سرویس اندیشه جوان آنلاین:
مفهوم قدرت در سیاست مدرن
«قدرت» را میتوان از مهمترین مفاهیم در علوم سیاسی برشمرد. قدرت در تعاریف رایج به توانمندی اطلاق میشود که فرد یا نهاد سیاسی، در روابط خود با سایر افراد یا نهادها به کار میبندد. ریمون آرون از جمله نظریهپردازان علوم سیاسی، قدرت را «توانمندی برای عملِ ساختن یا نابود کردن» برمیشمرد و معتقد است «وقتی افراد قدرت خود را در رابطه با دیگران اعمال کردند، مفهوم واقعی سیاسی به این مفهوم میدهند». برتراند راسل نیز در تعریف خود از مقوله قدرت آن را توانمندی و بهرهگیری از امکانات میداند که در اختیار فرد یا نهاد سیاسی قرار دارد و از این رو قدرت را مفهومی کمی و قابل برشمردن تلقی میکند.
در این نوع تعاریف، قدرت در واقع به عنوان توانمندی ابزاری در نظر گرفته میشود. این در حالی است که دسته دیگری از تعریفها، قدرت را به جای ابزار و امکانات، «تأثیرگذاری روابط» میدانند. به عنوان مثال مورگنتا در تعریف قدرت آن را «کنترل انسان بر اذهان و اعمال مردم دیگر» دانسته و قدرت سیاسی را «روابط درونی و روانی میان اعمالکننده و اعمالشونده آن» برمیشمرد.
در صورتی که بخواهیم هر دو نگرش و دیدگاه را مدنظر داشته باشیم، میتوانیم با تلفیق دو نگرش قدرت را «رابطهای روانی که سبب عملی شدن خواست عدهای توسط عدهای دیگر شده و در آن امکانات بالقوه و استعدادها برای تداوم این رابطه به کار رفته» برشمریم.
به منظور تعریف دقیقتر مفهوم قدرت، میتوان آن را با دو مفهوم مشابه «زور» و «نفوذ» مقایسه کرد و تفاوت عمده میان قدرت و زور در اعمال خشونت مادی و جسمی دانست. به این معنی که در زورورزی طرف تأثیرگذار، خواست خود را همراه با اعمال خشونت برآورده میسازد. طبعاً کسی که زور روی او اعمال میشود تمایل یا علاقهای به اجرای خواستههای طرف زورگو ندارد بلکه اگر توان یاریاش کند مقابل خواستههای وی تسلیم نخواهد شد. جازدن مفهوم قدرت با زور یکی از اشتباهاتی است که گاه در نظرات و آرای عمومی شکل میگیرد. مورگنتا در همین خصوص مینویسد: «اجرای عملی خشونت جسمی به جای روابط میان دو ذهن، که اساس قدرت سیاسی است، مینشیند و رابطه جسمی میان دو بدن که یکی از آنها قوت دارد دیگری را تحت سلطه قرار دهد برقرار میشود.»
در مقابل واژه «نفوذ» قرار دارد که مشابه واژه قدرت فرد را به عمل یا کاری وادار میسازد بهگونهای که احساس نمیکند وادار شده است. غالباً در فرایند نفوذ، صاحب نفوذ از ابزار مادی برخوردار نیست و گذشته از گزارههای غیرمادی، نفوذپذیر میتواند بدون مقاومت به خواست نفوذگر تن درندهد. در حالی که در رابطه «قدرت» فرد صاحب قدرت این توانایی را دارد که شخص یا نهاد دیگر را در برابر انجام ندادن خواست خود بازخواست کند (برخلاف نفوذ، ضمانت اجرا وجود دارد).
راسل در تعیین محدوده قدرتخواهی، به ویژگیهای شخصیتی انسانها اشاره میکند و تمامی انسانها را به صورت برونگرا یا درونگرا دارای حدی از میل به قدرت تلقی میکند. وی در دستهبندی انسانها از حیث میل به قدرت چنین تحلیل میکند: «میل به قدرت دو گونه است؛ آشکار در رهبران و پنهان در پیروان آنها. وقتی مردم با میل از رهبران پیروی کنند منظورشان این است که آن گروهی که رهبر در رأس آن قرار دارد، قدرت به دست بیاورد و احساس میکنند که پیروزی رهبر پیروزی خود آنهاست. بیشتر مردمان توانایی رهبری و به پیروزی رساندن گروهشان را در خود نمیبینند. بنابراین سردستهای را پیدا میکنند که به نظر میآید از شجاعت و توانایی لازم برای به دست آوردن قدرت بهرهمند است، حتی در دیانت هم، این تمایل پدیدار میشود.»
قدرت تنها در صورتی میتواند هم از بعد روانی و هم از بعد امکانات و توانمندی برخوردار شود که رابطه قدرت دارای عنصر «مشروعیت» و «مقبولیت» توأمان باشد. در این حالت، شخص قدرتدهنده دارای «قدرت آمریت» نیز خواهد بود.
ماهیت قدرت در اندیشه لیبرال و اسلامی
به نظر میرسد مفهوم قدرت در ادبیات متعارف علوم سیاسی غرب با مفهوم نزدیک به معارف اسلامی گرچه مشابهت داشته باشد، اما در مبانی دچار تناقضات اساسی هستند. در بسیاری از تعاریف علوم سیاسی، قدرت به عنوان هدف نهایی سیاست درنظر گرفته میشود. از جمله مورگنتا معتقد است «قدرت، غایت سیاست است». میشل فوکو نیز در تعریف قدرت آن را الگوی حاکمیت برمیشمرد و معتقد است «در جوامع غربی همیشه شکلهای مختلف مبارزات اقتدارستیزانه و مخالف با سلطه تنها حمله به این یا آن نهاد قدرت، یا گروه، یا طبقه است، اما هنگامی که طبقه غالب سقوط کرد و شورشگران قدرت یافتند، باز همان شیوههای کسب قدرت طبقه سقوطکرده را ادامه خواهند داد.»
در برداشت متعارف از مفهوم قدرت در اندیشه سیاسی مدرن، میتوان نوعی برتربینی و استعلا را مشاهده کرد و به تعبیر شهریار زرشناس: «مفهوم مدرن قدرت از نسبت استکباری بشر مدرن با عالم و با خود و با دیگران پدید آمده است و جوهری استکباری دارد. به دلیل همین ذات استکباری نیز مانع رشد و کمال و اعتلای معنوی وجود آدمی میشود. قدرت مدرن نفسانیت مدار و مبتنی بر اعراض از حق است و تجسم این اعراض از حق در خودبنیادی نفسانی آن ظاهر میشود.»
طبیعتاً قدرت زمانی که با نفسانیت همراه شد در صورت عدم مراقبت توأمان به عاملی برای فساد نیز تبدیل میشود. از همین رو نحوه «تحدید و کنترل قدرت» به یکی از مسائل مهم در حوزه علوم سیاسی تبدیل میشود. اخوان کاظمی در مقالهای تحت عنوان «نظارت بیرونی در نظامهای سیاسی» مینویسد: «قدرت (در مفهوم متعارف غربی) ذاتاً گرایش به طغیان و تعدی دارد و در صورت عدم کنترل و مهار لازم به فساد و افساد میانجامد.»
این در حالی است که در تفکر اسلامی اگر قدرت ابزاری برای به دوش گرفتن مسئولیتهای سنگین برای هدایت جامعه تلقی شود نه تنها مستعد فساد نیست بلکه پذیرش مسئولیت به خلوص بیشتر و افزایش مهارت مقابله با نفسانیت به منظور اعمال هدایت عمومی منطبق با خواست الهی میانجامد. در تفکر اسلامی مفاهیمی همچون «اقتدار معنوی یا ولایی» از حیث فسادخیزی نسبتی با مفهوم «قدرت مدرن» ندارد چراکه بر خلاف قدرت مدرن در پی استیلا و سیطرهجویی است و مستقل از مفاهیم متعالی دیگر و به صورت خودبنیاد مطرح شده است.
امام خمینی (ره) در تعریف مفهوم قدرت، نه تنها کسب قدرت را نفی نمیکنند بلکه آن را از کمالات الهیه برمیشمرند: «قدرت خودش یک کمال است؛ خدای تبارک و تعالی است که قادر است.» آن چیزی که در اندیشه امام خمینی (ره) از دید اسلام مذموم است، قدرتطلبی از روی نفسانیت است چراکه قدرت ذاتاً کمال و امر خیر است لکن آنجا که حب نفس ورود میکند مفاهیم را به فساد میکشاند طلب قدرت برای نفسانیت درواقع همان «جاهطلبی» است.
ایشان در کتاب ولایت فقیه به روایات منقول از امیرالمؤمنین در خصوص جایگاه حکومت اشاره میکنند و آنگاه نتیجه میگیرند: «عهدهدار شدن حکومت صرفاً وسیلهای برای اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلام است. هر زمان حکومت و قدرت وسیله اجرای احکام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلامی شود، منزلت و ارزش مییابد و در اختیار گیرنده آن، صاحب معنویت و ارجمندی بیشتر میشود.»
تفاوت مهم دیگر میان مفهوم قدرت و اقتدار در منابع اسلامی و نسبت آن با قدرت مدرن، آن است که با توجه به نظریات بیان شده، وجود قدرت سیاسی خود منبعی برای مشروعیت به حساب میآید؛ به عبارتی قدرت به صورت ذاتی مشروعیتزاست. حس مشروعیت ناشی از قدرت نیز بر فسادخیز شدن مقوله فساد دامن خواهد زد.
مفهوم مشابه «ولایت» جایگزین قدرت در تفکر اسلامی علاوه بر مقوله قدرت، در ادبیات علوم اسلامی برای توصیف مفهوم مشابه واژه «ولایت» وجود دارد که بررسی آن نشان میدهد.
مفهوم ولایت بدواً منشأ قدرت را ذات حق تعالی- به عنوان قادر مطلق- برمیشمرد و آنگاه که قدرت تغییر در شرایط و نفوس از سوی خداوند به برگزیدگان وی اعطا و واگذار میشود در واقع «ولایت» حضرت حق بر ایشان عرضه شده است؛ لذا مفهوم ولایت، تکامل یافته مفهوم قدرت در اندیشه اسلامی است که صرفاً به توانِ نفوذ فیزیکی نیز اشاره ندارد بلکه تصرف در همه ابعاد و شئون حیات بشری را میتوان از حدود ولایت برشمرد و از همین رو اعمال ولایت در عرصه عمومی و اجتماعی نیز صرفاً منحصر به کسب قدرت ظاهری و جایگاه حکومت نیست.
رهبر انقلاب در توصیف نسبت ولایت و قدرت میفرمایند: «این معنی (ولایت) بعد خاصی از مفهوم قدرت سیاسی را در اسلام، روشن میکند؛ به این صورت که والی یا حاکم گاه متصدی امور جامعه اسلامی است هرگونه تمایز یا برتری خاصی نسبت به دیگران و اعضای جامعه ندارد و یکی از اعضای جامعه و این تشکیلات انسانی است و با رعیت و ادارهشوندگان، پیوندی عمیق دارد؛ لذا ذات و ماهیت مفهوم ولایت در اسلام نمایانگر این است که به متولی امور مسلمین، نه تنها- به دلیل کسب قدرت- هیچ امتیازی نسبت به سایرین تعلق نمیگیرد، بلکه وی نیز این را طلب نمیکند.»
امام خمینی (ره) نیز در همین راستا قدرت زمامدار در تفکر اسلامی را بیشتر حامل مسئولیت برمیشمرند تا سلطه: «زمامداری در اسلام یک تکلیف و وظیفه الهی است که یک فرد در مقام حکومت و زمامداری گذشته از وظایفی که بر همه مسلمین واجب است، یک سلسله تکالیف سنگین دیگری نیز برعهده اوست که باید انجام دهد.»
حضرت علی (ع) در نهجالبلاغه انگیزه کسب چنین قدرتی را اینگونه بیان میفرماید: «خدایا تو میدانی، آنچه را که ما درصدد کسب آنیم، هرگز برای ریاست و سلطنت و کسب اقتدار دنیوی نیست تا به وسیله آن دنیای پست را به چنگ آوریم، و لکن برای این است که بیانهای روشن دینت را بنمایانیم و ایجاد اصلاح کنیم در شهرهای تو، تا در پرتو آن مظلومان از بندگانت در امنیت قرار گیرند، و حدود تعطیل شده را اجرا کنیم تا به واجبات و مستحبات و احکامت عمل شود.»
اعطای قدرت و ولایت امر به شخص حاکم در حکومت اسلامی ناشی از توانایی ذاتی و آمادگی درونی شخصی ولی امر است و مبتنی بر مسئولیتی است که بر عهده عالمان جامعه بوده و عهدی است که خداوند متعال از آنان اخذ کرده است.
نیاز «ولی» به قدرت
خواجه نصیر طوسی در تئوریهایی که در باب حاکمیت و حکومت عرضه میکند، همین دیدگاه را به بررسی میگذارد و چنین میگوید: «سیاست جامعه و اداره آن نیازمند به وضع شریعت است و شریعت همان برنامه زندگیساز است و این قضیه مستلزم وجود شخصی است که برتر از دیگران باشد و این تمایز به تلاش و کسب کردن نیست و باید عنایتی الهی در حقش شده باشد؛ یعنی الهامی الهی را بهره گرفته باشد، به گونهای که مردم از او تبعیت و پیروی کنند.»
از قضا قدرت داشتن به عنوان یکی از ویژگیهای اصحاب قدرت قابل برشماری است. چنانچه رهبر معظم انقلاب میفرمایند: «بسی روشن است که حفظ و رعایت هر دو رویه ولایت (اتصال و ارتباط و وابستگی داخلی و جدایی و تأثیرناپذیری و عدم وابستگی خارجی) مستلزم وجود یک قدرت متمرکز و مسلّط است که در حقیقت واحد تبلوریافتهای از همه عناصر مثبت و سازنده اسلام باشد (امام- حاکم اسلامی) و نیز مستلزم آن است که رابطهای عمیق و نیرومند، همه آحاد امت را به شخص حاکم (امام) یعنی محور اساسی فعالیت و نشاط عمومی جامعه پیوند زند و آنان را با او وابسته سازد؛ و این جاست که بُعد دیگری از ابعاد ولایت جلوهگر میشود و آن «ولایت امام و پیشوای عالم اسلام» است.»
در واقع اصحاب شریعت را میتوان کسانی دانست که صاحب قدرت بوده و به وسیله آن قدرت میتوانند تسلط بر امور مادی و معنوی داشته باشند.
گرچه در تعابیر غربی از قدرت نظام برخاسته از قدرت فردی را بدون ایجاد تمایز نسبت به منشأ قدرت به عنوان نظام استبدادی و حکمرانی مطلق در نظر میگیرد، اما در تعاریف اسلامی «امام» یا «صاحب شریعت» گرچه صاحب قدرت فردی است، اما تمسک و اتصال این قدرت با منبع قدرت لایزال الهی، سایر اوصاف الهی از جمله دادگری را نیز برای حاکم ممکن و متصور میسازد. شاید این مفهوم بیش از تعابیر مدرن از علوم سیاسی با همان مفهومی قرابت داشته باشد که افلاطون چنین شخصی را «مدبر عالم» میخواند.
محدودسازی قدرت برای چنین فردی به رغم اندیشه غربی نه مطلوب است و نه متصور چراکه قدرت ابزاری جز برای عدالت برای فرد شایسته نیست. به عنوان مثال اگر پیامبر اکرم دارای قدرت نمیبود، نمیتوانست جزیرهالعرب وحشی و فراری از حق و عدالت و آلوده به فساد و خودمحوری را رام سازد و اگر اقتدار نمیداشت، نمیتوانست به سران کشورهای آن روز نامه بنویسد و آنها را به اسلام دعوت کند.