براي خوانندگان ما خودتان را معرفي نماييد؟
بنده كبري اسلامي عليآبادي اهل زرند كرمان و متولد ۱۳۱۶ هستم. در سال ۱۳۳۷ با پدر شهيد غلامعلي پيچك ازدواج كردم. حاصل آن ازدواج شش فرزند بود كه غلامعلي فرزند ارشدمان بود.
شهيد پيچك در چه روز و سالي به دنيا آمد، از آن روز بگوييد؟
پسرم غلامعلي در چهارم مهرماه سال ۱۳۳۸ مصادف با تولد حضرت حجت بن الحسنالعسكري(عج) در نيمه شعبان به دنيا آمد. در زمان كودكياش بسيار آرام بود، به رغم پسر بودنش خدا ميداند هرگز براي ما كه والدينش بوديم هيچ مشكل و دردسري به وجود نياورد. در درس و كلاس هم خيلي باهوش و با استعداد بود، تا زماني كه دانشگاه قبول شد با موفقيت همه مراحل تحصيلي را به پايان رساند. غلامعلي زياد اهل تجملات و در قيد و بند دنيا نبود. به رغم قبول شدن بورسيه تحصيل و اعزام به خارج از آن استفاده نكرد زيرا معتقد بود كه در حال حاضر حضور در جبهههاي نبرد حق عليه باطل اوليتر و واجبتر از رفتن به خارج براي ادامه تحصيل است.
او در زمان آغاز جنگ مشغول تدريس بود و شغل معلمي را پيشه كرده بود كه جنگ آغاز شد و به جبهه رفت. مسئلهاي كه الان يادم آمد و بايد برايتان بگويم اينكه شهيد پيچك قبل از انقلاب درس حوزه و طلبگي خوانده بود. هر از گاهي براي انجام امتحانات به قم ميرفت و برميگشت. بعداً ما متوجه شديم كه در همين رفت و آمدها اعلاميههاي مربوط به سخنراني امام خميني (ره) را براي پخش كردن بين مردم به تهران ميآورده است.
لطفاً از نحوه اعزام شدن شهيد پيچك به جبهه بفرماييد؟
غلامعلي از همان ابتداي انقلاب جزو فعالان عرصههاي مختلف بود. پس از تشكيل سپاه پاسداران و با وقوع غائله كردستان به آنجا رفت. تا سال ۵۹ كه جنگ شروع شد در كردستان ماند و پس از آغاز جنگ تحميلي به جبهههاي جنوب رفت.
در زمان دفاع مقدس در چه فواصل زماني به مرخصي ميآمد؟
غلامعلي معمولاً خيلي كم به مرخصي ميآمد و بيشتر در جبهههاي جنگ بود. در آن زمان تلفني بود كه اصطلاحاً به آن تلفن دو هزاري ميگفتند، به وسيله آن با فرزندم تماس ميگرفتيم و از آنجايي كه شماره مستقيمش را داشتيم ميتوانستيم تقريباً به راحتي با او در تماس باشيم و از احوال و سلامتياش جويا شويم. خيلي وقتها هم ميشد كه او از همين طريق از تهران و اوضاع و احوال اينجا از ما ميپرسيد و به اين ترتيب خيلي كم به مرخصي ميآمد و ما هم او را كمتر ميديديم. بارها پيش آمده بود كه از او ميخواستيم براي ديدار و تجديد قوا و روحيه به منزل بيايد اما هر بار به بهانهاي رد ميكرد و نميآمد.
ايشان متأهل بودند؟
بله. ايشان حدوداً دو روز داماد بودند كه به جبهه رفتند. جالب اين بود كه صيغه عقد ازدواج ايشان را حضرت امام (ره) جاري كرده بودند و اين را از بزرگترين موهبتهاي خداوند و از افتخارات خودش ميدانست. غلامعلي هر ازگاهي كه به خدمت امام ميرسيد، قبل از رفتن دوباره به جبهه خيلي كوتاه به ديدار ما ميآمد و ميرفت. خاطره جالبي از روز ازدواجش دارم و آن اينكه در روز عروسياش دوستانش ماشيني را به رسم عرف گلكاري كرده بودند تا با آن عروسش را به خانهاش ببرد. غلامعلي به محض ديدن آن ماشين گلكاري شده خيلي عصباني شد و تمام گلهاي آن را كند و با ناراحتي به دوستانش گفت: من به خاطر اجراي سنت پيامبر ازدواج كردهام، از طرفي دوستان و برادران من هم اكنون در جبهههاي نبرد در حال پرپرشدن و شهادت هستند، آن وقت شما ماشين عروسي براي من گلكاري ميكنيد، جواب خانوادههاي داغدار آنها را چگونه بايد بدهيم.
حاج خانم به ياد داريد كه شهيد پيچك چند بار مجروح شد؟ اصلاً شما در جريان بوديد؟
خير فقط اطلاع داشتيم هر باري كه زخمي ميشد، در همان شهر كردستان يا محل مأموريتش پيگير درمانش ميشد و اصلاً به ما يا همسرش چيزي نميگفت. به گفته دوستان و همرزمانش از مهمترين و بارزترين ويژگيهاي اخلاقي شهيد پيچك دور بودن از منيت و تكبر بود و به رغم موقعيت و جايگاهش هرگز دچار خود بزرگبيني و تكبر نشد. ايشان اصطلاحاً آدم توداري بود و هر مسئلهاي كه داشت چه خوب و چه بد هرگز بروز نميداد و فقط در درون خودش ميريخت.
از ارتباط ايشان و شهيد موحددانش برايمان بگوييد؟
شهيد غلامعلي با شهيدان موحد دانش، وزوايي و خيليهاي ديگر دوست بود. جالب است خاطره مشرف شدن شهيد پيچك به مكه مكرمه را برايتان بگويم، قضيه از اين قرار بوده كه شهيد موحددانش يك روز به همراه غلامعلي در دفتر كارش نشسته بود. فيش حجي براي شهيد موحددانش ميآيد، پسرم با حسرتي خاص ميگويد: اي كاش يك سفر حج هم نصيب من ميشد. به محض گفتن همين حرف شهيد موحددانش ميگويد: اين سفر حج قسمت توست و بايد تو به اين سفر بروي. غلامعلي ابتدا قبول نميكند اما با اصرار زياد شهيد موحددانش مجبور به پذيرش اين سفر ميشود. هنگام عزيمت به مكه به شهيد موحددانش ميگويد كه چه چيزي ميخواهي تا برايت سوغات بياورم شد، وي نيز ميگويد: همين انگشتري را كه در دست داري به خانه كعبه و حرم پيامبر اكرم (ص) متبرك كن و به عنوان سوغات برايم بياور. شهيد موحددانش پس از مدتي انگشتري را دوباره به شهيد پيچك بازميگرداند كه آن انگشتر را تا امروز به عنوان يادگاري از فرزند شهيدم نگه داشتهام.
به نظر شما چه چيزي باعث ميشد كه جواناني امثال شهيد پيچك راه ايثار و شهادت را انتخاب كنند؟
موضوعي كه علاقهمندم به آن اشاره كنم، اين است كه اگر امام خميني(ره) نبود شايد هرگز اين راه سعادت و شهادتي براي ما پيدا نميشد. من معتقدم امام خميني(ره) نه فقط ايران كه كل جهان را دوباره زنده كرد. ايشان با قيام بر حقي كه انجام داد، راه مبارزه و شمهاي از قيام كربلاي امام حسين(ع) را به نمايش گذاشت و مسبب رهايي ايران از چنگال طاغوت و تمامي جهان از دست استكبار جهاني شد. من هرگز به خاطر شهادت فرزندم ناراحت نيستم زيرا احساس ميكنم با شهادت او به يك افتخار دست يافتم و آن آبرومندي در درگاه خداوند متعال است، به خاطر داشتن فرزندي كه در راه دين او فدا كردهام.
مادرجان از روزهاي پاياني كه شهيد پيچك را ديديد برايمان توضيح دهيد.
روزهاي آخري كه پيش ما بود، رفت و يك آكواريوم تهيه كرد و به منزل آورد.
آن را پر كرده بود از ماهيهاي متفاوت، به قول خودش اين آكواريوم را جهت سرگرم شدن ما آورده بود. خبر شهادتش را دو نفر خانم و يك نفر از دوستانش براي ما آوردند، البته خانواده آن شب چيزي به من نگفتند و در واقع من آنها را نديده بودم كه آمدند.
سفره شام آن شب خيلي غريبانه بود، فرداي آن شب چند نفر ديگر از سپاه آمدند مستقيم به خانه ما و تازه آن روز بود كه متوجه شدم غلامعلي شهيد شده است. از آنها راجع به پيكر مطهرش پرسيدم كه گفتند: متأسفانه پيكر ايشان در قسمتي از خاك دشمن افتاده است و اكنون امكان دسترسي به آن براي ما ممكن نيست. بعدها متوجه شديم كه براي عقب آوردن پيكر شهيد پيچك چند نفر ديگر هم به شهادت رسيدهاند، به خداي محمد (ص) كه من راضي نبودم جنازهاش را بياورند. خودش هم ميگفت: مادر من راضي نيستم حتي ذرهاي از پيكرم برگردد، ميخواهم گمنام شهيد شوم و هر جايي هم كه شهيد شدم پيكرم همانجا بماند.
ميگفت: ما تنها به جنگ با صدام و رژيم بعث نميرويم بلكه خدا ميداند كه داريم به جنگ تمام دنيا ميرويم. شهيد پيچك ميگفت: دوست دارم اگر شهيد شدم، جنازهام مانند كيسهاي شن بر سر راه عبور رزمندگان اسلام باشد تا بتوانند به راحتي از موانع عبور كرده و به جنگ با صدام بعثي بروند و علت اين كار را اينگونه عنوان ميكرد كه منافقان و دشمنان دين و كشورمان بدانند ما حتي از دادن جنازهمان در راه خدا دريغ نخواهيم كرد و در اين راه براي ما تنها خدا و اسلام مهم است نه جان و پيكر و مال ما زيرا مقتدا و امام ما آن امامي است كه در كربلا آنچه از جان و مال و آبرو داشت بر سر راه اعتلاي دين خدا فدا كرد و ما نيز پيرو همان اماميم. شش روز پس از شهادتش يعني ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۶۰ بود كه پيكرش را از ارتفاعات بازي دراز آوردند. قبل از شهادتش گفته بود كه براي شهادت من هيچ خرجي نكنيد و هر چه بود به جبههها كمك كنيد. يك اتفاق جالب افتاد. آن آكواريومي كه روزهاي آخر به خانه آورد درست روز شهادتش شكست و تمامي ماهيهاي داخل آن بيرون ريخت كه پس از جمعآوري آنها را درون ظرفي ريختم. مدتي بعد از شهادتش بود كه چند نفر از مبارزان افغاني به منزل ما آمدند، من كه آنها را نميشناختم ازشان پرسيدم كي هستيد؟ يكي از آنها كه اتفاقاً مجروح هم بود، گفت: مادر جان، ما از همرزمان شهيد پيچك در افغانستان هستيم. تازه آن روز من متوجه شدم كه اين شهيد عزيز در افغانستان هم عليه استكبار و شيطان نبرد كرده است. اين آقاي ابوشريف هم كه آن زمان فرمانده سپاه بود، براي سرسلامتي كه آمد فقط از روحيات عالي شهيد تعريف ميكرد و ميگفت: زماني كه شهيد پيچك خدمت امام (ره) رسيده بود- كه عكس آن هم خيلي عكس معروفي است و در حال بوسيدن دست امام (ره) است- از ايشان خواست كه براي شهادتش دعا كند كه امام نيز به ايشان گفتند براي پيروزيتان دعا خواهم كرد.
مادرجان در پايان اگر صحبتي يا پيامي داريد بفرماييد؟
از مردم عزيز و سرافراز كشورمان خواهش ميكنم اجازه ندهند خون اين شهيدان بيثمر بماند يا اينكه خدايي ناكرده با برخي اعمال و رفتارشان خون آنها را پايمال كنند. شما ببينيد امروز تمام دنيا عليه جبهه استكبار بپا خاستهاند، چه كسي فكرش را ميكرد كه روزي عليه امپرياليسم در امريكا تظاهرات به راه بيفتد، چه كسي فكرش را ميكرد كه اين كشورهاي به ظاهر اسلامي كه سران و رهبران آنها نوكر و دست به سينه امريكا و عواملش هستند، روزي سرنگون شوند و اسلام واقعي حكومت كند. خدا ميداندكه همه اينها به بركت خون همين شهداست و اگر خدايي ناكرده قدرناشناسي كنيم، حتماً و يقيناً خداوند اين موهبتها و رحمتهاي واسعهاش را از ما خواهد گرفت. دعا ميكنم كه انشاءالله خداوند به رهبر عزيزمان حضرت آيتالله خامنهاي طول عمر باعزت و پربركت عنايت كند و ايشان پرچم اسلام و حكومت اسلام را به دست صاحب اصلياش حضرت حجتبنالحسن (عج) به سلامت برساند.