سرويس انديشه جوان آنلاين: امروز ما آشکارا در وضعیت گسستهخردی هستیم و خرد فلسفی ما از جایی به بعد مرده است و ما از آن نقطه به بعد فاقد سنت فلسفی زنده هستیم. اکنون و پس از سدهها، خردِ ما که روزگاری حقیقتش را از اتصال به خداوند یعنی از خردِ باری میگرفت، در مواجهه سهمگین با پدیدارهای خِردِ خودبنیادِ مدرن، نهتنها آن اتصال پیشین را سُست و خدشهدارشده میبیند، بلکه از آن رو که هر چه دست و پا میزند نمیتواند با خرد خودبنیاد مدرن همسَری کند، به گسستگی خود نیز پی برده و حتی به خردی بودنِ خود نیز بدگمان شده است. این گسستهخردی، چنان که پیشتر نیز ذکر شد، خود را کمابیش در همه شئون نظری و عملی زندگی ما، از جمله در همین نحوه مواجهه ما با سنت فلسفی غرب که خاستگاه و اقلیمِ بالیدن آن خرد مدرن خودبنیاد مورد نظر است، به نمایش گذاشته است.
نقطه مقابل این گسستهخردی، فرآیند حرکت خِرد در تاریخ فلسفه غرب و جلوههای آن در بسیاری از شئون زندگی انسان غربی و نیز در بنیانهای نظری آن است، که بهرغم همه فراز و نشیبها، لایههای بیرونی فرآیند خودْخود را حرکتدهندگی خرد را که ما از درک روابط درونی آن عاجز ماندهایم، در هیئت سویههای تمدنی، نظامهای سیاسی، قوای صنعتی و نظامی و ... به رخ ما میکشد و در همین خودْخود را حرکتدهندگی است که چونان امری زنده در برابر گسستهخردی مرده و منجمدِ ما و همه جلوههای بیرونی آشفته آن خودنمایی میکند.
حال در چنین وضعیتی، نخستین پرسشی که به ذهن خطور میکند آن است که آیا خروج از وضع کنونی و فراگذشتن به وضعیتی دیگر برای ما کاری شدنی است؟ آیا خرد که روزگاری در منزل ما مأوا داشت- و صد افسوس روزی او را به دست خویش بیرون راندیم- اکنون نزد دیگران منزل گرفته و برای همیشه در آنجا سکنی گزیده است؟ آیا ما فراموششدگان، تباهشدگان، جاماندگان و بهحالخود رهاشدگانِ تاریخِ به قول هگل از حیث مفهومی پایانیافته خِرد هستیم؟
تدارک پاسخ برای پرسشهایی از این دست پیش از آن که بر بستری از جنس نظریه شکل گیرد، بر بومی از جنس امید نقش میبندد چراکه نظریهپردازی در وضعیت گسستهخردی اساساً ممتنع است. بنابراین، ترسیم امیدوارانه وضعیتی آرمانی، که هنوز به هیچ ضرورت عقلی و تاریخی برای متحققشدن پشتگرم نیست، همه آن چیزی است که امروز میتوان از آن سخن گفت؛ وضعیتی که بسا هیچگاه محقق نگردد.
اگرچه کار فلسفه پیشگویی آینده نیست، اما با این حال نمیتوان یکسره از گشایش باب این امکان منطقی ناامید شد:ایبسا مفهومِ خِرد همه امکانات خود را در سنت فلسفه غرب پدیدار نکرده باشد و به یک معنا در غرب به پایان راه مفهومی خود نرسیده باشد، یا اگر هم رسیده،ایبسا هنوز ترکیباتی از برخی تجلیات آن نابالفعل و معطل مانده باشند. شاید شئوناتی از خرد چشم به راه بستری دیگر برای ظهور باشند؛ بستری که غرب دیگر پذیرای آن نیست. بسا که غرب هر چه در چنته امکان داشته است به منصه ظهور و به ساحت فعلیت رسانده باشد و شاید ما، بیآنکه خود بدانیم، قابلیتهایی در زهدان زبان و فرهنگ خویش نهفته داشته باشیم و بتوانیم بالیدن و به ثمر نشستن بذرهایی دیگر از خرد را در اقلیم خود میزبان باشیم. شاید درخت مفهوم خرد اگر خاکی تازه یابد شاخ و برگی نورسته از آن بدمد! دقیقاً به همین دلیل است که ما ناگزیریم پیش از آنکه به سنت خود مراجعه کنیم به فلسفه غرب نظر افکنیم و در از آنِ خود کردنِ این فلسفه بکوشیم. پیش از چنین از آنِ خودکردنی، هر شبهاندیشه بهظاهر نوآورانه فلسفی که از ما صادر گردد، خود به خود در ذیل و ظلّ فلسفه غرب قرار خواهد گرفت.
اما اگر بخواهیم کماکان بر پایه تقلیدِ صرف به آنچه فلسفهورزیاش میپنداریم بپردازیم، کماکان درجا خواهیم زد، چراکه ذاتی هر تقلیدی فاصله حاصله از گونهای جاماندگی است. باری ما در حال حاضر مقلدانی بیش نیستیم و این تقلیدگری در همه ارکان زندگی ما ریشه دوانده است، از صنعت و سیاست و فرهنگمان گرفته تا مواجهه ما با فلسفه در دانشگاههایمان. همانگونه که چرخ مونتاژ وارداتی و تقلیدی صنایعمان بهدرستی نمیچرخد و ثمر نمیدهد، از دانشگاههای وارداتی و تقلیدی ما نیز تاکنون چیزی جز محصولاتی مونتاژی و زهوار دررفته بیرون نیامده است. آری، فلسفه دانشگاهی هم در ایران به همان اندازه صنایع لاستیک و لگن و لوله از جنس جاماندگی و تقلید است! چنین است که همه سنبه زدنها و زورچپان کردنهای ما برای بومی کردن و ایرانی کردن و اسلامی کردن فلسفه و علوم انسانی ناکام مانده است. سنت مرده ما که ذات آن تقلید از دیگری است هیچگاه با این نسخههای فرمایشی فلسفه را از آنِ خود نتوان کرد. آنچه از آنِ ما بود یونیورسیتی نبود. ما علم و فلسفه را در مدرسهها و حوزههای علمیه و نزد عُلمای خویش، به زبانهای بومی و علمی خودمان و بر بستر یک سنت زنده و پویا و زاینده میآموختیم؛ سنتی که در همه شئون تمدنی زندگی ما جاری و حتی به خارج از مرزهای آن ساری بود. پس چه شد که این سنت، مردهریگی شد که وُرّاث، از به ارث بردن و در اختیار داشتن آن در برابر محصولات یونیورسیتیهای وارداتی شرم میکنند؟ چه شده است که فلسفه غرب خواندههای پُرفیس و افاده ما در همان دانشگاههای تقلیدی تاریخ فلسفهها را ازبر میکنند و پس از فراغت از تحصیل در همان آشفتهبازاری که ذکر آن رفت دستچندمترین آثار بیربطترین نویسندگان غربی را برای ما ترجمه و در بازار حلواحلوا میکنند، اما هیچ نقطه اتصالی با سنت فلسفی پیشین ما ندارند و در بهترین حالت مُشتی تاریخ فلسفهدانهای جهان سومی درجهسهاند؟
پاسخ به این پرسشها هرچه باشد، نباید از یاد برد که ارجاع به سنت مطلقاً به معنای ارتجاع نیست. چنانکه گفته شد، بازگشت به سنت تنها از رهگذر اکنون ممکن است و نقطه عزیمت در این حرکت نه گذشته، بلکه دقیقه اکنون است. رجوع به سنت بهمعنای برگرفتن و حفظ و رفع و ارتقای آن عنصری است که از جایی بهبعد صرفاً نفی شده است بی آن که حفظ شده و ارتقا یافته باشد؛ و این کار تنها از جایگاه و منظر اکنون ممکن است. لازمه این نظر کردن به اکنون آن است که ابتدا سنت فلسفی غرب را برگرفته و آن را، نه مقلدانه و مترجمانه بلکه مجتهدانه و مؤلفانه، هضم و از آنِ خود کنیم.
آنچه مسلم است، ما فلسفه نمیخوانیم که صرفاً فلسفه خوانده باشیم؛ این همان بیغایتی و مُردگی، یا همان تاریخ فلسفهدانی است! پرداختن به فلسفه برای ما در حکم یک ضرورت و یک وظیفه تاریخی است برای به نظریه درآوردن وضعیت گسسته خردیمان و سپس فراگذشتن از آن و بازگشتن به راه خرد؛ بازگشتی برای ترمیم آن شکافی که از یکسو ما را از سنتِ فرومرده فلسفی خودمان و از سوی دیگر، ما را از فرآیند حرکت خِرد خودبنیاد مدرن جدا افکنده است؛ همان شکافی که بهجرئت میتوان گفت- و پیش از این نیز بسیار گفتهاند و پس از این نیز بسیار باید گفت- یکی از مهمترین خاستگاههای نگونبختیهای انسانِ ایرانی عصر حاضر است.
خبرگزاری مهر