سرویس دین و اندیشه جوان آنلاین-سید میثم میرتاج الدینی: مساله چیستی رسالت حوزه و روحانیت، از دیرباز مورد بحث و نظر بوده و علی رغم تمامی اختلافات، یک دیدگاه مشترک بین اکثریت قریب به اتفاق نظریه پردازان این عرصه که درصدد پاسخ به این «چیستی» برآمدهاند وجود دارد و در طول سالیان دور و دراز و تغییرات و تحولات جوامع بشری در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی، ثابت مانده و تغییر نکرده است و آن اعتقاد به نقش موثر روحانیت و حوزه در تعالی و رشد بشر است تا جایی که بسیاری مهمترین وظیفه روحانیت را فراهم آوردن زمینه رشد انسان میدانند چرا که رسالت انبیا و اولیا الهی همین کاویدن و به پا کردن انقلاب در انسانها و ساختن آنها بوده است که: یثیروا لهم دفائن العقول.
اگر به تعبیر بهتری بخواهیم نقش و یا رسالت روحانیت را عنوان کنیم، باید گفت: روحانیت در برخورد با بشر رنج دیده و درد کشیده که از جهات گوناگون روحی و جسمی دچار تالمات شده، در وهله اول بایستی انسان را از درون سرشار کند و جان او را بی نیاز سازد و سپس بر زخمهای برون و تن او مرهمی بنشاند. چنانچه پیامبر اکرم در برخورد با بلالهای عصر خویش، به گونهای آنها را از درون سرشار کرد که زخم دنیای جاهلانه و شکنجههای ظالمانه مشرکین، نه تنها بال پرواز آنها را نشکست بل خود دریچهای بود برای پرواز. بلالها آن گاه زیر سنگهای سنگین دوام میآوردند که سینه هاشان به گشایش و انشراح رسیده و مالامال از بی نیازی و آزادگی گشته باشد و سپس که در دل سختیها پای حرکت و بال پرواز بلالها ساخته میشود، پیامبر اکرم دستور میدهند ثروتمندانِ جرگهی مسلمین، آنها را خریداری کنند و بند بردگی شان بریده شود.
شاید بتوان ادعا کرد راز محبوبیت روحانیت به عنوان متولیان دینی و مذهبی در طول تاریخ همین برپا کردن انقلاب در درون آدمها و سازندگی بشر و سرشار کردن انسانها در برابر رنجهای دنیا بوده و رمز دلبستگی مردم به این قشر و اطاعت از آنها ریشه در همین موضوع داشته است.
امروز نیز اگر به دنبال پاسخی برای چیستی رسالت روحانیت و حوزه میگردیم، نباید پاسخ را از عملکرد موجود روحانیت برگرفت که این رفتارها و عملکردها نمیتواند پاسخ آن چیستی باشد بلکه صرفا تصویری از چگونگیِ بودن و حضور روحانیت در جامعه است نه شکلی از چگونه باید بودن.
امروز به علل گوناگون که در جای خود قابل بحث است، بخشی از روحانیت به جای بر شانه گرفتن رسالت تاریخی خود و سرشار کردن درون آدمها و ساختن بشر، به امور متعدد دیگری روی آورده و همچون نهادهای خیریه و سازمانهای متولی امداد رسانی، به مرهم گذاری بر زخمهای تن بشریت روی آورده است و این حرکت را با این بهانه توجیه میکنند که شکم گرسنه دین نمیشناسد و به روایتی که فقر از دری وارد شود، ایمان از پنجره خارج میشود؛ استناد میکنند. حال آنکه مسلمانان طول تاریخ همچون حوادث شعب ابی طالب را بارها از سر گذرانده و ایمان شان افزون گشته است، چون فقر زمانی بی دینی میآورد که آدمها از درون خالی باشند و پوک و پوچ.
البته این سطور نه درصدد کم ارزش جلوه دادن این دست از خیر رسانیهاست و نه میخواهد مدعی شود روحانیت بایست به آخرت بپردازد و رفع مشکلات و موانع پیش پای مردم را برای رسیدن به زندگی بهتر به دیگر متولیان واگذارد، بلکه میخواهد بگوید روحانیت امروز در پارهای موارد دست از رسالت اصلی خود شسته و برای احیای محبوبیت خویش به خیریهداری اکتفا کرده است.
او برای انسان تشنه امروز که معنای زندگیاش را گم کرده و به روزمرگی و دلزدگی و خستگی رسیده، طرحی نو در نمیاندازد و بشر رنج دیده فعلی نمیداند دستهای خالی و پرتمنای درون خویش را به کدام ضریح دخیل کند و خود را از کدام چشمه سار جاری معرفت سیراب نماید تا به استغنای روحی برسد و با رنج ها، آسوده باشد و در برابر سختیها مقاوم، تا از دردها توشه بردارد و با هر گرفتاری پایی بسازد برای دویدن و بالی برای پریدن.
همچنین تمام این حرفها بدان معنی هم نیست که روحانیت فقر و جهل و ظلم را توجیه کند و به بشر بیاموزد که در برابر زجرهای ظالمانه صبور باشد، بلکه بدان معناست که بشر را از سطح دعوای بر سر نان و آب، به میدان مبارزه برای خدا بکشاند و ظلم ظالم را ولو نانی بریده یا آبی بسته باشد، با مشتی محکم و سینهای وسیع و نیتی سالم و چشمی بی نیاز پاسخ دهد.