جوان آنلاین: مهدی صانعی در کانال گاهنامه مدیر نوشت: وقتی دلم تنگ میشود، یاد سال ۲۰۱۷ میافتم که گری اولدمن، بابت فیلم «سیاهترین ساعت» اسکار گرفت. رفت بالا جایزه اسکارش را گرفت و یک نطق جذاب کرد. ته حرفهاش از مادر ۸۹سالهاش تشکر کرد که مشوقش بوده و آخرش گفت: «مامان، کتری رو بذار که دارم اسکار رو میارم.» او اینگونه ادامه داد: هیچ جملهای به اندازه این جمله، مرا به زندگی امیدوارم نمیکند. اینکه یکی زنگ بزند و بگوید که «کتری رو بذار، دارم میام» یا من زنگ بزنم و بگویم «چای رو بذار، دارم میام.»
او گفت: چکیده زندگی برای من همین جمله است، بقیه چیزها همه حاشیهاند! قدیمها محل کارم تا خانه پدرم چهار قدم بیشتر راه نبود. بعضی غروبها که مثل نمد مالانده میشدم، زنگ میزدم خانهشان، مادرم میگفت «چای رو میذارم، یه سر بیا.» کدام کلاغ خیس گرفتار در طوفان، پیشنهاد کرسی گرم را رد میکند؟ هنوز هم مثال دارم: همین ۱۰ سال پیش، پدر و مادرم قصد کردند بیایند پیشم. رفتند سفارت چهار ساعت مثل قرصجوشان ته لیوان آب، حرصوجوش خوردم و بالا و پایین پریدم تا بالاخره پدرم زنگ زد و گفت: «ویزا رو گرفتیم، کتری رو بذار اومدیم.»
انگار سرم امید به حیات را بزنند توی ساعد دست آدم! کلاً این جمله «چای رو بذار اومدم»، عاشقانهترین جملهای است که تا حالا بشر خلق کرده است. مثل این چاقوهای همه کاره است که به هر کاری میآید؛ پرتقال پوست میکند، در نوشابه باز میکند، در کنسرو لوبیا باز میکند و... این جمله همه فن حریف است!
«امید» دارد، «دوستت دارم» دارد، «گور بابای دنیا» دارد، «دلم برایت تنگ شده» دارد، «همه چیز» دارد! «چای گذاشتم، همه بیایید.» مهم نیست آدم اسکار گرفته باشد یا ویزا، از سر عملیات حفاری گودترین چاله تهران آمده باشد یا بخواهد مزخرفترین پایاننامه جهان را به سرانجام برساند... این جمله جادو میکند. کاش بتونیم بیغل و غش به هم دیگه بگیم: «چای رو بذار اومدم....»