کد خبر: 675013
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۱:۱۱
«ناگفته‌هايي از سفر تاريخي شهيدنواب صفوي به كشورهاي عربي» در گفت‌وشنود با محمد‌مهدي عبدخدايي
شاهد توحيدي

شش دهه پيش درچنين روزهايي، رهبر پرشور و پاكباز فدائيان اسلام، در سفر به كشورهاي عربي و در ميان نخبگان وجوانان پرشور اين كشورها، شوري وصف‌ناشدني برانگيخت كه تأثير آن تا سال‌هاي سال برجا بود. بسياري بر اين باورند كه اين مسافرت تاريخي از عوامل رشد و پويايي «بيداري اسلامي‌» در اين كشورها، به ويژه كشور مصر است. اينك در سالروز اين رويداد تاريخي و به نيت بازكاوي آن، با جناب محمد مهدي عبدخدايي دبيركل جمعيت فدائيان اسلام به گفت‌وگو نشسته‌ايم.

قبل از ورود به موضوع اصلي اين گفت‌وشنود، مايلم درباره موضوعي مهم از شما سؤال كنم. نسبت فدائيان اسلام با رويداد 28 مرداد1332، هنوز از موارد مناقشه برانگيز در ميان پژوهشگران تاريخ معاصر است. برخي از مخالفان اين جمعيت تا به آنجا پيش رفته‌اند كه اين گروه را در عداد مدافعان كودتا و شخص زاهدي قلمداد كرده‌اند. شما به عنوان يكي از معدود بازماندگان اين جمعيت، چه نگاهي به اين موضوع داريد؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. كودتاي 28 مرداد در سال 1332 عليه دولت دكتر مصدق، تقريباً بين ماه‌هاي محرم و صفر بود. اين تقارن ايجاب مي‌كرد منابر مذهبي مسائلي را بعد از 28 مرداد طرح كنند. البته شهيد نواب صفوي در روز دوم شهريورماه 1332 اعلاميه داد كه اين اعلاميه در كيهان و اطلاعات آن روز چاپ شد. كيهان و اطلاعات به خاطر نشر اين اعلاميه براي اولين بار توقيف شدند با اينكه آن روزها كيهان را آقاي عبدالرحمن فرامرزي و اطلاعات را آقاي عباس مسعودي اداره مي‌كرد كه هر دو به‌نوعي مورد توجه شاه بودند. تيتر اعلاميه اين بود: «شاه و نخست‌وزير تا عملاً در برابر قانون اسلام، قرآن و قانون اساسي تسليم نشوند، رسمي نيستند و قانونيت ندارند.» اين اولين واكنش فدائيان اسلام به بازگشت شاه درشرايط پس از28 مرداد است و البته يكي از قاطع‌ترين واكنش‌ها.

جمعيت فدائيان اسلام از فضاي محرم و صفر آن سال، چگونه بهره‌برداري كرد؟ چه برنامه‌هايي را اجرا كردند؟

ماه محرم و صفر مرسوم بود تمام دسته‌هاي مذهبي به بازار مي‌آمدند، از بازار وارد و از مسجد امام خارج مي‌شدند. مانند حالا نبود كه هر دسته‌اي در خيابان‌ها راه مي‌افتد. روز عاشوراي آن سال مرحوم سيد عبدالحسين واحدي در مسجد امام سخنراني كرد. در حين سخنراني ايشان مرحوم نواب صفوي با حدود 300 نفر از جوان‌هاي دولاب پاي برهنه از دولاب وارد مسجد شدند. شيوه نواب صفوي اين بود كه صبح تا ظهر روزهاي عاشورا به ياد شهداي كربلا پابرهنه راه مي‌رفت. حالا يادم نيست مرحوم نواب صفوي از دولاب تا مسجد امام را با پاي برهنه طي كرده يا به خاطر حفظ شعائر، در مسجد پابرهنه بودند. مرحوم خليل طهماسبي هم حضور داشت. آن روزها صحبت بر سر اين بود كه سپهبد زاهدي مي‌خواهد قرارداد كنسرسيوم نفت را امضا كند. مرحوم واحدي بعد از حمد و ثناي خدا همين‌طور كه سخنراني مي‌كند طهماسبي را از بغل دست خودش كه ايستاده بود صدا مي‌زند و او را برمي‌دارد و روي چهارپايه‌اي كه پهلويش گذاشته بود، مي‌گذارد. سخن او اين بود كه: آقاي زاهدي اين مسجد همان مسجدي است كه در آن رزم‌آرا به جهنم رفت. ما در آن روز گفتيم ما مسلسل را مي‌جويم و تفاله‌اش را بيرون مي‌ريزيم. هيئت حاكمه باورش نشد، اما مسلسل جويده و رزم‌آرا كشته و نفت ملي شد و ملت ايران نهضت كرد. اين همان طهماسبي و اين همان مسجد است. اين سرنوشت در انتظار شما هم خواهد بود. اگر برخلاف نظر مردم ايران گامي برداريد، به سرنوشت رزم‌آرا دچار خواهيد شد. آقاي اصغر عمري هم از مأموران حراست و حفظ بلندگوها بودند. در اين خصوص بعد از اينكه شهيد نواب صفوي دستگير شد و اعترافات انجام گرفت، معلوم شد در آن روزها قرار بود سپهبد زاهدي هم به سرنوشت رزم‌آرا دچار شود. بعد از آنكه شهيد واحدي چنين اولتيماتومي داد، رژيم احساس ضعف كرد.

ظاهرا در آن شرايط، مرحوم نواب و يارانش يك دهه مجلس روضه مهيج هم در مسجد امام برگزار كردند كه بازتاب سياسي نماياني داشت. از شرايط برگزاري اين مجلس و خاطراتي كه از آن مجلس داريد بفرماييد.

بله، در همان محرم قرار شد ما ده روز در همان مسجد امام روضه بخوانيم. متولي مسجد آقاي دكتر حسن امامي (امام جمعه تهران) بود. مرحوم نواب‌هادي ميرلوحي برادرش را فرستاد كه امام جمعه را بياورد و به او بگويد مي‌خواهيم آنجا روضه بخوانيم. امام جمعه به دولاب آمد. او وحشت زده بود. آنجا حضور داشتم. نواب گفت:«مي‌خواهيم آنجا 10 روز روضه بخوانيم.» شرايط طوري بود كه همه رجال از نواب مي‌ترسيدند. رعبي از اين پسر پيغمبر در دل آنها بود. نمي‌دانم اين وحشت چگونه بود، تا زمان شهادت ايشان وجود داشت. شايد هم يكي از عللي كه دادگاه‌هاي او را زود تشكيل دادند و اعدام كردند همين بود. آقاي امامي گفت:«مانعي ندارد، اما اجازه بدهيد مطلبي را به عرضتان برسانم.» مرحوم نواب گفت:«بفرماييد.» گفت:«من 50 هزار تومان از اعليحضرت طلب شخصي دارم. آمدم و وضع شما را ديدم. اجازه بدهيد اين 50 هزار تومان را تقديم حضورتان كنم.» آن روزها 50 هزار تومان پول كلاني بود. مرحوم نواب از پله‌هايي كه در آن اتاق بالا نشسته بود، پايين آمد. شال سبزي به سرش بسته بود. شالش را دوباره باز كرد و بست. اينها را خودم ناظر بودم. آمد بالا و به امام جمعه تهران گفت:«اشعاري را كه امام علي‌النقي(ع)، امام دهم در مجلس متوكل خواند برايتان مي‌خوانم. اين پول‌ها با خون ما ممزوج نشد و نمي‌توانيم اين پول‌ها را بخوريم.» به هر جهت امام جمعه از اين برخورد ناراحت شد، ولي به روي خود نياورد. ده روز روضه را خوانديم. من از زندان آزاد شده بود. فكر مي‌كنم آبان‌ماه بود. قرار شد براي اين 10 شب سخنران دعوت شود و او در مسجد امام سخنراني كند تا شهيد عبدالحسين واحدي سخنراني نكند. دو نفر دعوت شدند: يكي مرحوم شيخ قاسم اسلامي و ديگري مرحوم آقاسيد محمود طالقاني. مرحوم آقاشيخ قاسم اسلامي شب اول آمد، ولي دير آمد. مرحوم طالقاني آمد و منبر رفت. وقتي آقا شيخ قاسم اسلامي نيامد، خود مرحوم واحدي منبر رفت. شب دوم هم خود مرحوم واحدي منبر رفت. دقيقاً يادم هست. مرحوم طالقاني هم مخالف دولت بود، اما گفت:«من از فردا شب در اين مجلس منبر نخواهم رفت. مجلس شما بوي خون مي‌دهد. فضا را شديداً ضد درباري و ضد شاه كرده‌ايد. فكر مي‌كنم با سرنيزه‌ها حمله كنند و چند نفري كشته شوند. من از فردا شب نمي‌آيم» و از فردا شب نيامد. مرحوم واحدي منبر رفت و هر شب در آن مجلس كه شايد آبان‌ماه سال 1332 بود، به شاه حمله شد. واژه‌هايي كه استفاده مي‌شد «اعليحضرت» و «شاه» نبود، بلكه «پسرك پهلوي» بود كه هيچ‌كس جرئت نمي‌كرد اين‌گونه حرف بزند. به هر حال شايد آن روزها رژيم احساس مي‌كرد توان رويارويي با فدائيان اسلام را كه به قول خودشان دست به اسلحه آنها خيلي خوب است و بچه مسلمان‌هاي آن آماده رفتن به ميدان و شهادت هستند، ندارد.

از رويداد‌هاي همزمان با واقعه 28 مرداد و پس از آن، سفر شهيد نواب صفوي به مؤتمر اسلامي و چند كشور عربي از قبيل اردن است. سؤال اينجاست كه هدف از اين سفر چه بود و زمينه‌هاي آن چگونه فراهم شد؟

اين مسئله، موضوع مهم و جالبي است. سؤالي كه دقيقاً آن روزها در جريان سفر شهيد نواب مطرح بود اين بود كه چگونه دوستان با سهام چهار ـ پنج ـ شش توماني هزينه سفر نواب را تهيه كردند كه او به مؤتمر اسلامي رفت. اين مسئله درجاي خود داستان جالبي دارد. در آن سفر، او در ديدار با ملك حسين به او گفت:«من تاكنون با شاهان ملاقات نكرده‌ام و از ديدن پادشاهان متنفرم، اما چون تو سيد و از سلاله پيغمبري استخاره كردم و خوب آمد. آمدم به ديدنت تا مطالبي را به تو بگويم.» و در ادامه مي‌گويد:«اينها كه اطرافت هستند و از تو تعريف مي‌كنند به خاطر موقعيت توست و به قول معروف مگسانند گرد شيريني. تو از فلسطين غافل نشو.» مرحوم نواب اصلاً چيزي به اسم شاهنشاه و شاه نمي‌شناخت. در مجله «آخر الساعه» مصري عكسي را چاپ كردند كه پادشاه اردن در حال خبردار در برابر نواب صفوي ايستاده است.

بخش شاخص سفر مرحوم نواب به كشورهاي عربي، سفر به مصر بود كه بازتاب فراواني هم پيدا كرد. چه شد كه اين سفر چنين تأثيري گذاشت؟ آيا درآن شرايط اخواني‌ها از ايشان حمايت مي‌كردند؟

بله، مرحوم نواب از اردن، به دعوت برادران اخوان‌المسلمين ـ كه استاد حسن الحضيبي مرشد عام آن بود ـ به مصر رفتند. در روزهاي سوم يا چهارم ورود ايشان به مصر دانشگاه فؤاد قاهره به خاطر احمد شاهين و احمد منيبي دو نفر از اخوان‌المسلمين كه در نبرد با اسرائيل شهيد شده بودند، بزرگداشت گذاشته و سالگرد گرفته بود. ايشان مي‌گفت آن روزها دانشگاه‌هاي مصر 30 هزار دانشجو و مدارس ثانويه حدود 40 هزار دانشجو داشت كه ايشان جمعيت شركت‌كننده در دانشگاه فؤاد را 70 هزار نفر تخمين مي‌زد. خود ايشان مي‌گفت وقتي وارد دانشگاه شدم، از شعارهايي كه دانشجويان مصري مي‌دادند داشتم پر باز مي‌كردم. فرياد مي‌زدند:«حي البطل الايراني، الرسول زعيمنا و القرآن دستورنا و الموت في سبيل الله امانينا.» در فضاي دانشگاهي آن روز ايران اين مسائل مطرح نبود، فضاي دانشگاهي ايران را چپ‌ها و ملي‌گراها گرفته بودند و به قول بعضي از دانشجويان آن روز وقتي فارغ‌التحصيلان ديپلم شهرستاني مي‌آمدند به دانشگاه‌هاي ايران خجالت مي‌كشيدند نماز بخوانند، چون بقيه مسخره‌شان مي‌كردند.

خود مرحوم نواب از حضور درآن دانشگاه چه خاطراتي را نقل مي‌كرد؟ فضاي آن جلسه چگونه بوده است؟

مرحوم نواب صفوي مي‌گفت: وقتي وارد شدم، موج جمعيت را ديدم كه فرياد مي‌زدند:«حي الله بطل الايراني، حي الله نواب صفوي.» چون اين بزرگداشت از طرف اخوان‌المسلمين گذاشته شده بود، خيلي‌ها آنجا صحبت كردند. استاد حسن الحضيبي صحبت كرد. در حين صحبت يك جيپ ارتشي داخل دانشگاه آمد و شروع به تيراندازي كرد. مأموران انتظامات اخوان‌المسلمين اين جيپ ارتشي را آتش زدند و سرنشينانش را تحويل كلانتري دادند. ايشان در ادامه برايم تعريف كرد كه: من براي اولين بار در آن روز در دانشگاه قاهره پشت تريبون قرار گرفتم و به زبان عربي فرياد زدم:«نجيب! كانال سوئز بايد ملي شود»، چون كودتا عليه فاروق شده و هنوز عبدالناصر نجيب را كنار نزده بود. آن روزها هنوز صحبت از ملي شدن كانال سوئز نبود كه اكثر خبرگزاري‌ها مانند آسوشيتدپرس، يونايتدپرس و رويتر مخابره كردند كه در اثر نطق ضد انگليسي نواب صفوي دانشگاه قاهره متشنج شد. جمعيت به آرامي از دانشگاه بيرون آمدند، همه شعارها در خيابان اين بود كه نجيب! كانال سوئز را ملي كن. اين جريان زمان نجيب اتفاق افتاد و هنوز عبدالناصر عليه نجيب كودتاي سفيد نكرده بود.

در يكي از ادارات مجلات اخوان‌المسلمين براي مرحوم نواب صفوي جا تعيين كرده بودند كه ايشان شب‌ها آنجا مي‌خوابيد. مرحوم نواب برايمان تعريف كرد شب رفتم خوابيدم، نصف شب رجال ثوره يا به قول خودشان رجال كودتا سرگرد صلاح سالم، سرهنگ انور سادات، علي صبري، جمال عبدالناصر، نجيب، زكريا محي‌الدين جلسه‌اي تشكيل دادند و اخوان‌المسلمين را هم منحل كردند. آن روزها در ايران دلار از چهار تومان به هفت تومان صعود كرده بود. پيش از 28 مرداد دلار چهار تومان بود. مرحوم نواب به ما مي‌گفت: 7 ميليون تومان يعني يك ميليون دلار اموال اخوان‌المسلمين بود كه دولت عبدالناصر و دولت نجيب كل اين اموال را مصادره كردند. ايشان ادامه مي‌داد كه: نيمه شب خوابيده بودم كه افسري آمد تا اموال را تصرف كند. از خواب بيدار شدم، با افسر صحبت كردم و گفتم:«بايد با عبدالناصر صحبت كنم، من مهمان اخوان‌المسلمين هستم.» ايشان گفت:«اخوان‌المسلمين منحل شد.» صبح مرا به وزارت كشور مصر بردند و مديركل وزارت كشور مصر از من شروع به بازجويي كرد. از من پرسيد:«چرا به مصر آمديد؟» جواب دادم:«برادران مسلمان مرا دعوت كردند و مسلمان احسان را رد نمي‌كند، مگر لييم باشد، من هم دعوت برادران مسلمانم را پذيرفتم و به مصر آمدم.» به من گفتند:«چرا وقتي به مصر آمديد به ديدار رجال ثوره، رجال انقلاب نرفتيد؟» گفتم:«به ديدن مهمان مي‌آيند، مهمان به ديدن كسي نمي‌رود.» در آنجا مرحوم نواب صفوي از موضع بالا صحبت مي‌كند. بعد دولت مصر ايشان را دعوت مي‌كند و استاد حسن روح كه قبلاً جزو اخوان‌المسلمين بود و در كابينه عبدالناصر وزير اوقاف مصر بود، مأمور پذيرايي از مرحوم شهيد نواب صفوي شد. ما در تهران بوديم كه تلگرافي به ما رسيد و بعدها مرحوم نواب اين تلگراف را تكذيب كرد، تلگرافي براي ما آمد كه «من مهمان دوست برادرم مصر هستم.»

ظاهراً در آن شرايط بود كه دولت مصر براي حفظ ظاهر هم كه شده، مرحوم نواب را به عنوان مهمان خود اعلام كرد. اينطور نيست؟

بله، پس از اينكه مرحوم نواب صفوي مهماني دولت مصر را پذيرفت و مهمان استاد حسن روح شد، سالگرد كودتا يا انقلاب مصر عليه فاروق بود و نيروهاي مسلح مصري در ميدان التحرير يا ميدان آزادي مصر رژه مي‌رفتند. از نواب صفوي هم دعوت شد در اين رژه شركت كند. مرحوم نواب مي‌گفت وارد شدم و ديدم يك رديف جلوي صندلي براي رجال درجه اول كشور گذاشتند، يك رديف هم براي مهمانان خارجي. من رفتم رديف جلو نشستم. يك افسر آمد و به من گفت اينجا جاي شما نيست. جاي شما تعيين شد. گفتم فرقي نمي‌كند. من مهمان هستم، اينجا مي‌نشينم. بالاخره مجبور شدند يك صندلي ديگر آوردند و در همان رديف جلو گذاشتند. روزنامه‌هاي قاهره نوشتند: نواب صفوي پيدا شد. رژه شروع شد. مرحوم نواب مي‌گفت وقتي رژه ارتش مصر را ديدم، بلند شدم، شعار دادم و فرياد زدم:«يحيي يحيي يحيي مصر، اما تحت لواي الاسلام.» همان جا اين شعار را دادم و باب مذاكره با رجال انقلاب را براي آزادي اخوان‌المسلمين باز كردم. همان جا بود كه قرار گذاشتند فردا شهيد نواب صفوي به ديدن عبدالناصر، معاون نخست‌وزير و معاون رئيس‌جمهور و مرد قدرتمند مصر برود. در آنجا جمال عبدالناصر يك قرآن براي ايجاد الفت و آشتي بين اخوان‌المسلمين و حكومت به او اهدا مي‌كند. همان جا بود كه روزنامه‌ها نوشتند يك خبرنگار آلماني و زنش در قاهره به دست نواب صفوي مسلمان شدند.

حضور شهيد نواب در اماكن متبركه قاهره، چه حواشي‌اي داشت؟ در اين باره هم گاهي داستان‌هايي نقل مي‌شود؟

خود ايشان خاطرات جالبي تعريف مي‌كرد و مي‌گفت: يك روز مي‌خواستيم به زينبيه مصر در قاهره برويم. ايشان آن روز نظرش اين بود كه مي‌گفت تهران در برابر قاهره يك محله خرابه است. مي‌گفت قاهره خيلي بزرگ بود. وسط ماشين‌هاي وزارتي آن روز شيشه داشت. شيشه مي‌كشيدند كه حرف‌هاي كساني را كه پشت ماشين نشستند راننده يا ديگران نشنوند. ايشان مي‌گفت همين‌جور كه از كنار براي زيارت مي‌رفتيم يك روستايي دست پينه‌ بسته مصري را ديدم. به راننده گفتم نگه دار. راننده نگه داشت. از ماشين بيرون آمدم و جلوي همه رجال دولت مصر ـ البته پس از انحلال اخوان‌المسلمين ـ دست او را بوسيدم و به اينها گفتم دست اين كشاورز را مي‌بوسم، چون وابسته به هيچ جا نيست. به كار و كوشش خودش وابسته است. بعد به زيارت قبر رفتيم، چون برادران اهل تسنن بوسيدن ضريح يا قبر را خلاف شرع مي‌دانند. آنجا استدلال كردم شما عكس محبوبتان را مي‌بوسيد. در اينجا بانويي خفته است كه محبوب ماست. به اعتبار اين بانو قبر ايشان را هم مي‌بوسم.

ظاهراً مرحوم نواب در آن سفر، اقامتي هم در لبنان داشته‌اند. از حضور ايشان درآن كشور و برنامه‌هاي او چه اطلاعاتي داريد؟

مرحوم نواب صفوي وقتي در لبنان بود خبرنگاران دورش را مي‌گيرند، از جمله يك خبرنگار مسيحي كه در مجله النهار لبناني در تيتر دومش اين مطلب را نوشته بود كه شايد در آرشيو النهار لبنان باشد. او تنها شخصيت مؤتمر شده بود، يعني مثل اين‌كه تمام اخبار و خبرگزاري‌ها و دوربين‌هاي خود را متمركز كرده بودند تا نواب صفوي حرف بزند. وقتي خبرنگاران دور نواب را گرفتند، به هر يك از آنها با زبان فصيح عربي مي‌گفت اسلام پيروز است. به من كه رسيد گفت اسلام پيروز است، من در جوابش گفتم:«من مسلمان نيستم، مسيحي هستم.» به من گفت:«چرا مسيحي هستي؟» اين خبرنگار نوشته بود:«در پشت اين جسم نحيف روح بزرگي به عظمت همه دنيا نهفته بود.» با لحني آرام و پرمحبت به من گفت:«چرا مسلم نيستي؟» همان جا بحثي پيش از مصاحبه سياسي‌اش با من پيش كشيد كه احساس كردم بايد شهادتين را بگويم و مسلمان شوم و در آن جلسه مسلمان شده بود. مرحوم نواب صفوي در مصر در نماز جمعه شركت مي‌كند. خودش مي‌گفت عبدالناصر و نجيب هم در نماز جمعه بودند. نجيب در صف اول نماز جمعه و مرحوم نواب با عبدالناصر در صف دوم نماز جمعه نشسته بودند. تعريف مي‌كند كه بعد از اتمام نماز جمعه دو‌باره مسئله اخوان‌المسلمين را مطرح كردم. پروفسور حامد الگار كه پس از انقلاب به ايران آمد، به مطلب جالبي اشاره كرد و گفت سخنراني نواب در دانشگاه قاهره به زبان عربي بازتابي بود براي پيدايش و پويش نهضت‌هاي اسلامي در كل جهان اسلام. مي‌خواهم بگويم اثرات صحبت پس از 26، 28 سال ظهور كرد.

در عراق محمد محمود صراف جمعيتي به نام جمعيت اخوه الاسلاميه داشت كه وابسته به جمعيت اخوان‌المسلمين بود. آن روزها جمعيت اخوان‌المسلمين در كل كشورهاي عربي حدود 2 ميليون عضو داشت. استاد محمد محمود صراف در مجله اخوه الاسلاميه كه ارگان اين جمعيت بود به‌قدري از اين جلسات كه با اينها تشكيل داده بود، تعريف مي‌كرد كه حد نداشت. در آنجا هم مرحوم نواب مصاحبه مي‌كند و مي‌گويد نمي‌خواستم مهماني دولت مصر را بپذيرم، ولي با قرآن استخاره كردم خوب آمد و پذيرفتم.

به شهادت تصاوير، شما در مراسم استقبال از شهيد نواب صفوي دربازگشت از سفر ايشان به كشورهاي عربي حضور داشتيد. از خاطرات آن روز بگوييد؟

به هر حال وقتي ايشان برگشتند به استقبالشان رفتيم. مرحوم آقاي طالقاني و مرحوم آقاشيخ عباسعلي اسلامي هم آمده بودند. برنامه اين‌جور تنظيم شده بود كه چون فرمانداري نظامي اجازه نداده بود بلندگو روي ماشين‌ها نصب كنند، دو تا جيپ جلو گذاشته بودند كه درون آن برادرها بودند، يك پرچم سبز كوچك دست مرحوم سيد محمد واحدي بود با حركت اين پرچم همه ماشين‌هايي كه به استقبال آمده بودند الله‌اكبر مي‌گفتند ايشان وقتي از هواپيما پياده شد، اطرافشان بوديم. وقتي به فرودگاه مهرآباد رسيد، خم شد و زمين مهرآباد را بوسيد و گفت به وطنم آمدم، به وطن شيعي‌ام آمدم. آمدم در ميان برادرانم باشم. دقيقاً وقتي من و خليل طهماسبي را ديد، خيلي اظهار خوشحالي كرد، چون پس از اين بود كه مرحوم خليل طهماسبي را در مشهد دستگير كرده بودند.

مسئله ديگري كه پيش آمد اين بود كه همان روزهايي كه مرحوم نواب به ايران برگشت به ما گفت همانگونه كه مصدق با شمشير ما نخست‌وزير شد، عبدالناصر با همت اخوان‌المسلمين به ميدان آمد و همانگونه كه مصدق شمشير را به روي ما برگرداند و عليه ما به كار برد، عبدالناصر شمشير را عليه اخوان‌المسلمين به كار خواهد برد و حتي از آنجا تلگرافي براي عبدالناصر فرستاد كه شما با همت اخوان‌المسلمين به اسب قدرت ـ مخصوصاً گفت اسب قدرت، يادم هست ـ سوار شديد. حالا كه بر اسب قدرت سوار شديد اخوان‌المسلمين را منحل اعلام مي‌كنيد. بعدها پس از شهادت عبدالناصر اخوان‌المسلمين را هم قلع و قمع و سيد قطب و خواهر سيد قطب را هم شهيد كرد.

به عنوان سؤال آخر، جنابعالي پس از شش دهه، دستاوردهاي سفر شهيد نواب صفوي به قاهره را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟ اين سفر چه نتايجي داشت؟

من به اين سؤال جنابعالي، به زبان يك خاطره جواب مي‌دهم. يك بار شهيد واحدي به من گفت: ما شهيد خواهيم شد و شايد عمرمان زياد نباشد، اما مثل اين‌كه خداوند مقدر كرده بود مؤتمر اسلامي در اردن براي معرفي آقا تشكيل شود كه منظور شهيد نواب صفوي بود، چون دشمن چهره عجيبي از نواب ساخته بود كه امروز معادل بنيادگراست. آن روز مي‌گفتند قشريون مذهبي. اگر مجلات اشپيگل آلمان را در آن زمان نگاه كنيد، مي‌بينيد همين واژه‌اي كه امروز به متعصبين مذهبي در ايران لقب دادند، آن روز به نواب لقب داده بودند. معني واژه‌ها فرق نكرده‌اند، منتها امروز به بنيادگرايي ترجمه مي‌كنند و آن روز به قشريون مذهبي ترجمه مي‌كردند. امروز هم همان صف‌آرايي وجود دارد. هرچند قدرت دشمنان به نسبت آن روز، بسيار ضعيف شده است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار