جوان آنلاین: مهرداد نورزاد، پاسدار و جانباز دوران دفاع مقدس بود که به دلیل جراحتهای ناشی از شیمیایی به شهادت رسید و اعضای بدنش به چند بیمار نیازمند اهدا شد تا فداکاری این رزمنده دوران دفاع مقدس پس از شهادتش هم ادامه داشته باشد.
مهرداد نورزاد ۵۹ ساله، اهل شهرستان بیلهسوار یکی از شهرهای مرزی اردبیل بود. وقتی آتش جنگ شعلهور شد، او پسری نوجوان بود که برای ادای تکلیف، خودش را به جبهه رساند و تا پایان جنگ در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. با اینکه در جریان چند عملیات مجروح و در حمله شیمیایی دشمن بعث به حلبچه دچار عوارض شیمیایی شد، اما هرگز به دنبال گرفتن سهمیه جانبازی نرفت تا اینکه به دلیل عوارض ناشی از همان جراحتهای جنگ به مرگ مغزی مبتلا و اعضای بدنش به بیماران نیازمند پیوند شد. همسرش میگوید: «همه مدارک جانبازی و دوران حضورش در دفاع مقدس موجود بود، اما همیشه میگفت بهخاطر خدا و وطنم به جبهه رفتم. ریهها و چشمانش دچار عارضههای شدیدی شده بود و موج انفجار اعصاب و روانش را حسابی بههم ریخته بود. هر وقت به مرخصی میآمد، آرام و قرار نداشت و میگفت باید بروم. هر وقت هم تلویزیون تصاویر رزمندگان را نشان میداد، مدام گریه میکرد و میگفت از دوستانش جدا مانده است. هرچه از دوران جنگ بیشتر فاصله میگرفتیم، عوارض ناشی از این آسیبها بیشتر میشد، بهطوریکه با هر ناراحتی کوچکی کنترلش را از دست میداد تا اینکه به دلیل همین عوارض نیز به شهادت رسید.»
همسر شهید نورزاد ادامه میدهد: «در تمام این سالها مدام تحت درمان بود و به پزشک مراجعه میکرد. ابتدای دیماه وقتی عارضهها شدیدتر شد، او را به بیمارستان شهرمان در بیلهسوار بردیم، اما پزشکان گفتند باید هرچه زودتر شوهرم را به تهران منتقل کنیم. ما هم راهی تهران شدیم و مهرداد در بیمارستان سینا بستری شد و تحت درمان قرار گرفت. در جریان درمان مشخص شد توموری در سرش وجود دارد که باید خارج شود برای همین تحت عمل جراحی قرار گرفت، اما عمل موفقیتآمیز نبود و شوهرم مرگ مغزی شد. پس از آن ما تصمیم گرفتیم اعضای بدنش را ببخشیم.»
وی درباره بخشش هم عنوان میکند: «حالا احساس خوشحالی دارم. از اینکه چند نفر زندگی تازهای پیدا کردهاند خوشحالیم و به کاری که کردهایم افتخار میکنیم. خانواده یکی از بیماران که یکی از کلیهها را دریافت کرده، تماس گرفته و گفته که پسرشان ۹ سال بود از بیماری کلیه رنج میبرد. حالا او پیوند کلیه شده و چند روز دیگر بیمارشان مرخص میشود. آنها مدام تماس میگیرند و میگویند فرزندمان را نجات دادید. قلب مهرداد هم به یک بیمار در تهران پیوند شده است، اما از بیماران دیگری که پیوند دریافت کردهاند خبر نداریم که چه کسانی هستند. البته گفتهاند به تدریج شماره تماس آنها را هم در اختیارمان میگذارند، با این حال ما برای رضای خدا بخشیدیم.»
از نگاه خواهر
سوسن نورزاد، خواهر شهید هم میگوید: «برادرم صاحب یک دختر و سه پسر بود. او در مدت هشت سال دفاع مقدس، ۴۵ ماه در جبههها حضور داشت و در توپخانه خدمت میکرد. شیمیایی شده بود و موج انفجار هم او را گرفته بود. بعد از جنگ مدام درگیر درمان عوارض ناشی از جراحتهای شیمیایی و موج انفجار بود، بهطوریکه بینایی یکی از چشمهایش را از دست داده بود و بینایی چشم دیگرش هم محدود شده بود. در این مدت مدام درگیر درمان بود و پزشکان متوجه نشده بودند که بسیاری از این عوارض ناشی از توموری است که در سرش ایجاد شده تا اینکه آذرماه امسال حالش خیلی بد شد، بهطوریکه پزشکان گفتند باید مهرداد را به تهران منتقل کنیم. او به بیمارستان سینای تهران منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت. بعد از آزمایشهای صورت گرفته، گفتند عوارضی که برای چشمهایش ایجاد شده ناشی از توموری است که در مغزش ایجاد شده و پزشکان بعد از انجام آزمایش، تصمیم به جراحی گرفتند. در جریان عمل مشخص شد تومور بزرگ است. ابتدا از ناحیه بینی عمل شد و بعد عمل از ناحیه سر صورت گرفت که هنگام عمل خونریزی کرد و به کما رفت. ۱۵ روز در کما بود. در آن مدت همه دست به دعا بودیم تا خداوند برادرم را به ما برگرداند. از طرفی وقتی تلاش برای نجات مهرداد ثمری نداشت، دوم دیماه پزشکان موضوع را با همسر و فرزندانش در میان گذاشتند. آنها هم تصمیم گرفتند در این باره به وصیت برادرم عمل کنند، چراکه او وصیت کرده بود اگر هنگام عمل برایش اتفاقی افتاد، اعضایش را اهدا کنیم که گفتند قلب، مغزاستخوان، پوست، کلیهها، لوزالمعده و کبد اهدا شد. همان زمان به ما گفتند پیوند قلب و کلیههای صورت گرفته است و اگر عضو دیگری هم اهد شده باشد به ما خبر میدهند.»
خواهر شهید ادامه میدهد: «خانواده برادرم هم از اینکه اعضای مهرداد اهدا شده رضایت دارند، چراکه به توصیه پدرشان عمل کردهاند. برادرزادههایم میگویند پدرشان زنده است، چراکه اعضای بدنش در بدن دیگران جریان دارد و به دیگران زندگی بخشیده است. برادرم انسان خیرخواهی بود و هشت خانواده را تحت پوشش داشت. خودم احساس میکنم عضوی از بدنم جدا شده است. همه اهل بیلهسوار برای برادرم احترام قائل بودند و زمانی هم که به شهادت رسید همه اهل شهر برایش سنگتمام گذاشتند و در مراسم تشییع و خاکسپاری او شرکت کردند. بچههایش میگویند کاش اعضای بدنش به بدن کسانی زندگی بخشیده باشد که خصلتهای پدرشان را داشته باشند.»
خواهر شهید همچنین میگوید: «برادرم اصلاً از سوابق جبهه و جانبازیش استفاده نکرد. برادر دیگرم که از مهرداد کوچکتر است هم جانباز است و ۷۰ درصد جانبازی دارد. یک طرف بدنش لمس شده و بخش زیادی از سرش پروتز است. چند بار دیدم که به مهراد میگفت مدارکت را بده تا سوابق جانبازیت را ثبت کنم، اما او قبول نمیکرد و میگفت برای رضای خدا رفتم و نمیخواهم اجر آن با گرفتن سهمیه ضایع شود. بهخاطر عوارض ناشی از جانبازیاش ریههایش درگیر بود، گوشها و چشمهایش مدام اذیتش میکرد. وقتی داخل خانه بود، نمیتوانستیم آشپزی کنیم، چراکه ریههایش اذیتش میکرد و دچار تنگینفس میشد.»