کد خبر: 458992
تاریخ انتشار: ۱۲ بهمن ۱۳۹۰ - ۱۳:۵۹
ناگفته‌هايي از زندگي مصطفي احمدي‌روشن در گفت‌وگو با فاطمه بلوري كاشاني، همسر شهيد

«رشد شتابنده علمي و فتح قله‌هاي دانش كه با همت و عزم جوانان مؤمن و غيور و توانايي چون مصطفاي شهيد رونق يافته، امروز قائم به هيچ فردي نيست، اين يك جنبش تاريخي و برخاسته از يك عزم خلل‌ناپذير ملي است. ما به كوري چشم سران اردوگاه استكبار و نظام سلطه، اين راه را با قوت و اراده راسخ دنبال خواهيم كرد و پيشرفت رشك‌آور ملت بزرگ خود را به رخ دشمنان عنود و حسود خواهيم كشيد و البته از مجازات مرتكبان اين جنايت و عاملان پشت صحنه آن هم هرگز چشم‌پوشي نخواهيم كرد.» چه زيبا فرمود امام خامنه‌اي كه «شهادت، دُرّ گرانبهايي است كه بعد از جنگ به هر كس نمي‌دهند.» اينچنين است كه مصطفي شهيد جهاد علمي مي‌شود و چه افتخاري براي او بالاتر از اينكه نايب امام زمان به ديدارش بيايد، شايد اينها همه لطف خدايي است كه مصطفي در راه جلب رضايتش سختي‌ها كشيد و دم نزد، مصطفي شهيد راه خدمت شد؛ راهي كه عاشقش بود. گفت‌وگوي ما با همسر شهيد مصطفي احمدي‌روشن شايد مرور ناچيزي بر دفتر خاطرات خانواده‌اي باشد كه صبر را به واقع برايمان معنا كردند، خواندنش خالي از لطف نيست.
اعتقادات مذهبي‌اش محكم بود!
فاطمه بلوري كاشاني، همسر شهيد مصطفي احمدي‌روشن هستم. ورودي سال ۱۳۷۹ رشته شيمي دانشگاه صنعتي شريف و مصطفي ورودي سال ۱۳۷۷ رشته مهندسي شيمي با رتبه ۷۲۹ در همان دانشگاه بود.
نحوه آشنايي ما به دوران فعاليت در بسيج دانشجويي برمي‌گردد. مصطفي مسئول فرهنگي بسيج آقايان و من اگرچه مسئوليت خاصي نداشتم اما به عنوان بسيجي عادي در بسيج حضور داشتم و علاقه‌ام به فعاليت‌‌ها و اهداف بسيج باعث شد با بسيج در ارتباط باشم و در فعاليت‌هايشان شركت كنم و فقط يك دوره و در يك برنامه كوتاه مسئول اردوي جنوب بودم. اما ايشان هميشه مسئوليت داشتند و خيلي هم در برنامه‌ها و فعاليت‌هاي بسيج فعاليت داشتند. در اردوي جنوب سال ۱۳۷۹ من همراه گروه بودم و مصطفي هم، چون مسئوليت داشتند گروه را همراهي مي‌كردند و مسئول برپايي اين اردو بودند. مصطفي از طريق همسر يكي از دوستانشان كه همراه ما بودند پيغامي براي من فرستادند مبني بر اينكه آيا قصد ازدواج دارم يا خير؟! و من هم به دلايل شرايط خانوادگي گفتم كه فعلاً نه. بعد از اردوي جنوب هر دو ما در كلاس‌هاي اخلاق در محضر استاد يوسفي كه جانباز شيميايي ۷۵ درصد بودند، شركت داشتيم. من از خصوصيت اخلاقي و ويژگي مصطفي شناخت كافي نداشتم اما از اعتقاداتش و شخصيت مذهبي‌اش باخبر بودم. دوباره پيغام توسط يكي از دوستان مصطفي رسيد و اصرار كرده بود براي همين من يك جلسه با ايشان صحبت كردم، بنده شرايط خودم را به ايشان گفتم و ايشان هم پذيرفتند كه مدت زماني صبر كنند. بعد از مدت كوتاهي و عبور از آن پيچ و خم‌هاي ابتدايي من و مصطفي سال ۱۳۸۲ عقد كرديم. عشق مصطفي به بنده و ميزان علاقه و محبتشان در بين دوستانمان زبانزد شده بود و بعد از گذشت يك‌سال و نيم ازدواج كرديم.
خواب شهادتش اربعين تعبير شد
مصطفي براي ازدواج هيچ شرطي نداشتند. اينكه گفته مي‌شود براي سفر لبنان يا شهادت شرطي بوده اصلاً درست نيست. مصطفي تمام شرايط من را قبول كردند، ايشان ديد بلند و وسيعي نسبت به آينده داشتند. هيچ‌گاه هم من را نااميد نمي‌كردند، حاضر نمي‌شدند من را ناراحت كنند. 
اينكه بگويد، من حتماً مي‌‌خواهم شهيد شوم يا بايد اين اتفاق بيفتد، نه اصلاً اين طور نبوده و نيست. مصطفي خيلي دغدغه لبنان را داشتند تا آنجا كه من مي‌دانم با دوستانشان سايتي را براي شهداي ترور در لبنان راه‌اندازي كرده بودند، اطلاعات شهدا و... اما اين كه شرطشان براي ازدواج سفر باشد و لبنان نه اين نقل قول اشتباهي در رسانه‌ها مطرح شده است. مصطفي به قدري لطيف و مهربان بود كه اصلاً دلش نمي‌آمد از شهادت حرفي بزند اما آنچه در اينجا بايد بگويم اين است كه براي من هيچ نقطه مبهمي در شهيد شدن ايشان وجود نداشت. يعني با اطمينان مي‌دانستم اين اتفاق خواهد افتاد. قبل از عقد هم خواب سنگ مزار مصطفي را كه روي آن نوشته شده بود شهيد مصطفي احمدي‌روشن در يك شب باراني ديدم كه در شب اربعين برايم تعبير شد. وقتي به ايشان گفتم، خنديد و گفت: نه بابا ما پوستمان خيلي كلفت است.
مصطفي عاشق خدمت بود
به خاطر شرايط كاري مصطفي كه وارد سازمان انرژي اتمي شده بود به شهر كاشان رفتيم و در آنجا زندگي خودمان را شروع كرديم. ۹ ماه در كاشان زندگي كرديم اما به خاطر فشار كاري، نبودن‌ها، نيامدن‌ها و ديرآمدن‌هاي مصطفي به منزل تصميم گرفتم كه براي زندگي به تهران بيايم تا در كنار خانواده خود و همسرم باشم. آن زمان هم به خاطر راه‌اندازي سايت نطنز مصطفي شيفت كاري زيادي داشت و كارش بسيار سنگين بود و اين امر باعث شد تا ايشان هر ۱۲ روز يكبار كه شيفتشان تمام مي‌شد، براي يك يا دو روز مي‌آمدند منزل تهران و دوباره به سايت برمي‌گشتند. بعد از مدتي كه مسئوليت‌شان ارتقا يافت بالعكس كه كارشان كمتر شود بيشتر مي‌شد، مصطفي اين مسئوليت‌ها را براي حضور بيشتر و خدمت بهتر مي‌پذيرفت، مصطفي در معناي واقعي كلمه عاشق خدمت بود. هم درگيري كاري مصطفي بيشتر شده بود هم درگيري فكري ايشان. سايت براي مصطفي حكم سنگري را داشت كه نبايد خالي مي‌ماند. تمام تلاشش هم جهاد في‌سبيل‌الله و رضايت مقام معظم رهبري بود. مصطفي در سايت، كوهي از مشكلات را به دوش مي‌كشيد. دشمنان هم مي‌دانستند چه كسي را ترور كنند. او بولدوزر انرژي اتمي بود. احساس مي‌كنم كارها را يك تنه انجام مي‌داد. بار اصلي روي دوش ايشان بود. از راه‌اندازي سايت انرژي اتمي تا الان خيلي كار انجام داده است كه بعدها مشخص خواهد شد.
آرزوي شهادت را بر زبان نمي‌آورد
خيلي شوخ‌طبع بودند، خيلي لطيف. برخلاف آنچه برخي فكر مي‌كنند مصطفي دائم‌الذكر و هميشه در حال عبادت بود، نه، اينطور نبودند. دوست دارم شخصيت مصطفي آنطور كه بود تبيين شود.
مصطفي عاشق شهادت بود و قطعاً در نمازهاي خود براي شهادت دعا مي‌كردند اما من هيچگاه نشنيدم، هيچ وقت به زبان بيان نمي‌كردند هرچه بود در دلشان بود. سعي نمي‌كرد من را ناراحت كند در حالي كه من مي‌دانستم خيلي برايم مشخص بود كه يكبار به ايشان گفتم: مصطفي چند سالگي اين اتفاق خواهد افتاد؟ ايشان گفتند: ۳۰ سالگي شهيد مي‌شوم و امروز در حالي كه ۳۲ سال داشت به آنچه لايق بود، رسيد. اما اينكه فكر كنيم شهدا اهل عبادت خاص و ذكرهاي آنچناني... نه! مصطفي آنقدر دغدغه كاري و فكري داشت كه برخي اوقات در عزاداري‌ها و مصيبت‌هاي معصومين(ع) هم فرصت كافي براي حضور در برخي سوگواري‌ها را نداشت. اما اهل عمل بود. با تمام وجود خدمت به كشور را ترجيح مي‌داد. تمام سعي مصطفي اين بودكه به آنچه اعتقاد دارد و آنچه باعث اعتلاي ايران و سربلندي كشورمان است، محقق و عملي شود. مصطفي اهل حرف نبود كه اگر اهل حرف بود به اين مقام نمي‌رسيد. همسرم منيت نداشت. يكبار هم نشنيدم از كارش يا به موفقيت‌هايش ببالد و من من كند. هيچ‌گاه نديدم گله و شكايتي از كار خود داشته باشد. به ايشان گفتم چرا از مشكلاتت برايم نمي‌گويي تا با هم تحمل كنيم مي‌گفت شما اين چيزها را نمي‌تواني تحمل كني.
او براي رضاي خدا كار مي‌كرد
مصطفي هميشه در مسير تهران- نطنز بود و شايد طولاني‌ترين تماس من با ايشان ۳۰ ثانيه طول مي‌كشيد كه در اين ۳۰ ثانيه كاملاً شلوغي و گرفتاري و فشار كاري مصطفي را حس مي‌كردم. تماس را قطع مي‌كردم تا به كارش برسد، عطايش را به لقايش مي‌بخشيدم مي‌گفتم: «باشه بعداً تماس مي‌گيرم.»
افرادي فكر مي‌كنند شهدا انسان‌هايي آرماني هستند نه اشتباه است، آنها از جنس خودمان هستند. ايشان هميشه چند اصل را مدنظر داشتند، اول اينكه با تمام وجود براي رضاي خدا كار كنند، دوم اينكه منيت نداشتند، سوم اينكه شجاع بود و نترس. زمان شهادت دكتر عليمحمدي، استاد شهرياري و رضايي‌نژاد هم خيلي ناراحت شدند اما هيچ وقت از فعاليت‌ها يا اعتقاداتش دست نكشيد بلكه در كارهايش مصمم‌تر هم شد. مصطفي هم دانش هسته‌اي داشت و هم در حد اجرايي وارد كار شده بود.
نذر كرد، اسم پسرمان را علي‌اصغر بگذارد
سال ۱۳۸۵ با مصطفي سفري داشتيم كه در بين راه ماشين چپ كرد. من پسرم را باردار بودم. بعد از معاينات گفتند صداي قلب نوزاد شنيده نمي‌شود. در آن شرايط مصطفي نذر كرده بودند كه اگر بچه سالم ماند اسمش را علي‌اصغر بگذارد و خواب هم ديده بودند كه يكي از معصومين نوزادي را در آغوش دارند و به مصطفي مي‌دهند كه روي قنداقش نوشته شده بود، علي‌اصغر احمدي‌روشن اما به خاطر تشابه اسمي با فرزندان اقوام قرار شد با استخاره‌اي كه انجام داديم عليرضا صدايش كنيم.
با توجه به شرايط كاري پدرش عليرضا خيلي زياد به من وابسته است. پدر را خيلي‌خيلي كم مي‌ديد. اين ۱۰ روز هم كه در منزل اقوام هست بيشتر دلتنگي‌اش من هستم و من هم مجابش كردم كه علت دوري‌ام از او امتحانات است و تصورش اين است كه براي امتحانات آماده مي‌شوم. ما چيزي به عليرضا نگفتيم فقط با تشريف‌فرمايي حضرت آقا به منزل‌مان يكسري مسائل برايش روشن شد. فوق‌العاده باهوش است، از نبود پدرش كه پرسيد؟ مادر مصطفي گفتند كه مأموريت رفته است اما حس مي‌كنم متوجه شده اما واضع و كامل نمي‌داند كه جريان چيست!
حضور آقا براي خانواده سكينه قلبي بود
مصطفي خيلي مشتاق بود كه حضرت آقا را ملاقات كند. قبل‌تر هم قرار بود ديداري با آقا داشته باشند اما اسم ايشان رد نشد! خيلي علاقه داشتند به آقا اما اصلاً تظاهر نمي‌كردند. من هم همينطور خيلي دوست داشتم حضرت آقا را ببينم. ايشان كه به منزل ما آمدند يك فضاي بسيار روحاني حاكم شد، چهره آقا به قدري عرفاني و زيبا و دوست‌داشتني بود كه من فقط ايشان را نگاه مي‌كردم.
حضور ايشان قوت قلب و سكينه قلبي ما بود. ايشان از همسر من به عنوان مصطفاي شهيد نام بردند و فرزند من بغل آقا نشستند. تمام اينها فقط به بركت خون خود شهيد است. مصطفي هم علاقه عجيبي به آقا داشت. آقا فرمود نبود و فقدان ايشان تيري در قلب من بود. اين نشان مي‌دهد كه مقام معظم رهبري چه علاقه‌اي به اين افراد دارد، ايشان گفتند: مصطفي دو ويژگي خيلي بارز داشت علم و دانش خيلي زياد و ديگر بعد معنو‌ي‌اش در اين سن كم بود كه ايشان مصطفي را اينگونه معرفي كرده و گفتند نبودن ايشان دو وجهه دارد. يك وجهه براي شما كه ديگر نمي‌بينيدش و فقدان از دست دادن ايشان كه خيلي سخت است و وجهه ديگر اوج و مقام و قربت كه ايشان دارد. در آن دنيا و اينكه حضور دارند، آقا روي اين حرف خيلي تأكيد مي‌كرد كه مطمئن باشيد خودش حضور دارد و اين حضور آقا در منزل بسيار برايمان تسلي خاطر بود. مصطفي خوابي هم درخصوص آقا ديده بودند كه من هم براي آقا تعريف كردم و آقا خيلي خوشحال شدند. خواب ديدند: «آقاي خامنه‌اي با دست جانبازي‌شان روي سرش دست مي‌كشند.» وقتي اين خواب را براي آقا تعريف كردم ايشان فرمودند: «چه دل روشني داشته اين پسر.» خيلي چهره آقا برافروخته شد و من احساس كردم برايشان فضا سنگين شد. ديدار آقا برايمان خيلي خوب بود. ديدار از خانواده شهدا يكي از ويژگي‌هاي امام خامنه‌اي است و اين انتظار وجود داشت كه آقا از ما دلجويي كنند و من مطمئن بودم كه ايشان مي‌آيند.
خط قرمزش قرآن و ولايت فقيه بود
براي عليرضا الان نمي‌دانم چه برنامه‌اي دارم. فكر مي‌كنم از خصوصيات پدر از نترسيدن‌هايش بايد براي عليرضا بگويم. مادر شهيد كه براي خودشان كوهي هستند از ايمان و زيركي كه توانستند يك پسر اينگونه تربيت كرده‌اند. ايشان گفته‌اند كه من از پسر شهيد يك مصطفاي ديگري مي‌سازم و من به عنوان همسر شهيد بعد از خدا، پشتم به مادر شهيد گرم است. چون ايشان فوق‌العاده تدبير دارند و زيرك هستند و حرف و سخنشان بجاست. من شاگرد ايشان شدم و ايشان را فوق‌العاده قبول دارم و مي‌خواهم از خود شهيد كمك بگيرم در هر زمينه‌اي. شهدا زنده‌اند و بايد از آنها استفاده كرد. من همسرشان بودم و نزديك‌ترين فرد به ايشان پس از خود شهيد. مي‌خواهم پسرشان را مثل خودشان تربيت كنند چون ايشان هميشه به من مي‌گفت كه عليرضا شخصيت خاصي مي‌شود. با توجه به نحوه به دنيا آمدنش و آن اتفاقي كه افتاد، ان‌شاءالله كه اينگونه باشد كه شهيد مي‌خواست. به نظر من الان كه در كنار شما نشستم فقط مي‌توانم بگويم از خدا، ائمه، خودشان و بعد مادر و پدرشان كمك مي‌گيرم و مسير مستقيم و صراطي را مي‌روم كه خانواده شهيد و همسرم به آن پايبند بودند. خط قرمز مصطفي قرآن و ولايت فقيه بود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار