از جمله مشكلات علوم انساني در سالهاي اخير اين است كه بخش قابل توجهي از منابع موجود در اين حوزه، حاصل ترجمه صرف آثار انديشمندان غربي است. نه اينكه آراي انديشمندان غربي را به طول كل نفي كنيم، مشكل آنجاست كه نظرات آنان برخاسته از فرهنگ و تمدنشان است؛ پس با فرهنگ، تاريخ و تمدنشان همخواني دارد. آنچه باعث مشكلآفريني نظرات دانشمندان مغربزمين در مشرقزمين ميشود اين است كه اغلب با فرهنگ، انديشهها و باورهاي ديني اين تاريخ و تمدن ناسازگارند، بنابراين ورود آثارشان تبعات سنگيني از جمله پيدايش تفكرات التقاطي و شكاف معرفتي را به دنبال خواهد داشت. همين امر بازنگري در سرفصلهاي برخي رشتههاي علوم انساني را ضروري ميكند. طي گفت و گو با دكتر ابراهيم برزگر استاد تمام دانشگاه علامه طباطبايي و عضو كارگروه تحول و ارتقاي علوم سياسي - كه عبارات بالا بخشي از ديدگاههاي وي بود - به بررسي وضعيت رشته علوم سياسي در ايران پرداختهايم. اين استاد تأكيد دارد كه علوم سياسي وارداتي، براي ما راهگشا نيست و بايد به دنبال اعمال دستاوردها و منابع غني خودمان در پيريزي و تدوين علوم سياسي بومي باشيم.
علت عدم گرايش معرفتي شما به علم غربي، بعد از تحصيل در رشته علوم سياسي چه بوده است؟ آيا تحصيل در ايران در اين زمينه تأثير داشته يا عواملي مثل خانواده يا...
حضور 30 ساله من در علوم سياسي عامل اصلي اين مسئله بوده است. چه آن زمان كه در اين رشته مشغول تحصيل بودم و چه حال كه تدريس ميكنم. در اين 30 سال من به اين نتيجه رسيدهام كه علوم سياسي دستمايه غرب، نميتواند پاسخگوي جامعه ايراني و سازگار با ارزشهاي اسلامي باشد. البته ما سر ستيز با علوم سياسي غربي نداريم. بلكه معتقديم اين مدل از علوم سياسي مناسب همان جوامع غربي است و پيادهسازي آن در ايران با در نظر گرفتن مقتضيات اجتماعي و فرهنگي كشور، مفيد نخواهد بود. تجربه چند ده ساله ما نيز نشان ميدهد كه علوم سياسي غربي نتوانسته و نميتواند مناسبات سياسي ايران را تجزيه و تحليل و نهايتاً پيشبيني كند. علوم سياسي غربي نشان داده است كه نميتواند تجويز مناسبي براي برونرفت از بنبستها باشد. بنابراين بنده مهمترين عامل عدم گرايشم به علم غربي، به ويژه در رشته علوم سياسي را تجربه، مطالعات و تحقيقات خويش ميدانم. طبيعتاً تحصيلات ديني اينجانب و پيشفرضهايي كه در ذهن داشتم نيز بيتأثير نبوده است.
برخي همكاران شما، به رغم داشتن تجربههاي طولاني مدت، به علوم سياسي پرورده غرب كاملاً مؤمن هستند و به انحاي مختلف نظير اظهار و ابراز ارادتشان به ليبراليزم آن را ميستايند. با اين حساب ميتوان صرف تجربه چند ده ساله را عامل عدم گرايش معرفتي شما به علم غربي، به ويژه در علوم سياسي دانست؟ به نظرتان عوامل ديگر تا چه ميزان مؤثر بوده است؟
افراد داراي نظامات متفاوت در ارزشگذاري و اولويتبندي هستند. چه بسا افرادي كه در يك جغرافيا و زيستبوم زندگي ميكنند، اما هر يك جهانبيني متفاوتي دارند و شكافهاي بسيار عميق نظري بين آنها وجود دارد. اين مسئله نه تنها در ايران، بلكه اگر به تاريخ انديشههاي سياسي خود غرب هم مراجعه كنيد، مشهود است. توماس هابز و جان لاك تقريباً در يك برهه از تاريخ كشور انگليس ظهور كردند. اما لاك معتقد به دموكراسي و هابز به نوعي قائل به ديكتاتوري است. بنابراين اختلافات انديشهاي بين افراد تا حدودي تابع متغيرهاي ذهني - شناختي، متغيرهاي عاطفي و متغيرهاي رفتاري آنان است. كسي كه سكولاريزم را ميپذيرد و شخصيتش پذيراي كنار رفتن دين از مناسبات اجتماعي - سياسي است، طبيعتاً علوم سياسي غربي را هم ميپذيرد.
گفته ميشود شما جزو افرادي هستيد كه با نگارش مقالات و كتب متعدد، اين انگاره ذهني كه «هركس به امام و انقلاب معتقد است بيسواد است» را باطل كردهايد. خود شما قبول داريد اين نگرش وجود دارد؟
عدهاي سعي دارند اينكه «هركس به امام و انقلاب معتقد است بيسواد است» را تحت عنوان گزارهاي قطعي و حتمي جلوه دهند. در حالي كه اين عبارت فاقد پشتوانه علمي است و شواهد و قرائن، قوياً آن را تكذيب ميكنند. مطرح ساختن اين ادعا بيشتر يك فعاليت تبليغاتي عليه نظام جمهوري اسلامي است. در حقيقت عدهاي سعي دارند به هر شكل ممكن انقلاب اسلامي ايران كه در تاريخ سياسي 57 كشور اسلامي بيبديل است، كاركردهاي آن و نتيجهاش را سياه و نااميدكننده جلوه دهند و از اين روست كه ادعاهاي اينچنيني را مطرح ميكنند و اتفاقاً مورد حمايت معارضان و معاندان كشور هم قرار ميگيرند. در حال حاضر در بين فيلمهاي سينمايي توليدي داخل، كارگردانان هر قدر بيشتر سياهنمايي كنند، شانسشان براي نمايندگي در جشنوارههايي مثل اسكار و كسب جايزه بيشتر ميشود و بيشتر مورد حمايت بدخواهان كشور قرار ميگيرند. به علاوه امروزه يكي از شروط روشنفكري، تخريب جمهوري اسلامي است. در حوزه علم و انديشه نيز كشورهايي كه استقلال ايران را برنميتابند و از وابستگي كشور، منافعي عايدشان ميشود، در صدد جا انداختن انگاره اخير و تقويت آن هستند. به كرات مشاهده شده كسي كه امروز جمهوري اسلامي را تخريب و آن را مورد دشنام - كه در هيچ فرهنگ و جامعهاي قابل قبول نيست - قرار ميدهد، فردا به عنوان يك چهره روشنفكر مطرح ميشود.
به نظر شما چرا اين قبيل اتهامات بيشتر و شايد با اندكي اغماض بتوان گفت، «فقط» متوجه فعالان متعهد و انقلابي علوم انساني ميشود؟ چرا هيچ وقت اين انگاره نسبت به يك پزشك انقلابي يا دانشمند هستهاي متعهد به نظام مطرح نميشود؟
در غير علوم انساني، مانند هستهاي، پزشكي و نظير اينها نيز شاهد فعاليت دانشمندان متدين و كاملاً همسو با انقلاب هستيم، اما به دليل اينكه دانش و سواد در اين رشتهها نمود عيني مييابد و قابل انكار نيست، ديگر كسي نميتواند بگويد اينها بيسواد هستند. پس انقلابي بودن و پايبندي به اسلام مساوي با بيسوادي نيست. انشاءالله به زودي تلاشهاي دانشمندان متعهد و انقلابي حوزه علوم انساني نيز به بار خواهد نشست و شاهد حضور آنان و نظرياتشان در عرصههاي بينالمللي خواهيم بود، طوري كه به مرحله ترجمه معكوس ميرسيم. به اين معنا كه اگر تا امروز ما آثار مغربزمين را ترجمه و تدريس ميكرديم، در آينده آثار دانشمندان ايراني بايد ترجمه شود و در محافل علمي غرب ارائه شود.
آيا در خصوص انگارههايي نظير «بيسوادي متعهدان به انقلاب و جمهوري اسلامي» و... تجربه شخصي هم داشتهايد كه شما را نيز بهرغم تجربه 30 سالهتان در علوم سياسي و آثار عديدهتان كم سواد يا بيسواد بخوانند و اقدام به تخريب شما كنند؟
بله، مكرراً با اين انگارههايي كه عليه من و امثال بنده مطرح ميشود، مواجه شدهام. نه فقط از جانب افراد عادي، بلكه كساني كه در سطوح عالي و هيئتهاي مميزه دانشگاهها هستند، اين ادعاها را نسبت به خودمان شنيدهايم. به كرات ديدهايم كه وقتي كسي تمركز خود را روي انقلاب اسلامي، جنگ تحميلي يا مباحثي كه به نوعي مربوط به انقلاب و آرمانهاي آن است ميگذارد، متهم ميشود به اينكه سرمايه علمي چنداني ندارد و از اين رو به اين مسائل ميپردازد. اين از مظلوميت امام و انقلاب است كه اگرچه در موضع قدرت قرار گرفتهاند، اما آنقدر فضا در جامعه باز است كه عدهاي در عاليترين سطوح دانشگاهي بدون مطالعه نظريات و بررسي مباني امام و محتواي انقلاب، پيشاپيش بدون توجه به «ما قال»، به تخطئه و تخريبشان ميپردازند و به كساني كه خود را متعهد به انقلاب و آرمانهاي امام ميدانند، اتهام كمسوادي، بيسوادي يا كممايگي علمي ميزنند. البته آنان كه چنين اتهاماتي را به افراد انقلابي و متعهد وارد ميكنند، نه اينكه همگي مغرض باشند، بلكه بعضاً واقعاً تحت تأثير القائات پي در پي جريانات مغرض هستند كه لازم است به طرق مختلف مسئله را برايشان روشن كرد.
در آثار و اظهارنظرات شما تأكيد ويژهاي بر علوم بين رشتهاي وجود دارد. جايگاه اين حوزه در توليد علوم بومي چيست و چه ضرورتهايي شما را به اين نگاه رسانده؟
بعد از مطالعه دقيق علوم غربي و بررسي و تحقيق درباره آنها كه به نظر بنده قبل از نقد آنها لازم و واجب بود، به اين نتيجه رسيديم كه پروژه توليد علم در نگاه غرب، مبتني بر جزءنگري است و به توليد معرفت پاره پاره ميانجامد و نميتواند يك تعريف جامعالاطراف را از پديده مورد نظر به دست بدهد. به اين معنا كه يك پديده در عالم خارج را ملاحظه ميكنند و هر دانش و رشتهاي يك بخش از آن را مورد بررسي قرار ميدهد. بنابراين ما نيازمند مطالعات ميان رشتهاي هستيم و بنده از اولين كساني بودم كه از 15 سال قبل اقدام به اين كار كردم و با اساتيد تراز اول رشتههاي مختلف نظير مرحوم دكتر شكوهي، مرحوم دكتر عليمحمد كاردان و جمعي ديگر از اساتيد برجسته، مطالعات ميانرشتهاي را آغاز كرديم. نتيجه اين كار كتابي به عنوان مطالعات ميانرشتهاي شد كه به وسيله انتشارات دانشگاه علامه طباطبايي به چاپ رسيد.
رابطه تأكيد بر مطالعات ميانرشتهاي با توليد علم بومي اين است كه اتفاقاً علم بومي نيز به دنبال كاستن از جزءنگري در بررسي پديدهها است و ميكوشد تا علل طولي را به علل عرضي ربط بدهد. در حقيقت توحيد كه در علوم بومي به عنوان چتر وحدتبخش عمل ميكند، در مطالعات ميانرشتهاي نيز چنين برنامهاي پياده ميشود كه در عين محترم شمردن تخصصهاي گوناگون، ميكوشد تا آنها را در يك قالب كليتري در كنار هم قرار دهد و يك شناخت همهجانبه از پديدهها ارائه دهد.
بنابراين مطالعات ميانرشتهاي و علم بومي مانند فرشي ميمانند كه از دو طرف بافته ميشوند و سرانجام در يك نقطه به هم ميرسند.
به علوم بومي اشاره كرديد و به همين بهانه ميخواهم بپرسم كه وجوه اشتراك و افتراق آن با علوم اسلامي چيست؟ شما معتقد به توليد «علوم بومي» هستيد يا «علوم اسلامي»؟
اين دو داراي زيستبومي واحد هستند؛ يعني ايران اسلامي. از قديم هم توليد علم خصلتي بومي داشته است. در حقيقت علوم، متناسب با نيازهاي هر منطقه پديد ميآمدند و از ابتدا با رويكرد جهاني شدن توليد نميشدند. پس اصولاً علم خصلتي بومي دارد. بنابراين علم بومي و علم اسلامي در يك قالب قرار ميگيرند. در حقيقت من اين دو را يك پروژه واحد ميبينم. برخي علم ايراني را حمل بر ايراني كردن علوم ميكنند و علم اسلامي را حمل بر اسلاميزه كردن علوم. اما به نظر من اين دو در يك نقطه جمع ميشوند. به اين ترتيب كه ما مسائل را در دو سطح مورد بررسي قرار دهيم. در يك سطح به شيوهاي استقرايي مسائل مربوط به علوم سياسي را در محيط جغرافيايي ايران ميكاويم و پس از تحقيقات ميداني و استخراج مشتركات آن، علم بومي به صورت استقرايي و معطوف به واقعيات عيني ايران توليد ميشود. در سطحي ديگر و به طور مبناييتر ميكوشيم براساس گزارههاي ديني فرضيههاي ديني استخراج كنيم و بر مبناي آن به توليد علم معطوف به گزاره ديني از جمله آيات و روايات بپردازيم. در اين حالت ممكن است برخي مسائل كه سابقاً در علوم اسلامي مطرح ميشده است منسوخ شود. لازم است اشاره كنم كه اين به معناي زير سؤال بردن آيات و روايات نميباشد، بلكه نشان از آن دارد كه فهم و استنباط جديدي از گزارههاي ديني شكل گرفته است.
گفته ميشود شما اولين كسي هستيد كه به انديشه سياسي امام، چارچوب مفهومي دادهايد و آن را در يك سازمان فكري قالببندي كردهايد. اين كارتان را چقدر موفق ميدانيد و چه ضرورتهايي شما را به انجام آن رساند؟
راجع به آثار امام خميني(ره) تحقيقات بسياري شده بود. اما من فكر كردم جاي نظريهپردازي درباره اين آثار خالي است. بنده با توجه به استعاره «صراط» در قرآن كريم و سوره حمد كه در معصومين (ع) تجلي پيدا كرده است، يك چارچوب مفهومي براي انديشههاي امام(ره) طراحي كردم كه در كتاب «سياست به مثابه صراط» آمده است. چارچوببندي نظرات امام راحل (ره) كاري بود كه 25 سال روي آن وقت گذاشتم و آن را پروراندم كه به نظر حقير يك كشف علمي است. چيزي شبيه به كشف قانون جاذبه توسط نيوتون. چون همه هر روزه بارها و بارها كلمه صراط را در نمازهاي يوميهشان تكرار ميكنند، اما هيچ كس به اين ظرافت نرسيد كه بايد آن را به يك چارچوب مفهومي تبديل و بر انديشه متفكران مختلف تطبيق داد. در واقع خداوند با ذكر كلمه صراط به معناي راه راست، دارد يك مفهوم و يك چارچوب را به شكلي استعاري مطرح ميكند كه انديشههاي گوناگون را بايد با آن تطبيق داد. من هم به فكر تطبيق انديشههاي امام با آن افتادم. قالب نظريههاي بزرگ نيز ابتدا به نحو استعاري مطرح شدهاند، سپس پرورش و توسعه يافتهاند و در قاب تئوري مطرح شدهاند. اين مدل در استعاره غار افلاطون، ساختمان مارك و بسياري موارد از اين دست وجود دارد. موفقيت اين كار را هم در تمام 25 سالي كه روي آن كار ميكردم، لمس و تجربه كردم. به نظرم اين كار قدمي بود در راه اداي حق انديشههاي امام(ره). اگر اين كتاب را مطالعه كنيد در ذهنتان تصوير ميشود و ميبينيد كه كليات و جزئيات انديشههاي امام(ره) را مانند قطعات يك پازل در كنار هم قرار داده است و يك نظريه يكپارچه ارائه ميدهد كه اين ميشود صراط و راه مستقيم.
در يكي از جلسات الگوي اسلامي ايراني پيشرفت كه در حضور مقام معظم رهبري برگزار شد، شما مقالهاي ارائه كرديد و رهبري هم از شما نام بردند. كمي درباره آن جلسه توضيح ميدهيد؟
هذا من فضل ربي. فقط ميتوانم همين را بگويم. در نشست انديشههاي راهبردي راجع به آزادي كه با حضور مقام معظم رهبري تشكيل شد، حقير هم مقالهاي كه بسيار روي آن كار شده بود و خيلي سعي كرده بودم تا آن را فوقالعاده نظاممند دربياورم، ارائه دادم. مقام معظم رهبري هم به رغم اينكه عادت به نام بردن از افراد ندارند، از آنچه بنده ارائه كرده بودم، ابراز رضايت كردند و در حقيقت متدولوژي كار حقير را تأييد نمودند. ايشان روي نظاممندي مقاله بنده انگشت گذاشتند و تأكيد كردند كه مفاهيم بايد به نحوي نظاممند و به اصطلاح منظومهاي مورد توجه قرار بگيرد و از نگاه جزءنگرانه به پديدهها به بررسي هر پديده با توجه به جوانب، اطراف و ساير پديدههاي مرتبط با آن حركت كرد.
آنچه نصيب من شد، «من حيث لا يحتسب» و بهترين جايزهاي بود كه در عمرم دريافت كرده بودم. در طول عمرم جوايز بسياري در عرصههاي علمي دريافت كرده بودم، از جمله همين كتاب صراط در چهار جشنواره از جمله كتاب برتر دانشگاهي، فارابي، كتاب سال و جشنواره امام خميني(ره) به عنوان برگزيده مورد تقدير قرار گرفت. اما هيچ يك به اندازه اين تقدير پدرانه مقام معظم رهبري برايم شيرين نبود و اميدوارم ذخيره آخرتم باشد.
اصليترين مشكل علوم سياسي در ايران چيست؟ آيا مشكل معرفتي و روشي است يا آسيب از ناحيه ديگري است؟
به نظرم مشكل، مبنايي است و ما دچار يك شكاف معرفتي شدهايم. به اين معنا كه بين دانش، سنت انديشه سياسي ما و سياست سنتي چندين هزار ساله ما با علوم سياسي به معناي مدرن، شكاف ايجاد شده است. چون علوم سياسي مدرن را ما از درون سنت خودمان انتخاب نكردهايم و صرفاً آن را وارد كردهايم. علوم سياسي وارداتي با سنت ما ناسازگار است، بنابراين دچار گسست معرفتي شديم. اما در غرب چنين نيست. چون علوم سياسي مدرنشان را از دل علوم سياسي سنتي و كلاسيكشان خارج كردند. لازمه خروج از اين گسست معرفتي اين است كه به دنبال توليد رهيافتي برويم كه با زيستبوم خودمان سازگاري و تناسب داشته باشد. نكته ديگر اين است كه به هر تقدير علوم سياسي وارداتي از غرب مبتني بر سكولاريزم است. در حالي كه جهان اسلام هنوز سكولاريزم را برنتابيده است و مسلمانان سكولاريزه نشدهاند. ممكن است در برخي برههها حكومتهايي با خط مشي سكولار بر سر كار آمده باشند، اما جامعه اسلامي بوده است. به خصوص بعد از انقلاب اسلامي كه نه تنها جامعه اسلامي، بلكه نهادهاي حاكميتي نيز اسلامي شد، سكولاريزم نتوانست جايي در بين جوامع اسلامي پيدا كند و مسلمانان حضور در عرصههاي مختلف را پذيرفتهاند.
مسئله ديگر به مسائل متدولوژي بازميگردد كه بايد خيلي روي آن وقت بگذاريم و روي روششناسي كار بكنيم. بايد روش شناسي خودمان را كه به توليد علم در داخل كشور منتهي شود توليد كنيم. در نهايت هم بايد فاصله نظر تا عمل و شكاف بين سياستدانان و سياستمداران را روز به روز كمتر كنيم، تا سياستدانان و سياستمداران ما معطوف به نيازها و مسائل عيني سياست داخلي و خارجي عمل كنند.
به نظر شما روشهاي پستمدرن چقدر بر اساتيد علوم سياسي و علوم اجتماعي ما تأثير معرفتي داشته؟
بستههاي معرفتي توليد غرب با يك فاصله زماني كم يا زياد به هر ترتيب وارد فضاي ذهني دانشگاهي و جامعه ما ميشود. از طريق فيلمهاي سينمايي، ترجمه آثار، هنر و ساير مسيرها. مقوله پستمدرن هم به اين ترتيب وارد علوم اجتماعي و علوم سياسي ما شده است. اينكه چه ميزان اثر گذاشته يك اقدام ميداني را ميطلبد. پستمدرن يك فرصت و يك محدوديت ايجاد كرده است. فرصت از اين جهت كه آنها به هر ترتيب فرهنگهاي بومي جوامع اسلامي را هم ميپذيرند و به چشم يك واقعيت به آنها نگاه ميكنند و بر اين باورند كه بايد به آنها احترام گذاشت. در حقيقت تكثر فرهنگها و ارزشها را ميپذيرند كه اين تا حدودي با نگاه و فضاي ذهني ما سازگار است و ما هم ميخواهيم اين را به كرسي بنشانيم كه فرهنگها يكدست نيستند. چيزي كه در غرب ارزش است، ممكن است در جهان غيرغرب ضدارزش باشد و پستمدرنيزم از آن جهت كه اين را تأييد ميكند، فرصتي را براي عرض اندام ساير فرهنگها ايجاد كرده است. اما نگاه پستمدرن از اين جهت كه قائل به نسبيت ارزشها است، در حقيقت موجب محدوديت است و نهايتاً منجر به انكار حقيقت ميشود.
لطفاً كمي هم درباره طرح تحول در علوم سياسي و كارگروهي كه شما هم عضو آن هستيد توضيح بفرماييد. چه كارهايي انجام شده و چه موانعي بر سر راهتان است؟
اين يك اتفاق خوب در حوزه علوم سياسي بود. از اين جهت كه سرفصلهاي اين رشته بيش از 20 سال بود كه مورد بازنگري قرار نگرفته بود. حتي درسهايي راجع به اتحاد جماهير شوروي در سرفصلها بود كه مستحضر هستيد سالها از فروپاشي آن ميگذرد. به هر حال شورايي تشكيل شد كه بر مبناي مطالعات و طرحهاي پژوهشي دراز مدتي كه به آسيبشناسي رشته علوم سياسي و بازخوردهاي آن در اين 35 سال پرداخته بودند، بازنگري در سرفصلهاي رشته علوم سياسي را آغاز كردند. ابتدا برمبناي يك متاتحليل، تمامي بازنگريهايي كه به موجب طرح تفويض اختيار به دانشگاهها، در سرفصلهاي علوم سياسي انجام شده بود، از 18 مركز استخراج و مورد بررسي قرار گرفت. بنابراين يك فراتحليل انجام گرفت.
سپس نظرسنجي شد كه چه درسهايي بايد حذف، چه درسهايي اضافه و چه درسهايي لازم است از بنياد تعريف شود. پس از تأييد عناوين، سرفصلها طرحريزي شد و هر يك از آنها در جلسات متراكم و دقيقي مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفت. در نهايت عناوين و سرفصلهاي تعريف شده براي نظرسنجي به اساتيد بيشماري ارائه شد و به شيوه دلفي نظرخواهي شد. اين نظرات در بازنگري به دقت مورد توجه قرار گرفت و در نهايت توانستيم بازنگري در سرفصلهاي مقطع ليسانس را به پايان برسانيم. اكنون نيز بايد به فكر بازنگري در سرفصلهاي مقطع كارشناسي ارشد و دكتري باشيم.
از موانعي كه وجود دارد و البته ربطي به دولت فعلي هم ندارد، انگارهاي غلط است كه ميگويد كارهايي كه در زمان دولتهاي قبل انجام شده است، بايد به طور كل زير سؤال برود. گاهي اوقات اين تصور راجع به مدل مديريتي و رويكردهاي سياسي دولت قبل است و تا حدودي قابل قبول است ولي انتظار داريم در مسائل علمي چنين خدشههايي وارد نشود.
آسيبي كه هماكنون وجود دارد، اين است كه تلاشهاي بسيار ما در راستاي بازنگري در سرفصلهاي رشته علوم سياسي - كه به اعتقاد خودمان هنوز جاي كار دارد و نواقصي در آن هست و بايد برطرف شود- به شدت مورد هجمههايي قرار ميگيرد كه بوي بيانصافي و تخريب ميدهند نه نقد سازنده. برخي كارشكنيها براي شكست و جلوگيري از اجراي اين طرح نيز انجام ميشود كه اصلاً انتظار نميرود با مسائل علمي اينگونه رفتار شود. خود دوستان هم بر اين باورند كه اين طرح تمام و كمال نيست، اما ميشود در حين اجرا، به تكميل و رفع نقايص آن پرداخت. اين طرح مانند يك كشتي است كه قدرت رفتن به دريا را دارد، اما ايراداتي جزئي دارد كه در حين سفر به راحتي قابل تعمير هستند. پس لزومي ندارد حركت اين كشتي متوقف شود.