1- تخريبها و كنايهها نسبت به سپاه را بايد از نقطه تاريخ دگرديسي معرفتي بخشي از نيروهاي سابق انقلاب دنبال كرد. بين بريدن از نظام مستقر و تخريب سپاه يك همزماني و همسويي وجود دارد و اين دوگانه را نبايد در تحليل نهايي از نظر دور داشت. زماني كه اكبر گنجي در پاييز 1376 و در شيراز پيروان ولي فقيه را فاشيست معرفي كرد، ديري نپاييد كه «روزنامه جامعه» كه از نگاه غربيها اولين تحول در جامعه مدني ايران بود، هجمه به سپاه را شروع كرد. بنابراين به همان اندازه كه افراد از اصول معرفتي – آرماني انقلاب اسلامي دور شدند، به همان ميزان سپاه را مانعي براي ترك تازي در عرصه سياسي اجتماعي يافتند و اين چنين سپاه متهم به دخالت در سياست شد.
2- مدلسازي تجديدنظرطلبان معرفتي از نسبت جامعه مردمسالار و سپاه در قالب دوگانه جامعه مدني – نظامي مفهومسازي شد. لذا بدون درك از جايگاه ذاتي و فلسفه وجودي سپاه تلاش نمودند وضعيت مطلوب آن را بسان ارتشهاي كلاسيك غربي معرفي كنند اما بعد از اينكه احساس كردند ساختن مدل مطلوب امكانپذير نميباشد، تلاش كردند آن را با ارتش كشورهايي مانند تركيه، پاكستان، خمرهاي سرخ كامبوج و ... مقايسه كنند.
علت اصلي اين قياس نيز از آبشخور سياسي- اجتماعي معرفت غرب نشأت ميگرفت، چرا كه «جمهوريخواهان» قادر به درك بومي يا مدل بومي از سپاه نبودند. لذا همانگونه كه از 1368 به بعد (با محوريت حلقه كيان) قادر به فهم نسبت «دين و سياست»، «اسلام و مردمسالاري» در جمهوري اسلامي نبودند، سپاه و جامعه مردمسالار را نيز قابل جمع نميدانستند.
4- مشكل ادراكي تجديدنظرطلبان از آنجا ناشي ميشود كه سپاه برخلاف آنان انقلاب اسلامي را نه يك پروژه تمام شده بلكه يك پروسه استمراري ميداند و نسبت خود با جريانات سياسي را نه بر اساس ضوابط حقوقي كه بر اساس صلاحيتهاي ارزشي – فكري تنظيم ميكند. اين نقطهاي است كه اگر تجديدنظرطلبان متوجه آن ميشدند بهتر ميتوانستند ديالوگهاي تقابلي يا تعاملي خود را تنظيم نمايند.
5- سپاه در طول انقلاب اسلامي و خصوصاً بعد از ظهور نحلههاي فكري واگرا در درون حاكميت، تلاش نمود با دوگانه عملگرايي – ارزشگرايي هم كارآمدي خود را اثبات نمايد و هم به اصول و آرمانهاي انقلاب اسلامي تأكيد نمايد . بنابراين موي دماغ كساني شد كه مطلوبشان از انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي مدلي مبتني بر سيستمهاي سياسي- اجتماعي سوسيالدموكرات يا ليبرالدموكرات غربي بود.
5- تجديدنظرطلبان تلاش نمودند ضمن برخوردهاي غريبهوار با سپاه (همانگونه كه در مطالبات و عملكرد خود در روزهاي بعد از انتخابات رياست جمهوري 1388 با نظام غريبهوار عمل كردند) ورود آن به حوزه اقتصاد را نوعي آلودگي مالي پاسداران و سپاه معرفي كنند. اين در حالي بود كه خود آنان واقعيتهاي كشور را ميدانستند و لزوم ورود سپاه به عرصههاي مذكور را نه منفعتطلبانه بلكه ايثارگرانه و در راستاي حفظ آبرو و كارآمدي نظام ميدانستند اما بر رفتار منافقانه و عوامگرايانه خود اصرار داشتند.
6- بخشي از نخبگان سياسي در همان صدر انقلاب و جنگ و روزهاي بعد از جنگ نيز وجود سپاه را لازم نميدانستند و ادغام آن در ارتش و انحلال را طرح نمودند اما امام در شهريور 1367 جواب آنان را داد. برخي از اين افراد كه در جنگ هم مسئوليت داشتند، سابقه برخوردهاي سرد با سپاه را از همان موقع در كارنامه خود دارند و هنوز هم بعضي تراوشات ذهنيشان غليان ميكند و محافظهكارانه و در لفافه آنچه را در درون دارند بازگو ميكنند.
7- نحوه مواجهه سپاه با چهار دولت مستقر از هاشمي تا روحاني نشان ميدهد كه موضع آن موضعي اصولي است. انحراف از مسير انقلاب چه در دوران خاتمي باشد و چه دوران احمدينژاد براي سپاه فرقي نميكند. نحوه مواجهه سپاه با جريان انحرافي بايد اين فهم را به تجديدنظرطلبان منتقل كرده باشد كه خط تماس سپاه با سياست چگونه است. بايد فهميده باشند كه براي سپاه مهم نيست كدام جريان كشور موجب انحراف است. محتواي رفتار سياسيون براي سپاه مهم است و شاخص تأييد نيز پايبندي به اصول انقلاب اسلامي است. برخي تلاش نمودند اين مشي سپاه را مقابل رأي مردم تعريف نمايند اما از سوي ديگر نگرانند كه ميليونها نفر از مردم در بزنگاههاي اجتماعي با اشاره سپاه وارد شوند. اين تناقض دوگانه همچنان در قضاوت نسبت به جايگاه سپاه در بين تجديدنظرطلبان وجود دارد.
7- سپاه به عنوان نگهبان انقلاب اسلامي، بر اساس هزاران مقاله، كتاب، رفتار و سند مكتوب، بخشي از تجديدنظرطلبان را فاقد صلاحيت براي ورود به حاكميت ديني ميداند و مواجهه در اين ميدان را بخشي از وظايف ذاتي خود يعني حفظ انقلاب اسلامي ميداند. لذا صاحبان آن اسناد به جاي اعتمادسازي، خود را در بين مردم مخفي و سپاه را نيرويي صرفاً مسلح كه بايد در انبار اسلحه يا به سوي مرزهاي جغرافيايي هل داده شود، معرفي ميكنند. اين فهم و عمل نه با قانون اساسي و اصل 150 آن سازگار است و نه مشكل آنان را حل ميكند. راه اصلاح و تعامل، بازگشت صادقانه به مسير انقلاب و امام و فهم عميقتر از صحنه مبارزه است. تعميم ابزار مبارزه به جنگ نرم، واقعيتي است كه تجديدنظرطلبان از درك آن عاجزند، به همين دليل همچنان كلاشينكف را براي سپاه توصيه ميكنند و خود را حاملان و مولدان روشنفكري ميدانند.
كدام روشنفكري؟ روشنفكري كه دم خروسش بيرون زده و با سكولاريسم و ليبراليسم صيغه خواهرخواندگي سرودهاند.