به گزارش جوان، اين كلام نوراني امام خميني كه ما انقلابمان را در جنگ صادر كرديم اگرچه امروز مصداقهاي بارزي چون بيداري اسلامي يافته، اما شكلگيري نطفه گروههاي مقاومت اسلامي نظير حزبالله، حماس و جهادگران افغانستان در همان دوران دفاع مقدس نشان ميدهد كه رشادت مردم ايران در جنگ تحميلي تا چه اندازه درميان مستضعفان جهان اعم از مسلمان و غيرمسلمان تأثير داشته است.
سردار «غلامحسين هاشمي» به عنوان جانشين اسبق فرمانده لشكر ۱۴ امام حسين (ع) و يكي از معاونتهاي سابق مهندسي ستاد مشترك سپاه، از ياران نزديك سرداران شهيد حسين خرازي و احمد كاظمي در زمره همان رزمندگاني به شمار ميرود كه گوش به فرمان پير و مراد خويش حماسهاي چون دفاع مقدس را خلق كردهاند. در واقع گفتوگو با وي را از اين رو برگزيديم كه در بررسي نوع رابطه رزمندگان با پير و مراد خويش و نيز چگونگي صدور پيام يك انقلاب از طريق جنگ، هيچ كلامي چون سخن خود رزمندگان تأثيرگذار نخواهد بود.
اين سخن كه «به امر امام در جبهه حضور يافتهايم» نقل قول بسياري از رزمندگان يا نوشته شهيدان در وصيتنامههايشان است. آيا ميتوان اين طور برداشت كرد كه رزمندگان به خاطر يك شخص جان خود را به خطر ميانداختند؟
در يك نگاه، وجود مبارك حضرت امام نيز مانند هر انساني متشكل از گوشت و پوست و رخت و لباس بود، اما آنجا كه بحث رهبري ايشان مطرح ميشود، امام به عنوان ولي فقيه زمان به ائمه اطهار و مباني الهي متصل ميشدند. اين اعتقادي بود كه بسياري از رزمندگان صرف نظر از سن و سال و رتبه و درجه به خوبي آن را درك ميكردند.
آن سالها فضاي معنوي جبههها مملو از جوانان بابصيرتي بود كه به خوبيميدانستند اطاعت از امر ولي فقيه از مبنايي الهي برخوردار است. بارها پيش ميآمد كه در شرايط دشوار، جايي كه عقل حكم ميكرد راهي جز عقب نشستن از مواضع وجود ندارد، كافي بود فرماني از امام(ره) مبني بر ايستادگي و مقاومت به جبههها ميرسيد. اين حكم در نظر رزمندگان به مثابه حكمي الهي تلقي ميشد كه تا پاي جان براي تحقق آن تلاش ميكردند.
اينجاست كه ميبينيم هر كس خطش با امام جدا ميشد تا روز قبلش درود رزمندگان را پشت سر خود داشت و بعد از جدايي، فرياد «مرگ» ما را براي خود ميخريد. البته جاذبههاي شخص امام نيز در اين مسئله مؤثر بود. اينكه حرف و عمل ايشان يكي بود، مسئلهاي است كه موردتأييد دوست و دشمن قرار دارد. اگر ميگفتند جوانان به دفاع از انقلاب بپا خيزند، خودشان جزو اولين نفراتي بودند كه فرزندشان را در اين مسير فدا كردند.
از آنجايي كه شما تقريباً از ابتدا تا انتهاي جنگ در جبههها حضور داشتيد، آيا ميتوان مقطع خاصي را براي جبههها درنظر گرفت. به عنوان مثال بگوييم كه سالهاي اوليه جنگ از لحاظ معنوي با سالهاي پايانياش تفاوت داشت؟
البته مقاطع مختلف جنگ تفاوتهايي نظير شكل و شيوه حضور در جبههها را با يكديگر دارند. مثلاً مقايسه عملياتهاي چريكي ماههاي اول جنگ با عملياتهاي سازمان يافتهتر پس از آن، از اين جمله است، اما اينكه در اصول و مباني تفاوتهايي باشد، به نظر ميرسد كه اصلاً اينطور نبود.
حتي همين الان هم كه سالها از پايان دفاع مقدس ميگذرد، بسياري از مردم ما به اصول نظام اسلامي پايبند هستند و در انتخابات و شرايط حساس اين پايبندي را نشان ميدهند اما همان تفاوتهاي ظاهري باعث ميشود كه ما مقاطع مختلفي را براي دفاع مقدس درنظر بگيريم. مثلاً در اوايل جنگ همان افرادي كه به صورت داوطلبانه براي فرونشاندن ناآراميهاي ضدانقلاب به مناطقي چون كردستان رفته بودند، هسته اوليه مقاومت در جبهههاي جنوب را نيز شكل دادند.
ارتش هنوز سازمان خود را بازنيافته و سپاه هم به زمان بيشتري براي گسترش نياز داشت. از اين روز شكل حضور در جبههها حالتي غيررسمي و شايد داوطلبانهتري داشت اما بعد رفته رفته ظرف حضور و مشاركت بيشتر نيروها فراهم شد و به اين ترتيب فضا براي اعزامهاي رسمي و سازمان يافتهتر و نيز تشكيل تيپها و لشكرها فراهم شد. خود فرماندهان نيز به صورت طبيعي از پاي كارترين نيروها انتخاب شده، با شايستگي بالا آمدند و ما با اسامي چون حسين خرازي، همت، باكري و. . . آشنا شديم.
امام(ره) كلامي دارند كه ما در جنگ انقلابمان را صادر كردهايم، صرف نظر از آنكه اين حرف چه مصداقهايي در زمان خود داشت، مگر در جبههها چه ميگذشت كه ميتوانست انقلابي را صادر كند؟
وقتي جنگ شروع شد همه دنيا ميدانستند كه انقلاب نوپاي ما از قواي نظامي چندان منسجمي برخوردار نيست. به همين خاطر همه پيروزي سريعي را براي دشمن متصور بودند اما مقاومت مردم ايران در جنگ و همين طور پيروزيهايي كه نصيب ما شد، نشان داد كه رزمندگان ما تنها با اتكا به قواي مادي به مصاف دشمن نرفتهاند و با رشادت، ايثار و مقاومت در برابر دشمني مجهز ايستادگي كردهاند.
انقلاب ما با قوت پيام امام و با شعارهايي چون نه شرقي و نه غربي به همه نشان داد كه چه خط و مشي مستقلي دارد. ترس از انتشار اسلام ناب محمدي به سراسر كشورهاي اسلامي و حتي جهان باعث شد تا دو ابرقدرت در زمينه مقابله با انقلاب ما اتحاد نظر داشته باشند، حالا و در جنگي كه يك طرف با كمترين امكانات در برابر انبوه تجهيزات دشمن ايستادگي ميكند، اين مسئله باعث ميشود تا مسلمانان ساير كشورها الگوبرداري كنند و همان ايام شاهد ظهور گروههايي چون حزبالله ميشويم كه با ناچيزترين امكانات شكل ميگيرند و بعدها در جنگ ۳۳ روزه آن شكست تلخ را براي صهيونيستها رقم ميزدند.
در واقع آنچه در جبهههاي جنگ رخ ميداد تبلور همان ارزشهايي بود كه انقلاب اسلامي به خاطر آنها ظهور كرد و با اتكاي بر آنها نيز محفوظ ماند؛ يعني پيروي از اسلام ناب محمدي و حركت در اين مسير كه ايستادگي در جنگ نيز در تداوم همين حركت بود.
با چنين برداشتي تهاجم دشمن نيز نميتوانست تنها به دلايلي چون اختلافات مرزي باشد؟
خوب يادم ميآيد در منطقه نبرد اهواز، جايي كه عراق در يورشهاي اوليه خود به آنجا رسيده بود، بوميان محلي ميگفتند وقتي از سربازان عراقي ميپرسيديم قصد بعدي شما چيست و براي چه اين جنگ را آغاز كردهايد، پاسخ ميدادند كه براي فتح تهران به خاك شما تجاوز كردهايم.
اينكه آنها بيايند و به دليل اختلافات مرزي فقط خوزستان يا شهرهاي مرزي را مورد هدف قرار دهند، نظريهاي سادهلوحانه است، كساني كه به صدام چراغ سبز نشان داده بودند، قصدشان به شكست كشاندن انقلابي بود كه براي اولين بار در عصر حاضر با نام اسلام و با شعارهاي اسلامي روي كار آمده بود. مثلاً در مواردي چون سقوط فاو كه در سال آخر جنگ شكل گرفت، برخي از كارشناسان معتقدند اين هواپيماهاي امريكايي بودند كه پل نصب شده ما روي اروند را مورد هدف قرار دادند و اصلاً جنگندههاي عراقي چنين تجهيزات و توانايي را نداشتند.
اين موارد نشان ميدهند كه دشمنان فرامرزي از نزديك جنگ ما را رصد ميكردند و اين جنگ علاوه بر حفظ خاك وطن، يك جنگ اعتقادي بود و ايدئولوژيهاي شرق و غرب سعي داشتند بر تفكر اسلامي- انقلابي غلبه كنند. به همين خاطر است كه در وصيتنامه شهداي بسياري ميبينيم كه ميگويند ما براي پاسداري از ارزشهاي نظام اسلامي به جبهه رفتهايم.
صرف نظر از مسائل كلي، در موارد جزئي نيز شاهد بوديم كه امام(ره) فرمانهايي را درخصوص عملياتها يا شرايط مختلف صادر ميكردند، اشراف ايشان به مسائل نظامي ازكجا شكل ميگرفت؟
حضرت امام(ره) هرچند فرمانده كل قوا بودند و با نفوذ معنوي كه درميان رزمندگان داشتند فرمانشان با دل و جان توسط ما اطاعت ميشد، اما همان زمان نيز در جبههها گفته ميشد، ايشان با مشورت فرماندهان تصميمهاي خود را ميگيرند. در واقع همان طور كه پيامبر با اصحابشان مشورت ميكردند، ايشان نيز همين كار را انجام ميدادند تا بهترين تصميمها گرفته شود. زماني كه نظر نهايي از سوي امام اعلام ميشد، ديگر در جبههها چند و چوني درخصوص آن مطرح نميشد.
اگر هم حرف و حديثي بود به پشت جبهه برميگشت اما اگر بخواهم به صورت مصداقي مواردي را بگويم، اشاره به عمليات خيبر يا كربلاي۵ موارد خوبي هستند. در همان خيبر چندين لشكر در جزاير مجنون شرايط سخت و دشواري يافته بودند و پيشرفتي در كار حاصل نميشد، اما وقتي فرمان امام مبني بر حفظ جزاير صادر شد، شاهد بوديم كه چگونه انگيزه رزمندگان چندين برابر شد و به اين ترتيب دشمن هر كاري كرد نتوانست نيروهاي ما را عقب براند. در كربلاي ۵ هم، چنين اتفاقي افتاد.
دو هفته قبل از آن كربلاي۴ انجام شد و توفيق چنداني نيافتيم، نيروهاي خودي تا حدي آسيب ديده بودند و به نظر ميرسيد ديگر نشود كار خاصي انجام داد. اما وقتي امام با مشورت صاحبنظران فرمان دادند كه كربلاي۵ انجام شود، ديگر چند و چوني از سوي رزمندگان مطرح نشد و در همين عمليات نيز ما تا دروازههاي بصره پيش رفتيم. عملياتي كه باعث شد قطعنامه ۵۹۸ صادر شود.
به نظر ميرسد رابطه رزمندگان با فرماندهاننيز بسيار محكم و صميمي بود، چراكه امر فرمانده را فرمان امام ميدانستند. چه تعريفي براي چنين رابطهاي داريد؟
اصلاً شيوه انتخاب فرماندهان در جبهه با شرايطي كه همين الان در قواي نظامي وجود دارد تا حدودي فرق داشت. كساني كه اعتقاد محكمتري داشتند و پاي كارتر بودند، رفته رفته بالا آمده و در راس قرار ميگرفتند. در واقع بچههاي رزمنده از درون خود يك نفر را به عنوان فرمانده انتخاب ميكردند و اين انتخاب نيز براساس معيارهايي صورت ميگرفت كه در شرايط مختلف در يك فرد ديده ميشد.
كسي كه وظيفهاش را به نحو احسن انجام ميداد، كسي كه تصميمهاي درستي در شرايط سخت ميگرفت، كسي كه پاي كارتر و معتقدتر بود، خود به خود بروز مييافت و در رأس قرار ميگرفت. از همين رو نيز اين شخص مورد تأييد قرار ميگرفت و چون از جنس خود رزمندهها بود، سخنش را با جان و دل ميپذيرفتند. از طرف ديگر همان ديد ارزشي كه درخصوص فرمان وليفقيه در جبههها وجود داشت، اينجا نيز مصداق مييافت.
يك فرمانده درواقع منصوب شده از سوي نظام اسلامي بود كه در رأسش ولي فقيه قرار داشت و ما به فرماندهان به چشم شخصي كه مجري امر امام(ره) است، نگاه ميكرديم. به طور كلي روابط قلبي بين رزمندگان و فرماندهشان وجود داشت. خوب است مثالي از شهيد خرازي و الگو قرارگرفتن ايشان توسط رزمندگان لشكر ۱۴ امام حسين(ع) تعريف كنم. اين شهيد بزرگوار عادت داشت لباس نظامياش را روي شلوار بيندازد، اين كارش بدون اينكه از سوي كسي عنوان شود يا حرفي در اين خصوص گفته شود، از سوي بچهها الگوبرداري شده بود و همه رزمندگان لشكر۱۴ اين كار را انجام ميدادند. ميخواهم بگويم وقتي يك فرمانده از نظر يك رزمنده با جان و دل پذيرفته ميشد، حتي رفتارهاي عادياش را الگو قرار ميداد و اين خاطره نمود بارز آن است.
فكر ميكنيد نسل بعدي شما، يعني جواناني كه اكنون در جامعه هستند، ميتوانند خلف شايستهاي براي رزمندگان باشند؟
مسلماً هر موقعيتي شرايط خاص خود را ميطلبد. سلايق و علايق هر دورهاي نيز تفاوت دارد. همين تفاوتهاي ظاهري جوانان اين دوره با آن زمان نيز باعث ميشود برخي فكر كنند مبادا در صورت تجاوز مجدد دشمنان مقاومتي كه ما انجام داديم توسط اين جوانان انجام نگيرد اما بهنظر من جوانان حال حاضر بسيار بابصيرتهستند.
اصلاً اين يك مسئله تاريخي ثابت شده است كه هر كسي به اين آب و خاك تجاوز كرده، ازسوي مردم ما دفع شده است. اگر خوب به مسائلي كه پيرامونمان رخ ميدهد نگاه كنيم، ميبينيم حضور جوانان در كاروانهاي راهيان نور يا اردوهاي جهادي نشاني بر تداوم راه همان شهدايي است كه دو دهه قبل اين مملكت را با چنگ و دندان حفظ كردهاند. همان طور كه قبلاً نيز اشاره كردم، شايد تغييراتي در ديدگاهها وجود داشته باشد، اما در اصول و مباني همچنان ملت ما پشت سر نظام خود ايستادهاند كه اين چنين انقلاب ما از پس طوفانهاي مختلف پا برجا مانده است.