ابوي ميگويد: خودمانيم. ما كجاييم و آنها كجا. خوب شد بلند نشدي بروي ينگه دنيا. آنجا به آدم محل نميگذارند. همين وطن را قربانش بروم.
ميگويم: تا ديروز كه ميگفتيد الان آنهايي كه آنجا هستند لابد خوشحالند كه بالاسرشان دموكراسي حاكم است. خوشحالند كه امورشان به دست متفكرين و كارشناسان نسق ميگيرد.
ميگويد: خامي كردم پسرم. خب حرفمو پس ميگيرم! من از اين خوانندههاي وطني چه كمتر دارم؟
ميگويم: چه شده شما كه تا ديروز مدافع اقتصاد ليبراليستي بودي حالا از امريكا گريزان شدهايد؟ نكند بسته خروج تورمي با خاستگاه ليبرالي تركانده و اقتصادمان گوي سبقت را از هر كس و ناكس ربوده است. يك كاسهاي زير نيم كاسه است. راست بگو، نهان مكن...
ميگويد: مگر نشنيدهاي كه در امريكا فقط به سگها محل ميگذارند.
ميگويم: اي عجب. پس قصه اين است. شما هم داستان سگي را كه شهردار شد شنيدهايد.
ميگويد: بله. ميبيني كرامت انساني دود شده است و رفته است به هوا. ميگويند سگه با همه مردم مهربان است. ميگويند تباني كردهاند كه او بيايد. ميگويند براي يك سال مفتكي به او غذا ميدهند. ميگويند در مراسم معارفهاش همه ميآيند.
ميگويم: پس در امريكا محل سگ هم به سگ ميگذارند. چه جالب است در دنيايي كه درگير جنگ و قحطي و نابساماني است، يكدفعه فضاي قالب آنان با گفتماني سگي همراه شده و دامنه تمدني آنان بربري ميشود.
ميگويد: فلسفه برايم نباف. بيكارند خود را درگير چرنديات كردهاند. نزول اخلاقيات و... خوب شد الگوي مديريتي و اقتصادي از آنها بر نداشتيم.
ميگويم: راستي چه فكر كردهاند كه امورشان را سپردهاند دست يك حيوان؟
ميگويد: من در اين مورد تجربه چنداني ندارم. بگذار ببينيم اينهايي كه ميخواهند به وطن برگردند، بيايند اينجا تا بفهميم چه خبر است آنجا.
ميگويم: باز داريد به خاكي ميزنيد. مهم اين است كه الان ما آنجا نيستيم.
ميگويد: بله. در اين مورد ديگر با هم توافق داريم. از شهردارشان كه سگ انتخاب كنند برو ببين فردا مقامات عالي رتبه ديگرشان چه ميشوند.
ميگويم: شما انتخاب كن. مثلاً رئيسجمهورشان كدام حيوان ميشود؟
ميگويد: ما حتي ابا داريم از اينكه اين توهين به انسانيت را به زبان بياوريم، آن وقت آنها عملياش ميكنند.
ميگويم: سرانجام اقتصاد ليبراليستي عملي را هم ديديم.
ميگويد: خدا را شكر كه الگوي ما نيست.
ميگويم: نباشد هيچوقت.