراز ما محکوم به اعدام شدند. کوچکترین نشانه ضعفی در هیچ یک از کسانی که در آن دادگاه بودند، دیده نشدواین از نقاط بارزش آن است. بعد از شهادت چهار برادرمان، باقی ما را به زندان قصر بردند. یک سالی در زندان عادی بودیم تا مثلاً این طور القا کنند که این، یک قتل سیاسی نبوده است!مار درکنار برخی زندانیان عادی انداخته بودند بلکه آزار بیشتری بدهند. من در بند هفت و هشت بودم، مرحوم حاج حیدری در بند چهار و مرحوم آقای عسگراولادی در بند نه بود. همگی اعتصاب غذا و اعتراض کردیم که جای ما نباید در زندان عادی باشد. البته ناگفته نماند در آن زندان، خیلی احتراممان را نگه میداشتند. یادم هست یکی از زندانیها اتهامش مواد مخدر بود و به او میگفتند: قاسم گربه! هر وقت از جلوی ما رد میشد گریه میکرد و میگفت: شما به خاطر دین و ما به زندان افتادهاید، ما به خاطر پول گیر افتادهایم. میگفت: زندانی شدن شماست که ارزش دارد.به هرحال بودن این گروه درکنار زندانیان عادی،چنین نتایجی هم داشت وآنها هم از بیم توسعه این حالت،مارا به بند دیگری منتقل کردند.
مرحوم عسگراولادی در زندان چه فعالیتهائی میکردند؟
ایشان چند کلاس درس راه انداخته بود و صرف و نحو و مقدمات و قدری هم انگلیسی درس میداد. رابطهشان با سایر زندانیها، بسیار محبتآمیز و پدرانه بود و با همین اخلاق و سلوک بود که آدمهای مذهبی در زندان قدر و قیمت خاصی پیدا کردند. ایشان فوقالعاده فعال، بانشاط و انسان واقعاً کمنظیری بود. افراد حزب ملل اسلامی را قبل از ما دستگیر کرده و به زندان آورده بودند. آقای عسگراولادی میگفت: باید مراقب جوانها بود که گیر چپیها و تودهایها نیفتند. بنده و ایشان در این زمینه خیلی فعال بودیم و سعی میکردیم مشکلات زندانیها را حل کنیم.
از ویژگیهای اخلاقی ایشان در طی 60 سال دوستی و صمیمیت با ایشان برایمان بگوئید.
بسیار انسان خوشاخلاق و باگذشتی بود. در زندان که بودیم، سعی میکرد با مزاح و شوخی روحیه دیگران را تقویت کند. بسیار رئوف بود و خیلی زود با همه دوست میشد. همدردی و دلسوزی نسبت به انسانهای ضعیف در همه زندگیش موج میزد. کسی نبود که مشکلی داشته باشد و نزد ایشان برود و به شکلی کارش را راه نیندازد. مصداق کامل «أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ»(1) بود. خدا رحمتش کند. جای خالی او به این سادگیها پر نمیشود.
پینوشت:
(1) قرآن کریم، سوره فتح، آیه 29