سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محدثه معصومی: امروز جنس دلواپسیها تغییر کرده، نه رنگ دارند، نه بو. تا همین اواخر دلواپسیها از جنس دل بود، همانطور که از اسمش پیداست، از جنس جان، اما امروز خیلی از دلواپسیها دیگر جنسی ندارند. مثل شببوهایی که دیگر بویی ندارند. اصلاً ذائقه دغدغههایمان کی و چگونه تغییر کرد که ما نفهمیدیم؟ آنقدر که وقتی نگاه میکنیم حتی آن جایی که دلواپسیهای واقعی انسان جریان دارد باز ما دغدغههایی از جنس بیجنسی را دخیل کردهایم. کی ما اهل غش در جنس شدیم و حواسمان نبود؟ آیا من زنم؟ همان که در طول تاریخ شادی خانواده را تأمین میکرد؟ همان که با زمزمههایش مردان را برای رهاوردهای بزرگ تاریخساز بیدار میکرد؟ همان که فرزندانش را برای عرصههای علم و عمل تربیت میکرد؟ همان که از دامنش مرد به معراج میرود؟ همان که دربارهاش گفتهاند: سبب حقیقی هر مرد موفق است. همان که خداوند به پاس دغدغههای مادرانهاش بهشت را زیر قدمهایش پهن کرد؟
کی و کجا ذائقه ما را تغییر دادند که دغدغهام به جای جان و روح فرزندم، لباس فرزندم شد؟ کی و کجا به من آموختند که: تو میتوانی با یک مهمانی، جنس دلواپسیهای یکی عین خودت را تغییر دهی؟ چه کسی به خودش جرئت داد که عشقورزی به خانوادهام را به حکم بیارزشی و کنیزکی به تمسخر بگیرد؟ قوام آدمی به جنس دغدغههایش است. اینکه دلواپسیهایمان بیجنس، بیرنگ و بیبو باشند مثل هوا، ما را از اصالتمان دور کردهاند، گرچه به لحاظ ظاهری پا به پای دنیا پیشرفت کرده باشیم. مثل گلدانی زیبا که خانه یک گل مصنوعی است. زیباست، اما از خودش هیچ رنگ و بویی ندارد، همهاش عاریهای است. این گل هیچ اصالتی ندارد. حرف من این است در این دنیا بیقیدی ممکن نیست، حتی شیوه بیقیدی نیز برای خود اسلوب و سبکی خاص دارد. پس اگر هر شیوهای را برای زندگی انتخاب کردیم باید سختیها و عواقب آن شیوه را بپذیریم. این یک امر بدیهی است. با این حساب چه کسی گفته است که اگر تو، توی زن از اصالت زنانگی خود دور شوی و شیوهات را تغییر دهی، راحتتر و خوشبختتر خواهی بود؟
قبول دارم اسباب آسایش بیشتر شده، اما آیا آرامش هم بیشتر شده است؟ پاسخ اغلب ما به این پرسش منفی است. دلیلش نیز دغدغههای بیرنگ و بیبویی هستند که مثل گاز، مثل هوا همه جای زندگی ما را گرفتهاند و هیچ جای خالی برای دلواپسیهایی از جنس دل برایمان نمانده است. دغدغههایی از جنس کمالات خیالی.
اینکه اگرشما زنان مثل مردان باشید به اوج آزادی رسیدهاید! کمال زن این است که در حد یک مرد باشد؟! مردی که اگر تاکنون در عالم پیشرفتی داشته به برکت سلامت روح و جان مادرش و به پشتوانه همسرش بوده. به برکت همین زنانگیهای به سخره گرفته شده بوده است.
شاید اولین توجیه ما سلیقه تمام جامعه اعم از مردان و زنان باشد که جامعه اینگونه تغییر ذائقه داده است. ما فقط همرنگ جماعتیم. این رجال جامعه ما هستند که زنی را میپسندند که مثل گل مصنوعی در گلدانی زیبا، رنگ و بویش عاریهای باشد؛ زنی که تمام دغدغه یک هفتهاش، ژله و پذیرایی مهمانی آخر هفتهاش باشد. در حالی که او میتوانست در طول این یک هفته کتاب بیشتری بخواند. میتوانست باری از دوش یک دوست بردارد. میتوانست میزبان یک دوست باشد که از چرخش روزگار آزرده است و هزاران هنر زنانه دیگر.
کمی به دور و برمان نگاه کنیم، آنقدر مثال و مصداق میبینیم که فهم مسئله دشوار نباشد. همین تربیت فرزند و مادر بودن را ببینیم. قرار عالم بر این بود که مادران عمر خود را به پای خلق و رشد انسانیت فرزندان خود، بگذارند و تمام مشخصات یک زن ارزنده و موفق، وجود فرزندان کاردان و شجاع بود. الان که نگاه میکنیم گویی قرار عالم برای مادر بودن تغییر کرده! انگار عروسکی است برای لذت لحظههای گذرا. زندگی مادر جدیتر و کاریتر از آن است که فرصت زیادی برای آموختن زندگی کردن را داشته باشد.
مادری که تمام رشد فرزندش را دویدنهای روزانه در کوچه پس کوچههای به اصطلاح تمدن میداند. کلاس بیشتر، آموختن بیشتر، دریغ از دانش حل مسئله. این است که آمار طلاق را باورمان نمیشود. همین است که، چون نمیداند چگونه باید با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کند و سریع راهحل را در مهاجرت میبیند. حق هم دارد، چون او را عروسکوار بار آوردهایم، وگرنه خودمانیم اوضاع مملکت از بحبوحه جنگ یا از دهه ۳۰ که بدتر نیست. چاره چیست؟ این اولین مطلبی نیست که از جنس دلواپسیهای دلی در رابطه با فرهنگ و اصالت زن و خانواده است و آخرینش نیز نیست. هر سطر را که مینویسم دلواپسیهای مرحوم جلال آلاحمد را در کتابهای غربزدگی و داستان کندوهایش را به یاد میآورم.
قبول دارم تلخ نوشتم و زیاد به کاممان خوش نیست، هر چه باشد ما به این سبک از زندگی دیگر عادت کردهایم. دیگر جزئی از خلق و خوی ما شده، اما دوست ندارم و نداریم تجربه دست چندم تمدن غرب را که امروز چرخشی وارونه گرفته است، ما برای بار چندم تجربه کنیم. دنیای غرب با تمام خوبیها و نقدهایی که به آن هست، الان به دنبال این است که راه رفته را باز گردد. کمپینهای حمایت از مادران، کار کمتر زنان در بیرون از خانه و... گواه همین حرف است. هر کدام از ما در حد توان زنانه خود سعی کنیم برای عرصههای علم و عمل، برای آزادی و آزادگی حقیقی تلاش کنیم. برای فرزندانمان لالاییهایی از امید و قدرت بخوانیم. برای همسران خود از هفتخوان رستم و امید زمزمه کنیم. از إنّ مع العسر یسرا بخوانیم. عزیزان خود را ساده و صمیمی و بیهیچ تکلفی مهمان کنیم. این بار پشت ویترین مغازهها دنبال بیآلایشترینها و سادهترینها باشیم.
ما خودمان بیدار شویم، خودمان و طعم و رنگ دوستداشتنی دنیای خود را تعریف کنیم. خودمان دلواپسیهایی از جنس دل پیدا کنیم. چرخ دنیا سخت میچرخد، ما خودمان با قوانین بیاصالت سختترش نکنیم. این ماییم که ذائقه دیگران را باید تغییر دهیم. هرچه باشد این دنیا باید به وجود ما عادت کند. کمی سادهتر، کمی صمیمیتر.